استاد رهنورد زریاب یقیناً یکی از قلههای ادبیات داستانی ما بود و جزئی از نسلی که توانست داستان مدرن در کشور را به تعالی برساند. اهمیت کار این نسل، متفاوت از نسل امروز است. امروز ارتباطات به حدی است که اگر داستان، رمان و یا نقد ادبی در هرجای دنیا منتشر شود، در مدت کوتاهی ترجمه میشود و یا متن اصلیاش به دسترس علاقهمندان میرسد؛ ولی استاد زریاب و همنسلانش روزگاری شروع به داستاننویسی کرده بودند که ارتباطات به طور قطع از چنین شتابی برخوردار نبود. لذا عشق به داستاننویسی و خلاقیت و ادبیات مدرن این نسل بوده است که ما اکنون میراث گرانبهای ادبیات داستانی را در حد و مرز اکنونش داریم.
- مهمترین بحث در کار نویسندهگی و شعر و هنرهای دیگر، حرفهای زیستن است. وقتی میگوییم کار حرفهای و حرفهای زیستن، این برداشت نشود که هنرمند بایستی به آخرین تکنیکهای هنر و خلاقیت دست یافته باشد؛ زیرا که چنین امری در مقوله هنر قابل تعریف و طرح نیست، چون ساختار و تکنیک در مباحث هنری بینهایت است و همواره در حال تکامل. از همین روی است که نوآوری همیشه میتواند دستآورد هر نویسنده و هنرمندی باشد و در عرصه هنر هرکسی میتواند به نوبه خود جهان تازهای را کشف و عرضه کند.
نویسندهگان حرفهای، نویسندهگان و یا هنرمندانی هستند که در طول عمرشان فقط به دنبال نوشتن و خلاقیت باشند و از این شاخ به آن شاخ نپرند و در نهایت عمری را به بطالت نگذرانند. البته اگر به قول احمد شاملو «غم نان بگذارد». حرفهای کارکردن در کشورهای توسعهیافته کاملاً امر طبیعی است، چون بسیاری از مسایل جایگاه و حق و حقوق و ارزش خودش را باز یافته است. اما در کشور ما تا حدودی امر محال است، چون نویسندهگی امری است کاملاً بینان و بیپول و نویسنده نیز انسانی است شبیه به انسانهای دیگر؛ دارای مصارف و اهل و عیال و زندهگی. از این جهت زمانی که نویسنده نتواند از راه نویسندهگی ممری داشته باشد، باید عطایش را به لقایش ببخشد و قلم را در گوشهای رها کند و به دنبال نان بدود. از سوی دیگر، اوضاع و احوال روحی و روانی اجتماعی ما به گونهای است که هر لحظهاش چنگانداختن به روح و روان نویسنده است و کجا است حس و حالی و کجا است آرامش و سلوک نفسانی که هنرمند بتواند نسبت به سوژههای کشفشدهاش تمرکز داشته باشد.
اما به هر شکلی که بود، استاد زریاب توانست داستاننویسی را به شکل حرفهای پیش ببرد؛ البته با تمام سختیها و دشواریهای روزگارش، همه نابسامانیها را تحمل کرد و با ذهن متمرکز به خلاقیت پرداخت. نگاه حرفهای به داستاننویسی موهبتی بود که ایشان یا به ریاضت و یا از باب خوشبختی به آن دست پیدا کند و این بزرگترین الگوی کار حرفهای برای نسلهای بعدی نویسندهگان ما است؛ البته اگر باز هم غم نان بگذارد.
وقتی کار حرفهای را این اندازه سخت مطرح میکنیم، به این معنا است که حکومتهای جاری در افغانستان هیچگاه جایگاهی برای امر فرهنگی زیستن و حرفهای کارکردن تعریف نکرده و هیچگونه پشتوانهای برای کارهای هنری و خلاقه قرار نگرفتهاند و طرح و برنامهای وجود نداشته است. اینکه ما میبینیم نسلهایی در راستای فرهنگ و هنر قدم و قلم زده و ما را تا به این سرحد رساندهاند، از سخت جانی و عشق آنها نسبت به امور خلاقه و هنر بوده است، نه از بانگ خوشی که از کرنای حکومتها و ارزشگذاری آنها برخاسته باشد.
