پرورشگاه: شهنشاه، شعله و مقدر کا سکندر

آصف سلطانزاده
اگرچه سینما در افغانستان در همان شروع قرن بیستم راه پیدا کرد، ولی سهم افغانها از سینما تنها نمایش و دیدن فلم بود. تولیدات سینمایی افغانها، حالا به هر دلیلی، چنان اندک است که نسلهای سینماروهای افغان نیاز فلم دیدنشان را با دیدن فلمهایی از سینمای کشورهای همسایه، به ویژه هند، رفع میکردند. از فلمهای هندی آموختند و تقلید کردند و منطق و فرهنگ فلمهای هندی بر خصلت و رفتار آنها تأثیر گذاشت. همین موضوع در بخشهایی از فلم پرورشگاه (۲۰۱۹) ساختهی شهربانو سادات نشان داده میشود. فلم هندی اگرچه خاصیت ابتذال و تخدیری داشته، ولی برای سینماروهای افغان در زندهگی سرتاسر نشیب و دشوارشان خاصیت تسکینبخشی هم داشته است. بر پردهی سینما بوده که آمال و آرزوهای آنها به تحقق میرسیده، به خصوص از نوع سینمای هندی آن. در این نوع فلمها اتفاق میافتاده که انسان فقیری یکشبه به ثروت میرسیده، همان طور که فرد مغرور و متکبری به خاک سیاه مینشسته، حق به حقدار میرسیده و ستمگران کیفر میدیدهاند. این سینما دههها افکار و رفتار نسلهای سینمارو افغانی را شکل داده بود. اعتیاد به فلمهای هندی در نزد جوانها، باعث میشد که قهرمانهای فلمهای هندی تبدیل شوند به الگوها و اسطورههای آنها. شهربانو سادات با آگاهی از همین موضوع، صحنههایی از فلمهای هندی را در همان شروع فلمش آورده است و صحنههای تقلیدی هندیوار دیگری هم در بعضی جاهای دیگر فلم دارد، به همراه زمزمههایی از آهنگهای فلم هندی. این صحنهها همان طور که برای نسلهای گذشتهی سینماروهای افغان نوستالژیک است، باعث شده که فلم نه تنها مورد پسند آنها، سینماروهای معمولی، قرار بگیرد، بلکه تماشاگران خاص و جدی سینما را نیز راضی میسازد، به دلیل اینکه فلم بر تأثیر فلمهای هندی نزد مردم عامه اشاره دارد. موضوعات دیگری هم در فلم هست که این فلم را یکی از بهترین تولیدات سینمای سالهای اخیر افغانستان میسازد.
فلم با نوجوان بیخانمانی به نام قدرت آغاز میشود که با دستفروشی روزگار میگذراند. در همان سکانس اول (لابد با پول دستلاف اول) به تماشای یک فلم هندی آمده است. او عاشق امیتابهبچن است، شهنشاه، به گواهی آهنگهایی که از فلمهای او در جایجای فلم زمزمه میکند و تصاویری از او را که در دیوار اتاقش در پرورشگاه خواهد زد. قرار است به سان شهنشاه که در فلم یکتنه حریفانش را سرکوب میکرد، در آخر همین فلم پرورشگاه، لشکر بدمعاشها را که به پرورشگاه هجوم آوردهاند، تارومار کند. ولی برای رسیدن به صحنهی پایانی فلم که نقطهی اوج فلم هم است، ماجراهای زیادی باید اتفاق بیفتد. ابتدا قدرت را به خاطر فروش تکت سینما در بازار سیاه دستگیر میکنند و سپس به خاطر نداشتن سرپرست به پرورشگاه (دارالایتام) میفرستند. بقیهی داستان در همین پرورشگاه میگذرد. مهمترین دورهی تاریخ معاصر افغانستان، دوران حکومت کمونیستها، از نقطهنظر نوجوانهای بیسرپرست پرورشگاهی در این فلم روایت میشود.
