در افواه عام اشعاری بهعنوان هجونامه محمود منسوب به فردوسی نشر شده است که حالا در عدم انتساب آن به فردوسی شکی وجود ندارد. در ذیل این عنوان برخی از مدایح فردوسی را درباره محمود میآوریم تا دلیل دیگر برای رد آن هجونامه باشد و هم ببینیم که محمود از نگاه فردوسی چگونه شخصیتی است.
نخستین مدح محمود در شاهنامه در آغاز شاهنامه پس از دیباچه و سخنی در فراهم آوردن کتاب و نعت رسول خدا آمده است. در این مدح فردوسی محمود را به عدل و داد میستاید. او میگوید:
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فر او کان زر
از مشرق تا مغرب را آراسته است. به چه؟ به عدل و داد. از قدوم نیک او در غزنه کان زر پیدا شد. در این مدیحه شاعر ادعا دارد که خوابی دیده است. ببینیم که خواب فردوسی چیست؟ خواب دیده است که شمعی رخشنده از آب بیرون شد و شب را روشن کرد. در این شب روشن شده از آن چراغ دریایی، تخت پیروزهرنگی را دید که پادشاهی بر آن نشسته، سپاهی عظیم بر گردش حلقه زده و دستوری فرزانه در حضورش ایستاده است و او را به عدل و داد و دینداری فرا میخواند:
یکی پاک دستور پیشش به پای
به داد و به دین شاه را رهنمای (ج۱: ۱۶)
بعد من از آن نامداران دور و برش پرسیدم که این شاه کیست؟ گفتند که این شاه ایران و توران و روم و هند است که:
بیاراست روی زمین را به داد
بپرداخت از آن تاج بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ (همان: ۱۷)
بعد از زبان همان نامداران که در خواب برایش گفتهاند، چنین مصراعی در مدح محمود آمده است:
چو کودک لب از شیر مادر بشست
به گهواره محمود گوید نخست
از خواب که بیدار میشود، محمود را چنین میستاید:
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم، جان برافشاندم
بر آن آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پرنگار
از ابر اندر آمد به هنگام نم
جهان شد به کردار باغ ارم
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست خوبی همه یاد اوست (ج۱، ص۲۶)
«نبودم درم جان برافشاندم» فردوسی اینجا از تهیدستی نمینالد، از محمود هم بهصورت مستقیم چیزی نمیخواهد. میگوید درم نداشتم که بر شاه بیفشانم، به جای درم جانم را افشاندم. او میگوید هرچه خوبی در کشور هست، در اثر دادگستری محمود است. حالا اگر واقعاً محمود پادشاه دادگستر است، حق دارد چنین مدح شود و اگر خلاف آن است، فردوسی او را به دادگستری فرا میخواند.
در مدحی دیگر از مدایح محمود، میخوانیم:
ز یزدان بر آن شاه باد آفرین
که نازد بدو تاج و تخت و نگین
و بازهم زود برمیگردد به خردورزی و دادگری این پادشاه کشورگشا. مدایح فردوسی در حق محمود همه رنگ اندرز دارند:
به بار آورد شاخ دین و خرد
گمانش به دانش خرد پرورد
به اندیشه از بیگزندان بود
همیشه پناهش به یزدان بود…
گواهی دهد بر زمین آب و خاک
همان بر فلک چشمهی آفتاب
که چون او ندیدست شاهی به جنگ
نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ
اگر مهر باکین برآمیزدی
ستاره ز خشمش بپرهیزدی…
ابوالقاسم آن شهریار دلیر
کجا گور بستاند از چنگ شیر
جهان تا جهان باشد او شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد
که آرایش چرخ گردنده اوست
به بزم اندرون ابر بخشنده اوست
خرد هستش و نیکنامی و داد
جهان بیسر و افسر او مباد…
بعد به وصف نصر بن احمد میپردازد که شاه را همیشه به داد و عدل رهنمون است:
که اینگونه آرام شاهی بدوست
خرد در سر نامداران نکوست
نبد خسروان ر ا چنو کدخدای
به پرهیز رای و به رادی و رای
و بازمیگردد به توصیف محمود و اینکه چرا شاهنامهاش را به او تقدیم میکند:
به رزم دلیران توانا بود
به چونوچرا نیز دانا بود
محمود در جنگ و ستیز توانا و در چونوچرا دانا است. میداند که خردورزی و داد خوب و جنگ و ستیز ناخوب است. فردوسی نمیتواند به محمود بگوید که دیگر اینهمه لشکرکشی و جنگ خوب نیست. نمیتواند بگوید که لشکرکشی و جنگ رنج میآفریند و غم میگسترد. این چونوچرای فردوسی جز این نیست.
