قصههای دردناک از تنها مرکز نگهداری بیماران روانی در افغانستان

محمدحسین نیکخواه
در جنوب شهر هرات و در منطقهای موسوم به گوالیان، دهها بیماری نگهداری میشوند که به دلایل مختلفی اما عمدتاً مرتبط با جنگها و نابهسامانیهای پنج دهه اخیر دچار دگرگونی روانی شده و هوشیاریشان را از دست دادهاند. اینجا بسیار اند بیمارانی که نمیتوانند درست تصمیم بگیرند، فکر کنند، با اجتماع رابطه برقرار کنند و در نهایت نمیتوانند از زندهگیشان لذت ببرند.
تنها مرکز نگهداری بیماران روانی در افغانستان، جایی است که حتا به گفته مسوولان هلال احمر حوزه غرب کشور، خانوادههای اکثر بیماران روانی سالها است از فرزندانشان اطلاعی ندارند؛ خانوادههایی که از وضعیت روانی بیمارانشان به ستوه آمدند و شاید با ارسالشان به این مرکز، خواستند نفسی به راحتی بکشند. اما این، همهی ماجرا نیست، در سوی دیگر این روایت، زنان و مردانی را مییابیم که کارشان را میتوان به کار روزانهی مادرانی تشبیه کرد که در مراقبت از چندین نوزاد ششماهه سرگرماند. زنان و مردان پرتلاشی که مسوولیتهایی از قبیل شستوشوی بیماران، تشناب بردنشان، شستن لباسها و پاککاری اتاقهایی که با ادرار و مدفوع بیماران روانی در هرات کثیف شدهاند را بر عهده دارند.
شاید مبالغه نباشد که کار کارمندان این نهاد را شاقترین و یا دستکم یکی از دشوارترین کارها در افغانستان بنامیم. کاری که در آن، تا کنون چند کارمند خدماتی به دلیل سرایت بیماریهای مختلف از بیماران روانی جان باختهاند، شماری از آنها با حملات یکبارهگی بیماران روانی زخمی و حتا اعضای بدنشان قطع شده و عدهای از کارمندان نیز دچار بیماریهای روانی شدهاند و در نهایت مجبور به ترک وظیفه.
کارمندانی که تمام این مسوولیتها را تنها با حقوق هشت هزار افغانی در ماه بر عهده گرفتهاند.
اینها، روایتهای تلخی از کار در تنها مرکز نگهداری بیماران روانی در افغانستان است؛ مرکزی که دستکم ۲۵۰ بیمار اما ۲۰ کارمند خدماتی دارد. مردم هنوز به این مرکز «دیوانهخانه» میگویند، شاید این لقب به خاطر حضور کسانی است که تا صد درصد نیز هوشیاریشان را هم از دست دادهاند.
چشمهای منتظر و قلبهای پاک
پشت دیوارهای سمنتی و چند حصار فلزی، چشمهایی به در دوخته شده و انتظار آمدن کسی را دارند تا سراغی از آنها بگیرد. فارغ از انتظار، بسیاری از این افراد حتا محل بودوباش و جایی که همین اکنون نگهداری میشوند را هم نمیدانند.
یگانه مرکز نگهداری بیماران روانی در سراسر کشور پذیرای ۲۵۰ بیمار روانی است. ۲۱۰ مرد و ۴۰ زن، مجموع بیمارانی هستند که از ولایتهای گوناگون به این مرکز آورده شدهاند.
هر کدام از بیماران روانی این مرکز، قصههایی برای گفتن دارند و برخیها روزگار تلخی را پشت سرگذاشتهاند. قصههایی که گاه «نگفتنشان» درد را کمتر میسازد.
هنگام ورود چشمم به چهرههایی افتاد که در محوطهی مرکز نگهداری، چشمهای منتظرشان برای آمدن کسی به سمت در دوخته شده بود. در این میان، حسینعلی سی و چند ساله، اولین کسی بود که با من همصحبت شد. لباسهای نسبتاً تمیزی بر تن داشت و چندسالی در پاکستان و عربستان سعودی مهاجر بود و به پنج زبان «اردو، عربی، انگلیسی، فارسی و پشتو» تسلط کامل داشت. در نگاه اول فکر کردم جایش اینجا نیست، اما با گذشت چند دقیقه متوجه درک اشتباهم شدم. حسینعلی میگفت که مدتی در صف ارتش ملی هم خدمت کرده بود. مشکل عصبی اکنونش ریشه در کودکی دارد، هنگامی که در کودکی ختنه میشد، به دلیل عارضهای در آلت تناسلی دچار مشکل روانی شده است. مشکل روانی از آنجا برایش رقم خورد که برادران و نزدیکانش وی را به دلیل عارضه در آلت تناسلی به سخره میگرفتند. رفته رفته حسینعلی با این فکر بزرگ شد و آرامآرام بیماری روانی در نهادش ریشه گرفت. او گفت که بعد از عمل جراحی و رفع مشکل، احساس میکند زندهگی تازهای را آغاز کرده و آرزویش رفتن به خانه و ازدواج است اما داکتران با او همنظر نبودند. داکتران بخش میگفتند که او در دفعاتی از روز دچار شوک شده و حالت نورمالش را از دست میدهد.
