مردم نیروی اساسی در هر نظم نمایندهگیمحور است؛ نیرویی که با پذیرش امر وحدت، امکان سیاست بهمعنای برساختهاش را فراهم میکند. از این نظر، مردم عنصر محوری هر نظم عمودی مبتنی بر اصل نمایندهگی است؛ چه دموکراسی نمایندهگی باشد و چه نمایندهگی اقتدارگرایانه و غیردموکراتیک. در هر دو نوع از نظم نمایندهگیمحور، مردم حضور نمادین دارند؛ چون مشروعیت سیاسی تنها از طریق این نیرو فراهم میشود. حتا در استبدادیترین نظمهای غیردموکراتیک دینی، مراجعه به آرای مردم برای کسب مشروعیت سیاسی رعایت میشود. برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی حتا در بیشتر کشورهای اسیر دیکتاتوری، سازوکار مشروعیتدهنده بهحساب میآید و رژیمهای استبدادی تمام تلاش خود را میکنند تا از این طریق خود را مشروع و همهپذیر نشان دهند.
در افغانستان پس از سال 2001 که دولت مورد حمایت غربیها روی کار آمد، انتخابات بهعنوان مکانیسم مشروعیتدهنده در قانون اساسی درج شد و در چند انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی مردم به پای صندوقهای رای فرا خوانده شدند تا به نظم سیاسی موجود مشروعیت دهند. اما هر قدر مردم بیشتر تمرین انتخابات را از سر میگذراندند، بدبینیشان نسبت به دموکراسی نمایندهگی زیادتر میشد. دولتمردان فاسد مکانیسم انتخابات را نیز با فساد آلوده کردند تا آنچه ظاهراً اراده آزاد مردم نامیده میشد را دستکاری و مهندسی کنند. این کار اما در کنار تنشهای دوامدار سیاسی، بزرگترین ضربه را بر نیرویی زد که عنصر اصلی و مرکزی هر نظم نمایندهگیمحور خوانده میشود: مردم.
با برگزاری هر انتخابات در افغانستان، مردم بهجای این که یک گام به پیش بگذارند و نقش سیاسی بیشتری ادا کنند، برعکس زیادتر به حاشیه برده شده و بهتدریج حذف شدند. مردم دیگر نقش صرفاً کاریکاتوری و کاملاً نمایشی داشتند و حتا در روندهایی که با استفاده از نام آنها برگزار میشد، دزدان سیاسی بهجای مردم تصمیم گرفته و به حضور نمایشیشان در انتخابات نیز احترامی قایل نمیشدند. نتیجه رای مردم و آنچه سیاستبازان و دولتمردان فاسد میخواستند، یکی نبود. در هر بحران پساانتخاباتی این مردم بودند که یک گام به عقب رفته و جای خود را به نمایندهگان خودخواندهشان واگذار میکردند.
وقتی مردم از صحنه سیاسی حذف شدند، دولتمردان فاسد که انتخابات را دستکاری و مشروعیت مردمی را بهسود خود مهندسی کرده بودند، تا توانستند بهجای مردم تصمیم گرفتند و بهنام آن دست به فسادهای کلان مالی زدند، بیباک از آن که مردم دیگر وجود ندارند.
آن دولت فسادزده سرانجام فرو پاشید و گروهی جاگزین آن شد که حتا حضور کاریکاتوری مردم را در سیاست نمیپذیرد. حالا امت طالبانی به صحنه بازگشته است. این امت در بیست سال حکومت مورد حمایت غربیها که دهل دموکراسی مینواخت و از مشق مردمسالاری میلافید، از میان نرفته بود. در یک کشور اسلامی، امت همیشه حضور دارد؛ گاهی قوی و برجسته و گاهی هم خفیف و کمسروصدا. مرز میان امت و مردم همیشه مشخص و آشکار نیست. مردم و امت در درون هم به زندهگی ادامه میدهند و با تکیه بر تغییر موج سیاسی حاکم، یکی بر دیگری غلبه کرده و نقش مرکزی را بر دوش میگیرند.
حالا که امت اسلامی مورد نظر طالبان جاگزین مردم مورد پسند دموکراسی لیبرال شده است، این سیاستگران فراری خارجنشین هستند که بیش از هر کس دیگری مردممردم میکنند؛ آنانی که بیست سال پیش تجارت پرسودی را زیر نام این نیروی بیزبان و بهحاشیهراندهشده در کشور راهاندازی کرده بودند و حالا بازار سیاسیشان کساد شده است. آنان اگر دوباره فرصت سیاستکردن بیابند، این تجارت را از سر خواهند گرفت و بازهم ما در گردش باطلی خواهیم افتاد که در بیست سال گذشته با گوشت و پوست خود حس کردیم.
