مسعود در مواجهه با نسل اسطورهپرور

یحیی حازم اسپندیار
انسان در مواجهه با مرگ و در مواجهه با جهان یا پدیدههای جهان، بایستی روایتی خلق میکرد که جایگاه و تکلیفش را با هستی روشن کند. این روایت همان اسطوره است که پر است از ترسها، بیمها و امیدهای بشر. محصول شکست، آمیختهای از شرمساری، ترس و امید است. بزرگترین شکستها، بزرگترین اسطورهها را نیز خلق کردهاند. گاهی این اسطورهها در مقام گذشته قرار میگیرند و گاهی در مقام آینده. هرگاه ملتی نیازمند بسیج و سازمانپذیری عاجل باشد، اسطورهای در گذشته میسازد و هر آن چیزی را که دوست دارد تا به زودی اتفاق افتد، به او نسبت میدهد. هرگاه ملتی توان بسیج عاجل را نداشته باشد، کوشش میکند اسطورهای در آینده خلق کند و خودش را ملزم به انتظار تا ظهور آن منجی سازد.
نیاکان ما پس از شکست خفتبار از اسکندر مقدونی و سلطهی سلوکیان بیگانه بر سرزمینشان، چون توان بسیج عاجل را نداشتند، دست به خلق منجیان اسطورهای به نام «سوشیانس» زدند. در کتب کهن زرتشتی آمده که با ظهور این صاحبزمانهای زرتشتی، جهان پر از عدل و داد میشود و نظم نوینی برپا میگردد و ظلم و ستم از بین میرود. پس از ظهور اینان همهی مردم متدین خواهند بود و دوستی و مهربانی را پیشه خود خواهند ساخت. برکت زیاد میشود و گرسنهگی از بین خواهد رفت.
قیام ملی خراسانیان در مقابل ظلم امویان و رهبری فرهمند ابومسلم خراسانی، شور و هلهلهی فراوانی در ذهن مردم خراسان ایجاد کرد، اما کشته شدن ابومسلم خراسانی (۱۳۳ هـ.خ) به دست منصور عباسی، همهی آن امیدها را به یأس مبدل کرد و نشان داد که رهبرشان آنچنان هم فرهمند و مدبر نبوده است، چنانکه به سادهگی بازیچه حیله منصور شده است. پس از مرگ ابومسلم، اسطورهبازی اهل خراسان آغاز گردید. سنباد نیشاپوری ادعا کرد که ابومسلم کبوتری شده و به آسمانها پرواز کرده است؛ او نمرده است و دوباره برای تعمیم عدل خواهد آمد. توسط این ادعا، مردمان را جمع کرد و آنها را دستهدسته در مقابل سپاه نیرومند عباسی به قتلگاه سوق داد. ابن مقنع، اسحاق، استاد سیس و… از کسانی بودند که یکی پس از دیگری مردم را با همین شیوه علیه عباسیان شوراندند و از کشتههای خراسانیان پشتهها ساختند.
هر دو تجربه منجیگرایی و اسطورهسازی موفق نبود. منجیگرایی تدبیر و مسوولیت را از انسان سلب میکند. نسل منجیگرا، قهرمانپرور و اماممشرب، نسلی تنبل، لافوک و مسوولیتگریز است.
در زمان تجاوز روسها به افغانستان، خانوادهی ما در شهر هرات ساکن بودند و پدرم گویا چریک شهری بود. اما گاهی به خانهی پدرکلان و سایر اقوام به روستایمان سیاوشان که یکی از مقرهای نیرومند مجاهدین و حزب جمعیت بود، میرفتم. تا جایی که به یاد دارم، اولینبار که نام احمدشاه مسعود را به زبان آوردم، در همین روستا بود. همین قدر میدانم که در سال ۱۳۶۹ حدود هفت – هشت ساله بودم و با مامایم بازی میکردم و هرکداممان تفنگ چوبی داشتیم و بر سر اینکه کداممان احمدشاه مسعود و کداممان صدام حسین باشیم، دعوا میکردیم.
در سیاوشان آن زمان دو قهرمان وجود داشت: احمدشاه مسعود و صدام حسین. من نیز حب آن دو را از سخنان اقوام و نزدیکانم گرفته بودم و برایم محبوب شده بودند. اما بعدها عکس احمدشاه مسعود، استاد برهانالدین ربانی و محمداسماعیل خان در خانهی ما نصب شد. خداییاش من بیهیچ دلیلی با عکس احمدشاه مسعود بیشتر حال میکردم. روز خبر شهادت احمدشاه مسعود، پدرم را در بدترین وضعیت در طول زندهگیاش دیدم. من مرگ پدر، مادر و سایر نزدیکان پدرم را دیدهام، اما وضعیت پدرم در هیچ یک از رفتن عزیزانش چنانکه در شهادت مسعود اشک بیاختیار میریخت، بد نبود. در شهادت مسعود من نیز اشک ریختم و گریه کردم، البته از روی احساسات. هنوز او را شوری (عاطفی) دوست داشتم، نه شعوری.
در ماه هجدهمین سالیاد شهادت احمدشاه مسعود قرار داریم. اکنون پیروان مسعود به شدت افراطیتر از مردم سیاوشان در سال ۱۳۶۹ خورشیدی میاندیشند. مسعود اکنون اسطورهای بیبدیل و اسوهای کامل برای جوانان شده است. جانشینان احمدشاه مسعود، فراست، جهانبینی، تیزهوشی، قناعت، صداقت و صلابت مسعود را به طاق نسیان گذاشتهاند. برخی از آنان دلباختهی دالرها و بیکهای سیاه شدند و برخی بارها در بیتدبیری محض امیدهای مردم را به یأس مبدل کردند. عدهای از پیروان مسعود که اکنون ادعای رهبری دارند، جوانان را به دستگاههای نفرت و نفرین علیه سایر اقوام و اقشار افغانستان مبدل کردند. مسعود برای این گروهها اسطورهای شورانگیز و عاطفهساز شده است که هرجا و هرگاه بخواهند عقل جوانان را گرد کنند و با شور آنان شر بپا نمایند، دست به دامن مسعود میشوند.
بزرگترین آرزوی احمدشاه مسعود، ادامه تحصیل بود، اما پیروان او در مقایسه با سایر گروهها کمترین تعداد دانشگاه را در افغانستان تأسیس کردهاند. بزرگترین علاقه مسعود، کتابخوانی بود، پیروان او اما در میان جوانان به جای کتابخوانی و دانشخواهی، کاکهگی و عیاری را مُد ساختهاند. بزرگترین ویژگی مسعود عملگرایی و خوداتکایی بود، اما جانشینان او لافزنی، گزافهگویی و افتخار به گذشته را در میان جوانان ترویج دادهاند.
اسطوره ساختن مسعود در درازمدت بر بزرگی او نمیافزاید. او رفته است و دیگر نیست. نهتنها او دیگر با ما نیست، که زمانه و زمینه دورهی او نیز اکنون وجود ندارد. بیایید انسانهای با مسوولیتی باشیم، بر خود اتکاء کنیم، عملگرا باشیم و وقتمان را صرف کسب دانش کنیم. یقین دارم روح احمدشاه مسعود با این کارها بیشتر شاد میشود.