- دومین حسنی که میتوان نسبت به کار نویسندهگی استاد زریاب برشمرد، بودن و ماندنشان در کشور بود. بودن در کشور شاید از نگاه بیرون برای دیگران مضحک به نظر برسد؛ ولی برای نویسندهگان کشور یک نبرد به حساب میآید؛ نبردی که پر از دشواری و خون دل خوردن است. ما سالها و شرایطی را پشت سر گذراندهایم و هنوز این اوضاع ادامه دارد و متأسفانه ادامه خواهد داشت که خیلی از نیروهای انسانی کیفی، هنرمندان، داستاننویسان و شاعران از کشور رخت سفر بربستند و به سمت سواحلی به ظاهر آرام رفتند و میروند و هرکسی در کنج تنهایی خودشان روزگار میگذرانند. البته همین اندازه خوشبختیم که بعضی از فرهنگیان ما هنوز هم حس و حال و فرصت نوشتن را دارند و کامل دچار رکود و سکوت نشدهاند. اما امروز یا فردا خیلی از نیروهای کیفی فرهنگی ما دچار دگردیسی ذهنی خواهند شد و دیگر آن حس و دردی که در داخل کشور داشتند، تبدیل به امر نامفهموم خواهد شد. در نتیجه کشور سرمایههای عظیمی را از دست خواهد داد.
باید گفت که مهمترین موهبت یک هنرمند و نویسنده آن است که همواره در متن حوادث و فرهنگ خودش باشد و نسبت به ساختار و منشهای اجتماعی و فرهنگی جامعهاش کنش و واکنش داشته باشد. نویسنده هرچه نباشد یک منتقد محکم برای تمام شئون اجتماعی سرزمینش است و با دید تیزبینانه میتواند کژی رفتاری و کرداری جامعهاش را به درستی درک و دریافت کند و به تصویر بکشد. از همین روی است که گاه حکومتها با جماعت هنرمند و نویسنده روی خوش نشان نمیدهند و دست به تصفیهحساب میزنند.
استاد رهنورد زریاب این مهم را درک کرده بود، از همین روی تا توانست در کشور ماند، همه نامهربانیها و نادیدنها را تحمل و اوضاع اجتماعی خودش را از نزدیک رصد کرد و به خلاقیت پرداخت. قطعاً زریاب پی برده بود که کوچ یک هنرمند از سرزمین و حوزه فرهنگی خودش، مساوی است با مرگ هنری و خلاقیتش. از همین روی در دهههای اخیر با اینکه دیدگاه مناسبی نسبت به هنرمند و نویسنده در کشور وجود نداشت و ندارد و همه از خرد و بزرگ به دنبال پول سیاه میدوند؛ ولی ایشان همه سختیها را به جان خرید و در شهر خودش ماند و خواست نگفتههای خودش را به تصویر بکشد و میراثی باشد برای نسلهای آینده.
- نکته دیگری که میتوان نقش استاد زریاب را در آن مهم دانست، بحث توجه به زبان فارسی است. البته این نکته را باید گفت که وقتی ما از زبان فارسی حرف میزنیم به معنای عنادورزی نسبت به دیگر زبانهای موجود کشور نیست؛ بلکه منظور دفاع از رشد هر زبان در حوزه خودش است. زبان فارسی در طول حداقل صدسال اخیر مورد بیمهریهای فراوانی قرار گرفته و برهههای زمانی اختناق و انکارهای سختی را پشت سر گذرانده است و اینکه هنوز نیمنفسی در کشور دارد و در حوزه کلان زبان فارسی قامتش راست مانده است، از برکت متون فاخری است که در دامن دارد و هرگز محوشدنی نخواهد بود. اما این واقعیت را باید بپذیریم که روند و رویکرد تاریخی حاکم بر سرنوشت زبان در کشور، اگر نتوانسته است زبان را کامل از بین ببرد، دچار سردرگمی و اغتشاش کرده است. پراکندهگی گفتاری و رفتاری، وضعیت آموزشی، نامهنگاریهای رسمی، اوضاع و ریخت و نمود زبان در شهر و گفتار مردم، همه و همه نشان از این دارد که زبان فارسی دچار آسیب جدی شده است، به خصوص اینکه شلغم شوروای گفتاری نسل جدید آشنا با زبانهای خارجی را بر آن بیفزاییم. هجوم واژهگان مهاجم در ساختار زبان و خودیشدن واژهگان جدید و پذیرش این واژهگان به اعتبار اینکه زبان دری با زبان فارسی فرق دارد، همه و همه از جمله تهدیدهایی است که استاد زریاب به این مسأله وقوف کامل داشت. از همین روی بود که هدفمندانه سختیهای ماندن در کشور را تحمل کرد؛ از یکسو دست به خلاقیت آثار داستانی زد و از سوی دیگر با یکی از رسانههای خصوصی کشور همکاری کرد و سعیاش بر این بود که واژهگان بیگانه وارد زبان رسانهای ما نشود.
یادش گرامی باد!