سیدحسن حسینی
طالبحسین ۳۳ ساله دو فرزند قدونیم قد داشت و خانمش سومین فرزند خانوادهی کوچکشان را باردار بود. از پنج سال به این طرف با پدرش شیخ «کسا»، در نبش کوچهی شلوغ و شش متری در مرکز پر رفتوآمد محلهی حاجی عباس هرات، میوه و ترکاری میفروخت تا از این درک لقمهی نانی سر سفرهی خانوادهاش فراهم کند. سه خواهر داشت که دو تایشان ازدواج کرده و خواهر کوچکتر منتظر دست سرنوشت بود. شاید برای طالبحسین بارها پیش آمده بود که در مورد جهیزیهی ازدواج خواهرش فکر کرده باشد و برای این مأمول، بیشتر از قبل تلاش کند.
دوشنبه همین هفته، عصر که با پدر مشغول فروش میوه و ترکاری به مردم بود، اصلاً در خیالش نمیگنجید که عوض رفتن با دست پر به خانه، جسد او و پدرش راهی سردخانه میشود.
حوالی عصر این روز تیره بود که موتورسایکل حامل مواد انفجاری را در نزدیکی چرخ میوهفروشی او و پدرش متوقف کرده بودند. کسانی که شاید اصلاً طالبحسین را نمیشناختند و باالعکس طالبحسین هم از هدفشان باخبر نبود.
آن عصر در یک چشم بههمزدن، فضای آسمان نبش کوچهی ششمتری محل حاجی عباس از آبی به سیاهی گرایید و بوی خون آدمها و باروت، مشام کسانی که در محل بودند را آزرد. خون طالبحسین و پدرش زودتر از همه ریخت و روحشان در یک لحظه به پرواز درآمد. مردم سراسیمه از محل فرار میکردند اما برای دکانداران و رهگذرانی که نزدیک محل انفجار بودند، فرار کردن دیر شده بود و زمان به کندی میگذشت. برای این پدر و پسر اما زمانی باقی نمانده بود.
در نهایت، پیکرهای بیجان پدر و پسر به سردخانه فرستاده شد.
محمد، از بستهگان طالبحسین میگوید که برادر طالبحسین هم سال گذشته در جنگ با طالبان در ولایت کندز زخمی شد و در یکی از بسترهای شفاخانهی مرکزی کابل جانش را از دست داد.
از این خانواده حالا مردی باقی نمانده است و مادر پیر طالبحسین با اندوهی بزرگ به آیندهی تاریک عروس و دخترانش فکر میکند.
انفجار محلهی حاجی عباس تنها برای خانوادهی طالبحسین غم نیافرید بلکه حدود پنج نفر در آن جان باختند و بیش از ۳۰ نفر زخمی شدند. در میان زخمیان کودکان و زنان هم هستند و شفاخانهی مرکزی هرات حال چهار مرد زخمی وخیم گزارش داده است.
عزتالله، دکاندار محل با چشمان سرخ و چهرهی پر اندوه در حالی که پارچههای شیشه را از داخل «سطل نخود» با وسواس فراوان بیرون میکشید، از پدرش که در بخش داخلهی شفاخانهی مرکزی هرات بستر شده بود، قصه کرد. میگفت پدر سالخوردهاش از ناحیهی سر و صورت به طور شدیدی زخم برداشته و پارچههای شیشهی دکان به بدنش وارد شده است. با اندوه میگفت متاسف است که بر خلاف روزهای دیگر، پدرش را در دکان گذاشته و خودش به خانه رفته بود.
صبح روز بعد
مردم محل که شب پر ترسی را گذرانده بودند، صبح روز بعد از انفجار به بازار آمدند و آرامآرام دکانهایشان را باز میکردند. یکی خون ریخته شدهی جلو دکانش را با آب و مواد شوینده میشست، دیگری شیشههای شکسته باقی در چارچوکات دروازه و ویترین دکانش را دور میریخت و دیگری با خیره شدن به نقطهای گنگ و مبهم، به آنچه که عصر روز قبل اتفاق افتاد و از آن جان سالم به در برد، فکر میکرد.
کسی موتورسایکل پر از مواد منفجره را در منطقه رها کرده بود تا برای مردم وحشت بیافریند. مقامهای محلی هم مثل همیشه خبر از پیگیری عاملان رویداد خونبار دوشنبهشب دادهاند.