در فلم به شدت از نمادگرایی پرهیز شده است. کودکان پرورشگاه هیچگاه به عنوان نماد معصومیت به کار برده نشدهاند. افرادی معصوم و قابل ترحم هم نیستند. ولی ذهن نمادساز و استعارهپرداز تماشاگر از ورای صحنهها، نمادهایی میآفریند و بیرون میآورد تا به درک بهتری از خود و دنیای اطرافش برسد. این طوری است که پرورشگاه بدل میشود به جهانی کوچک که نمایندهگی میکند از جهان بزرگتری به نام افغانستان. حتا اگر نام پرورشگاه «وطن» هم نمیبود، باز هم میتوانست استعارهای باشد از افغانستان؛ چون در آن همان مناسبات و روابط بین افراد جاری است که در اجتماع مردم افغانستان. مناسبات قدرت، خشونت، زورگویی و باجگیری بارها در صحنههای مختلف نشان داده میشود و نتیجهی آنها که طرد و آسیبهای روحی و روانی برای افراد ضعیف و ناتوان را در دنبال دارد. نپذیرفتن نتیجهی بازی و درگیری گروهی را هم در اینجا شاهد هستیم. مرگ و عشق هم گاهبهگاه در این خُردجهان چهره مینمایاند.
فلم به تاریخ معاصر افغانستان میپردازد؛ به جز صحنههایی از خبرهای تلویزیونی رویدادهای تاریخ به طور غیرمستقیم بیان میشود. جنگهای اتفاق افتاده در این دوره نیز در فلم حضور غیرمستقیم دارد؛ یعنی تنها اثرات جنگها به بیننده نشان داده میشود. پدر مسیحالله در جنگ و بمباران کشته شده است. وقتی بیننده این خبر را از او میشنود، در یک آن متوجه خواهد شد که همهی این نوجوانهای پرورشگاهی یتیم و بیسرپرست لابد پدر، مادر و دیگر نزدیکانشان را در جنگ از دست دادهاند. این پرداختن غیرمستقیم به اتفاقهای این دورهی تاریخ در این فلم است که اولین صدای فلم را که در اثنای عنوانبندی شروع فلم شنیدهایم، برای ما معنادار میسازد؛ صدای جفیدن سگها که خبر از ورود و حضور بیگانهها میدادند، یعنی ورود نیروهای روسی در افغانستان.
اتاقهای پرورشگاه بیشباهت به سلولهای زندان نیست و نوجوانهای تازهوارد که مورد خشم و خشونت و باجگیری آن قدیمیترها قرار میگیرند، صحنههای پرورشگاه را استعارهای میسازد از زندانی بزرگتر، افغانستان، که مردمانش همچون پرورشگاهیها رؤیای بیرونرفتن از آن را در سر میپرورانند. یادمان باشد که در همین برهه از تاریخ افغانستان بزرگترین مهاجرت و آوارهگی تاریخ برای افغانها اتفاق افتاد. دلتنگی پرورشگاهیها از این حصاری که دورشان کشیده شده است و آرزوی فرار و گریز از آن محدوده و دلخوش ساختن خود با تصاویر و چهرههایی از قهرمانان و اسطورههایشان که به دیوار اتاقکهایشان زدهاند یا پوشیدن لباسهایی که تصویر یا نام آنها را بر خود دارد، همان طور که به زیبایی در فلم به تصویر کشیده شده است، بیانگر این است که زندانیها حتا سلولهای زندانشان را میآرایند تا قابل سکونتتر بسازند.
بعدتر صحنهای در فلم است که تانکی روسی افتاده در درهای دیده میشود. تماشاگر تیزبین میداند که این صحنه به طور ظریفی اشاره دارد به نبردی که روسها در آن گرفتار آمدهاند؛ نبردی که باعث شده نوجوانان بازی و شادیای که به آن مشغول بودند از یادشان برود. آنگاه بقیه نیروهای روسی بازمانده از آن جنگ به سراغ این تانک میآیند تا جسدهای همراهانشان را ببرند. گریز سربازان از صحنه، معنای دیگری ندارد جز شکست و برگشت سپاه روس که آن هم به عالیترین شکل سینمایی بیان شده است. لاشهی تانک که دیگر اکنون محل بازی و بازیچهی نوجوانها است، نشانی از شکست روسها دارد.