به هر حال، در شرایط کنونی حتا ایالات متحده امریکا بهعنوان سردمدار دموکراسی لیبرال پس از بیست سال جنگ خونین و ویرانگر، راه «تعامل» با سردمدار استبداد دینی امتگرا را در پیش گرفته و هیچ بلندپروازیای برای «ملتسازی» در افغانستان زیر سلطه طالبان ندارد. نمایندهگان مردم با سردمداران امت وارد تعامل شدهاند و بهجای تحمیل و دیکته مردمسالاری مورد نظرشان، از گروه نشسته بر اریکه قدرت در کابل میخواهند که پروژه امتسازیاش را آهسته و تدریجی به پیش ببرد تا کمتر واکنشبرانگیز شود! نمایندهگان مردمسالاری حالا توقعات کلانی از طالبان ندارند. صرفاً میخواهند حق آموزش و کار زنان برگردانده شود و طالبان به بقیه اقوام نیز در رژیمشان سهمی در نظر بگیرند که نامش را حکومت همهشمول گذاشتهاند.
طالبان اما حاضر نیستند یک گام هم از تصمیمهایی که گرفتهاند پا فراتر بگذارند و به خواستهای جامعه بینالمللی تن دهند. امت مورد پسند طالبان نیز هیچ واکنشی به آنچه این گروه مرتکب آن میشود، از خود نشان نمیدهد. این همان «امت اسلامی» مورد نظر ملا هبتالله و بقیه ملاهای بر سر اقتدار در افغانستان است. طالبان برای ماندن در قدرت به این امت لال و کر و کور نیاز دارند نه مردم فعال و علاقهمند مشارکت سیاسی. امارت طالبانی حتا کمترین علاقهای به برگزاری انتخابات بهعنوان سازوکار مشروعیتدهی مردم به دولت، ندارد؛ چون اتکا بر این مکانیسم را بهمعنای زوال تدریجی خودش میداند. اگر اصل بر انتخابات باشد، مردم فردی را انتخاب میکنند که خواهان آن باشند نه آنی که ملا هبتالله میخواهد. این کار تقدسزدایی از امیرالمومنین خواهد بود؛ فردی که مدعی است به گفتهها و فرمانهایش مثل گفتهها و فرمانهای پیامبر اسلام موبهمو عمل شود.
در صورت بازگشت رژیم رای – حکومتی که مبتنی بر اصل کسب مشروعیت مردمی از طریق انتخابات است – حاکمیت طالبانی مجبور است کار بیوقفه، طولانی و خستهکنندهای برای جلب رضایت مردم کند که در این صورت، طالبان بهسختی میتوانند از عهده آن بربیایند. چرا طالبان خودشان را درگیر کاری کنند که باوری به آن ندارند و از نظر استراتژیک نیز برای آنان مرگبار است. مردمسالاری حتا اگر در کوتاهمدت بتواند بهبقای طالبان کمک کند، در درازمدت نمیتواند ماندن این گروه در قدرت را تضمین کند. در انتخابات بعدی ممکن است مردم به نیروی سیاسی دیگری رای دهند و این طوری، امارت طالبانی میرود پی کارش. تنها راه جلوگیری از ریزش سیاسی طالبان این است که جلو هر گونه تلاش برای احیای مردم بهعنوان سوژه اصلی نمایندهگی و همچنان تقدسزدایی از ملا هبتالله گرفته شود. طالبان برای زنده ماندن در کنار احیای امت، به بتی بهنام امیرالمومنین نیز نیاز دارند. اگر این بت بشکند، پایان پروژه طالبان کلید میخورد. از این نظر، طالبان هرگز به انتخابات تن نمیدهند و به تفکر بدویشان در پیوند به بیعت امت اسلامی ادامه خواهند داد.
ضرورت بازسازی مردم
در حالی که طالبان تلاش دارند مردم را بهگونه کامل از اجتماع حذف کرده و امت را جاگزین آن کنند، چارهای نیست جز این که بر بازسازی مردم بهعنوان سوژه سیاسی مبارز در برابر طالبانیزه کردن زندهگی تاکید کنیم؛ نوعی بارگذاری مجدد و بهبودیافته مردم که عیبوایرادهای نسخههای قدیمیاش تا حدی رفع شده و به پادمردم نزدیکتر است تا مردم قدیمی. این یک دستور کار خیالی و ایدهآل نیست. بخشی از نیروی فعال برنامه بازسازی مردم، در حال حاضر در میدان سیاسی افغانستان حضور دارد: زنان. مقاومت زنانه میتواند یکی از الگوهای سازماندهی سیاسی برای آغاز این برنامه باشد؛ برنامهای که باید خیلی گستردهتر از مقاومت کنونی زنان برآمد کرده و از آفرینش سیاست رهاییبخش با تکیه بر نیروی سیاسی تازه سامان گرفته، حمایت کند.
نیروی بازسازیشده مردمی اگر نمیتواند بهگونه کامل از رهبری عمودی و سیاست نمایندهگی دست بردارد، دستکم باید به سیاست جمعیِ افقی که در شرایط ایدهآل حاضر نیست به نمایندهگی تن دهد، اما گاهی جبراً به آن اعتنا میکند، اهمیت بیشتری قایل شود. مردم جدید باید از دموکراسی واقعی در برابر ایدئولوژی تمامیتخواهانه طالبان دفاع کنند. این مردم باید زندهگی را از چنگال توحش طالبانی برهانند و امید و خوشبینی به آینده را احیا کنند.