زن بودن در هیچ نقط دنیا آسان نیست، بهخصوص در کشورهای شرق میانه. یک زن باید از هر نگاه قوی باشد تا بتواند در برابر نابرابریها ایستادهگی کند. نویسنده بودن من با مهاجرت و بیوطن بودن من ترکیب شده، اما در تلخترین روزها یعنی بعد از آگست ۲۰۲۱ اثر «روزگار و زن همسایه» را چاپ و نشر کردم، از همین رو داستاننویس حالات تلخ بوده میتوانم.
روایتها و داستانهای زنان چه از درون جغرافیای افغانستان که در سکوت محض به سر میبرند و چه زنانی که در خارج از کشور رنج مهاجرت و غربت و دوری از خانواده را تحمل میکنند، من هر دو نوع تجربه را دارم و برای هر تجربه روایتی برای گفتن. اخیراً دو داستان را در ایالت واشنگتناستیت امریکا چاپ و رونمایی کردم که هر دو دشواریها، استقامت و توانایی زنان در برابر بیعدالتی را نشان میدهد.
هدف نویسنده این است که با ارایه تصویر مختصر از داستانها، ضرورت بازخوانی رنج و روایت مردم را تبیین کرده و از نویسندهگان و منتقدان، درخواست اهتمام در این مورد کند. گرچند داستان من هم مانند هر اثر انسانی دیگر کاستیهای خود را دارد و صمیمانه منتظر نقدهای خوانندهگان هستم، اما میتوانم بگویم که تمام تلاشم در این داستان آن بوده که روایتی زنانه از حوادث روزانه افغانستان در سالهای اخیر ارایه کنم.
در ادامه این گزارش قصد دارم دشواریهای زنان در نخستین روزهای سقوط کابل در سال ۲۰۲۱ و کتاب زن همسایه را بهصورت خلاصه به معرفی بگیرم.
چرا داستان؟
هر زندهگی یک داستان است و نویسنده با نوشتن داستان، قصههای زندهگی انسانها را به تصویر میکشد و خواننده با خواندن آن یک زندهگی جدید را تجربه میکند و دردها و رنجهای دیگران را بهتر درک مینمایند. یعنی وقتی داستان میخوانیم، در حقیقت یک دنیای دیگر را تجربه میکنیم. مثلا وقتی داستان عاشقانه میخوانیم، زندهگی عاشقانه یک فرد دیگر را تجربه میکنیم. بالاییها و پایینیهای زندهگیاش را تجربه میکنیم. گاهی در لابهلای داستان چنان غرق میشویم که شادی شخصیت داستان، شادی ما میشود و غم شخصیت، غم ما. در مواردی حس همذاتپنداری به قدری زیاد میشود که بهکلی فراموش میکنیم آنچه میخوانیم یک داستان است و برآمده از تصورات و خلاقیتهای نویسنده. این تجربهها و احساسات همذاتپنداری، باعث آن میشود که خواننده درک بهتری از احساسات خود و اطرافیان خود داشته باشد. درک بهتری از رنج و شادی آدمی داشته باشد و حتا بعد از آن در ارتباطات خود بهشکل موفقتر و بهتری عمل کند.
چرا زن همسایه؟
این داستان روایت رنج یک زن است که البته از پایان روابط زناشویی شروع میشود. مردی که رفتن به خارج و خوشگذرانی را نسبت به خانوادهاش ترجیح میدهد، آغازگر رنج زن تنها و سرپرست یگانه فرزندش است.
قسمی که در بالا ذکر کردم، هر زندهگی یک داستان است؛ گاهی پر از خشم و خروش و هیاهو و گاهی ساکت بیسروصدا. در سال ۲۰۲۰ مشغول نوشتن اثر «روزگار» بودم و درباره مشکلات زنان در افغانستان فکر میکردم. بعدا ذهنم مشغول مشکلات زنان در بیرون از افغانستان شد. وقتی به داستانهای زنان در خارج از کشور توجه کردم، متوجه شدم که زنان نهتنها در داخل کشور مورد خشونت جنسیتی، فزیکی و خانوادهگی قرار میگیرند، بلکه در بیرون از کشور که حرف از آزادی فردی زده میشود، هم مصون نیستند. به این باور شدم که متاسفانه هنوز هم انسانهایی هستند که تغییر لباس و موقعیت داده، اما ذهن و مفکوره خود را تغییر ندادهاند.