در فلم از جنگ آشناییزدایی شده است؛ هیچ صحنهای از بمباران و ویرانی در فلم نیست و گریه و ماتم زنان و کودکان. تنها تیری که شلیک میشود، در صحنهی پایانی و از اسلحهی مجاهدان است که آن هم خون و خونریزی ندارد. با دیدن اثرات جنگ است که با جنگ آشنا میشویم. مسیحالله و این دیگران پدرانشان در جنگ از بین رفتهاند. تبعات جنگ نیز وجود دارد؛ گلولههایی به جا مانده از جنگ که هنوز قربانی میگیرد. حسیب، نزدیکترین دوست قدرت، با انفجار یکی از این گلولهها از بین میرود. تنها به مدد سینمای هندی است که قدرت میتواند با غم از دست دادن دوستش مقابله کند. او فلم هندیوار آهنگ فلم شعله را در رثای دوستش در ذهنش زمزمه میکند.
دورهی گذار از دولت کمونیستی به مجاهدین در بیان سینمایی با همین تغییر قیافهی مدیران پرورشگاه، روسری و چادر پوشیدن کارمندان زن و معلمان زن، نشان داده میشود. پرورشگاه همان افغانستان بود و مدیران آن همان دولتمردانی بودند که اینک با نزدیک شدن مجاهدان مسلح به طور ریاکارانهای چهره و رفتار عوض میکنند. کتابهایی را که میخواندهاند، میسوزانند و باورهایشان را پنهان میسازند تا مبادا بعدتر توسط دولتمردان جدید به بازپرسی و زندان بیفتند.
اوج فلم با ورود مجاهدان به پرورشگاه رقم میخورد که منجر به قتل مأمور پرورشگاه میگردد. قدرت، قهرمان فلم، آواز پایانی فلم مقدر کا سکندر را در رثای او میخواند. به باور قدرت و دیگر نوجوانان، از چنگال تقدیر و سرنوشت انگار رهاییای نیست.
فصل آخر همان تحقق رؤیاهای نوجوانهای سینمارو و تماشاگر فلمهای هندی است که از شهنشاه آموختهاند که چگونه لشکر بدیها را تارومار کنند. آموختهاند که برای دوستی جان را فدا بسازند. در آخر سکندر تقدیر است که برعکس خواستههای آدمی بر آدم پیروز است و سرنوشتش را رقم میزند؛ پیروزی موقت بدمعاشها یا لشکر مجاهدان.
فلمهای هندی همه پایان خوش دارند، چون قاعدهی آنها بر اساس اخلاقیات استوار است، به این معنا که عدالت باید در انتها اجرا شود. لشکر بدمعاشها ممکن است به طور مؤقت پیروزیای به دست بیاورند، ولی پیروزی نهایی حتماً از آن بچهی فلم خواهد بود. او یکتنه میتواند در برابر انبوه دشمن به نبرد بپردازد و پیروز شود. بچههای پرورشگاه خود به قلع و قمع بدمعاشها میپردازند، آن هم فلم هندیوار. قهرمان فلم، قدرت، طبق قاعدهی همهی فلمهای سینما با سرکردهی بدمعاشها روبهرو میگردد تا با او تصفیهی حساب کند. او را با شیوهی شاهنشاه فلم هندی با ضربات پیدرپی لگد، نابود میسازد.
قدرت از گروه نوجوانان پرورشگاه که در حال شادمانی هستند از پیروزی بر بدمعاشها، جدا میشود و رو به تماشاگر پیش میآید. صحنهی پایانی فلم با قیافهی متفکر بچهی فلم به پایان میرسد. انتظار میرفت که به جای کلمهی پایان که روی تصویر قدرت میآید، کارگردان کلمهی شروع را میگذاشت، همانگونه که قدرت علیرغم کمتجربهگی جوانیاش با آن قیافهی متفکری که به خود گرفته است، دریافته که ورود این گروه بدمعاشها به پرورشگاه وطن مقدمهای برای لشکرکشیها و فاجعههای دیگری در آینده خواهد بود. این قیافهی درهمرفته خبردهنده است از دورهای لااقل سه دههی دیگر که سرشار از تباهیها، خشونت و انفجار جهل و تعصب… است. او پیشتر توان سکندر تقدیر را دریافته بود.