فردوسی در همین مدیحه محمود را «فریدون بیداردل» میخواند که داد و بخشش او جهان را فرا گرفته است و از این رهگذر بر شاهان پیش از خود برتری دارد.
در همین مدیحه است که از محمود میخواهد تا به شاهنامه توجه کند و خاطرنشان میسازد که خردمندان عالم پس از او بر وی آفرین خواهند خواند و محمود به خاطر توجه به این اثر بزرگ (شاهنامه) سزاوار ستایش خواهد بود.
یکی بندهگی کردم ای شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر آن نامه بر سالها بگذرد
همیخواند آنکس که دارد خرد
کند آفرین بر جهاندار شاه
که بیاو مبیناد کس پیشگاه
مر او را ستاینده کردار اوست
جهان سربهسر زیر آثار اوست
این بیت نوعی هشدار است به محمود که کردار آدمی ستاینده او است؛ نباید کاری کرد که آیندهگان او را با آن عملش نکوهش کنند. بعد این بیت را میآورد:
زمانه سراسر بدو زنده باد
خرد تخت او را فروزنده باد
در حقیقت محمود را به خردمندی فرا میخواند.
مدیحه دیگر فردوسی در حق محمود، در پایان آخرین جنگ انتقامجویانه کیخسرو آمده است. فردوسی برای یادآوری و نتیجهای که از پایان کار کیخسرو گرفته است، به محمود گوشزد دارد:
جهاندار اگرچند کوشد به رنج
بتازد به کین و بنازد به گنج
همش رفت باید به دیگر سرای
بماند همه کوشش ایدر به جای
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
که کین پدر بازجست از نیا
به شمشیر و هم چاره و کیمیا
نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او را نخواند
چنین است رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج
این بیتها برای همه خوانندهگان شاهنامه است، اما مخاطب خاص اینها محمود است؛ چون مدیحه برای او سروده شده است. در چند بیت پیش از این آمده است:
به بزم اندرون گنج پیدا کند
چو رزم آیدش رنج بینا کند…
همیباژ خواهد ز هر مهتری
ز هر نامداری و هر کشوری
اگر باژ ندهند کشور دهند
همان گنج و هم تخت و افسر دهند
میخواهد به محمود بگوید که اینهمه جنگوجوش دیگر بس است. اینقدر به جان هندوان متاز که دنیا سپنج است و ما رفتنی و قضاوت هم به دست آیندهگان.
فردوسی گفتار خود را پس از ختم هزار بیت دقیقی با مدح محمود آغاز میکند:
جهاندار محمود با فر و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود
بیامد نشست از بر تخت داد
جهاندار چون او که دارد به یاد
سر نامه را نام او تاج گشت
به فرش دل تیره چون عاج گشت
به بخش و به داد و به رای و هنر
نبد تاج را زو سزاوارتر
ز شاهان پیشی همیبگذرد
نفس داستان را به بد نشمرد
او را چنین دعا میکند:
همیشه سر تختش آباد باد
وزو جان آزادهگان شاد باد (ج۵: ۱۷۶- ۷۷)
اینجا هم دیده میشود که سخن از عدل و داد است و بخشندهگی. شاهی که نیکی در سرلوحه کار او است و هیچگاهی بدی در ضمیرش نیست.
داستان هفتخوان اسفندیار با وصف یک بهار زیبا آغاز میشود و شاعر با یک گریز شاعرانه از بهار، به مدح محمود میپردازد. در این مدیحه، محمود بیشتر به بخشندهگی وصف میشود:
نخندد زمین تا نگردد هوا
هوا را نخوانم کف پادشاه
که باران او در بهاران بود
نه چون همت شهریاران بود
به خورشید ماند همیدست شاه
چو اندر حمل برفرازد کلاه
اگر گنج پیش آید از خاک خشک
وگر آب دریا و گر در و مشک
ندارد همیروشناییش باز
ز درویش و از شاه گردنفراز
کف شاه ابوالقاسم آن پادشاه
چنین است با پاک و ناپارسا
دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ
نه آرام گیرد به روز بسیچ
چو جنگ آیدش پیش جنگ آورد
سر شهریاران به چنگ آورد
بدان کس که گردن نهد گنج خویش
ببخشد نیندیشد از رنج خویش
جهان را جهاندار محمود باد
از او بخشش و داد موجود باد (ج۵، ص۲۲۰)
در آغاز داستان شغاد که از احمد سهل در مرو یاد میکند، ضمناً به مدح محمود میپردازد. در این مدح نیز محمود به دادگستری وصف شده است و ضمناً به بخشندهگی برای خردمندان؛ کسی در کین و دست بدی را بسته است:
شب و روز خوانم همیآفرین
بر آن دادگر شهریار زمین
همه شهر با من بدین یاورند
جز آن کس که بددین و بدگوهرند