در داستان «زن همسایه» شما میخوانید که شریک زندهگی او به خاطر رفتن به خارج و خوشگذرانی، چه جفایی را بر خود و دیگران انجام میدهد و بالاخره سرنوشت دو زندهگی به کجا میرسد. در ضمن مشکلات زنی که کودکش را به تنهایی سرپرستی میکند و روزهای سخت و دشوار را با مشکلات خانوادهگی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به پایان میرساند تا یک انسان سالم به جامعه تقدیم کند و اینکه روزگار با او چه میکند را در کتاب زن همسایه مشاهده کنید.
در اواسط سال ۲۰۲۱ من مشغول نوشتن بودم که حادثه 15 آگست ۲۰۲۱ رخ داد و زندهگی اکثریت مردم در داخل و خارج از افغانستان تغییر کرد. حوادث بالای روح و روان من هم اثر گذاشت و سبب شد که داستان «زن همسایه» را بنویسم تا علاوه بر چالشهای زندهگی یک زن تنها، دشواریهای زنان در نخستین روزهای سقوط کابل را هم شامل بسازم.
زنان در نخستین روزهای سقوط چه کشیدند؟
بخشی از این داستان دشواریهای نخستین روزهای سقوط کابل و تصویری از زندان طالبان است.
سقوط کابل پس از خروج بخش بزرگی از نیروهای ناتو و یورش سنگین طالبان از حومههای این شهر و خاموشی و قطع برق آغاز شد. آن عده نظامیان ناتو که هنوز در کابل حضور داشتند، بلافاصله عملیات تخلیه از افغانستان را شروع کردند. تنها مسیر برای خروج، میدان هوایی بینالمللی حامد کرزی بود که هنوز به دست طالبان نیفتاده بود.
شهر کابل که یک روز قبل از سقوط وقتی در آن قدم میزدید، ممکن نبود که دو یا سه زن را در هر چندقدمی نبینید، اما بعد از تصرف توسط گروه طالبان، به گورستان زندهها مبدل شد. محدودیتهای زیادی بر زنان و دختران وضع شد. طالبان نیمی از جمعیت افغانستان را در خانههایشان زندانی کردند. این ممنوعیتها از رفتن به مکتب ثانوی تا محدودیت در گشتوگذار را شامل میشد. اینهمه سبب افزایش خشونتهای خانوادهگی شد و دختران به جای رفتن به مکتب و دانشگاه و برنامهریزیهای برای آینده، با سرنوشت ویرانگر ازدواج اجباری مواجه شدهاند.
طالبان از زمان تسلط زنان زیادی را از خانه و خیابانها به جرم اعتراض خیابانی زندانی و شکنجه کردهاند. شماری از زنان بعد از رهایی از زندانهای این گروه، در اثر تجربه وحشتناک زندان، نحوه گرفتاری، شکنجه فزیکی و روانی، توهین و تحقیر در حالت بد روحی و روانی قرار دارند.
این گروه زنان را پس از شکنجه روحی و فزیکی، در بدل گرفتن ضمانت و ضبط ویدیوی اعتراف اجباری، آزاد کردند و با این کار خود تمامی کرامت انسانی را زیر پا کردند؛ در حالی که این حق و خواست انسانی است تا مکتب برود، کار کند و آزادی بیان داشته باشد. ممانعت از دسترسی به این حقوق، ظلم و نادیده گرفتن یک قشر در جامعه است.
در آخر داستان «زن همسایه» شما نگاههای کودکی را میبینید که شاهد قتل مادرش توسط پدرش است.
در آینده قصد دارم ادامه داستان پسری را که مادرش او را به تنهایی و با هزاران مشکل بزرگ کرد، اما ثمره زحماتش را نچشید را بنویسم. ترجمه انگلیسی اثر «زن همسایه و روزگار» به زودترین فرصت چاپ و نشر میشود.