که تا او به تخت مهی برنشست
در کین و دست بدی را ببست
بپیچاند آن را که بیشی کند
وگر چند بیشی ز پیشی کند
ببخشاید آن را که دارد خرد
از اندازه روز بر نگذرد
از او یادگاری کنم در جهان
که تا هست مردم نگردد نهان (ج۵، ۴۴۰)
در آغاز پادشاهی داراب نیز مدحی از محمود آمده است که سخن از دادگری و عدلپروری او دارد؛ شاهی که جز خوبی و راستی نمیخواهد:
کنون آفرین جهانآفرین
بخوانم بر شهریار زمین
ابوالقاسم آن شاه خورشیدچهر
بیاراست گیتی به داد و به مهر
شهنشاه محمود پیروزبخت
خداوند تاج و خداوند تخت
نجوید جز از خوبی و راستی
نیارد به داد اندرون کاستی
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانش مسعود باد
همیشه جوان تا جوانی بود
همان زنده تا زندهگانی بود (ج۵، ص ۵۱۵)
فردوسی بازهم پیش از شرح دوران اشکانیان به مدح محمود پرداخته است و از خود به خود میگوید:
کنون پادشاه جهان را ستای
به رزم و به بزم و به دانش، به رای
این بار پادشاه را به رزم و بزم و دانش و رای وصف میکند و بعد شاه را به تخفیف خراج میستاید. در چهاردهم شوال فرمانی از جانب شاه صادر شده که از مردم دیندار در هر سال تنها یکبار خراج بستانند. پس عهد محمود را با دوران نوشیروان در عدل و داد برابر مینهد:
گذشته ز شوال ده با چهار
یکی آفرین باد بر شهریار
از این مژده دادند رسم خراج
که فرمان بد از شاه با فر و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش
ز دیندار بیدار و از مرد کیش
بدین عهد نوشین روان تازه شد
همه کار بر دیگر اندازه شد
چو آمد بران روزگار دراز
همیبفگند چادر داد باز
ببینی بدین داد و نیکی گمان
که او خلعتی یابد از آسمان…
پس از قول نوشیروان میگوید:
چنین گفت نوشین روان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستمنامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود
پس میپردازد به اندرزهای دیگر به همه فرمانروایان عالم:
نباشد جهان بر کسی پایدار
همه نام نیکو بود یادگار
کجا آفریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم…
بعد:
ستایش نبرد آنکه بیداد بود
به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شد اندر جهان کام او
نخواند به گیتی کسی نام او
از این نامهی شاه دشمن گداز
که بالد همهساله بر تخت ناز
همه مردم از خانهها شد به دشت
نیایش همه زاسمان برگذشت
که جاوید بادا سر تاجدار
خجسته بر او گردش روزگار
ز گیتی مبیناد جز کام خویش
نبشته بر ایوانها نام خویش (ج۶، ص۱۳۷)
در آغاز پادشاهی شاهپور اردشیر پس از حمد خداوند و نعت پیغمبر، مدح محمود آمده است. در این مدح نیز محمود به بخشندهگی، نیکی، خردمندی و دانش متصف شده است:
کنون بر سخنها فزایش کنم
جهانآفرین را نیایش کنم
ستاییم تاج شهنشاه را
که تختش درفشان کند ماه را
خداوند با بخش و با فر و داد
زمانه به فرمان او گشت شاد…
جهاندار با فر و نیکیشناس
که از تاج دارد ز یزدان سپاس
خردمند و با فر و چیرهسخن
جوانی به سال و به دانش کهن…
در ذیل این مدح، دعای فردوسی در حق محمود چنین است:
بماناد تا جاودان نام اوی
همه بهتری باد فرجام اوی
سر نامه کردم ثنای ورا
بزرگی و آیین و رای ورا
از او دیدم اندر جهان نام نیک
ز گیتی ورا باد فرجام نیک (ج۶، ص۲۴۱- ۲۴۲)
آخرین مدح محمود در شاهنامه چنین است:
تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز و جان و دلش شاد باد
چنانش ستایم که اندر جهان
سخن باشد از آشکار و نهاد
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بود
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم آفتاب عرب (ج-۸، ص۴۸۷)
چنانکه دیدیم، فردوسی محمود را به بخشندهگی میستاید. این بخشندهگی، مخصوصاً در حق شاعران مصداق بارز دارد که در شعر همه شاعران این دوران منعکس است و در آن شکی وجود ندارد. وصفهای دیگر او در دادگری و عدلگستری است؛ در خردمندی و دانش است؛ در نیکی و نیکوکاری است. همه رنگ اندرز دارند و در حقیقت فردوسی به جای مدح، محمود را اندرز میدهد.