آرش و عبدالغنی، دو بیمار دیگر بخش مراقبتهای بیماران روانی چیز زیادی از گذشتهیشان در خاطر نداشتند، اما مثل حسینعلی آرزوی رفتن به خانه در دلشان بود.
مرکز بیماران روانی هرات زیر مجموعهی ریاست هلال احمر زون غرب و یگانه مرکز نگهداری بیماران روانی در سراسر کشور است. در این مرکز ۲۱۰ مرد بیمار و ۴۰ زن بیمار بودوباش دارند و بیماران دیگر ولایتهای افغانستان هم به اینجا منتقل شدهاند.
سرنوشت همهی بیماران روانی در این مرکز مانند حسینعلی و دوستان نزدیکش نیست. برخیها به دلیل وخامت مشکل روانی مجبور به تحمل شرایط سخت، حتا اسارت در زنجیر و پایبند هستند.
قصههای دردناک زنان روانی
با گذر از بخش مردانه، به بخش زنان مرکز نگهداری بیماران روانی هرات داخل شدم، حویلی کوچک با چند اتاق ساده در محوطهی مرکز که از بخش مردان جدا شده است.
بیرون اتاقها دختران جوان و زنان میانسال و کهنسال با چهرههایی ژولیده، روی تکهای فرش نشسته بودند. در چهرههایشان صداقتی موج میزد که از قلب پاک و یکرنگشان سرچشمه گرفته بود.
در اتاقی تمیز و مرتبتر از اتاقهای دیگر دختر جوانی به نام شهلا، روایتگر قصهی زندهگیاش شد. او از ولایت پنجشیر بود و سالها پیش با خانواده به ایران مهاجرت کرد. در ایران شهلا، با مردی کهنسال ازدواج کرد، اما رابطهیشان خوب نبود و او را شوهرش لتوکوب میکرد. در حالی که شهلا در ایران به سر میبرد، شوهرش به افغانستان آمد و هنگامی که هنوز شهلا باردار بود، شوهرش در افغانستان بازداشت و خودش بعدها به بیماری روانی مبتلا شد و حالا پنج سال میشود که در مرکز بیماران روانی هرات شبوروزش را میگذراند و حتا فرزندش را نمیشناسد.
مرضیه، هماتاقی شهلا، قصهای تلختر از او دارد چند سال پیش، پولیس ایران او را از پارکی در تهران بازداشت و به افغانستان رد مرز کرد. مرضیه، در ایران دوبار ازدواج کرد و مجبور به طلاق شد. او دلباختهی پسر جوانی به نام محمد شد و در قمار عشق او داروندار زندهگیاش را باخت. محمد، معتاد مواد مخدر بود و هنگام بازداشت مرضیه فرار کرد.
مرضیه و شهلا، میگویند بارها از سوی اقاربشان لتوکوب شدهاند و همین بدرفتاریها سبب مبتلا شدن آنها به بیماری روانی شده است. سرگذشت سایر زنانی که در این مرکز نگهداری میشوند هم مثل مرضیه و شهلا دردآور است و جبر روزگار سبب شده بهاران زندهگیشان را در مرکز نگهداری بیماران روانی بگذرانند.
روایتهایی از سالهای پیش
۸صبح تا اکنون در چند مورد به وضعیت بیماران روانی در هرات پرداخته است. در سال ۱۳۹۰ سرگذشت مالک نشر شد، کسی که سخت علاقهمند بود تا هر چه زودتر خانوادهاش را بیابد. بسیاری از این بیماران گمان میکنند که به اتهامهای مختلف در اینجا زندانی هستند. مالک در آن زمان میگفت امیدوار است هر چه زودتر آزاد شود. دقیقاً سه روز پس از نشر گزارش مالک، مردی از ولایت بغلان به هرات آمد با داستانی شگفتانگیز از گمشدهی مُردهای به نام مالک. او پدر مالک بود و میگفت که فرزند ۳۰ سالهاش وقتی که ۱۵ سال داشت، همزمان با وقوع جنگهای شدید ناپدید شد. جستوجو برای ردیابی او بینتیجه ماند تا اینکه خبر مرگ مالک به آنها رسید. خانوادهی مالک با برگزاری مراسم فاتحهخوانی از دیدن او تا ابد ناامید شدند اما با نشر این گزارش پس از ۱۵ سال ناامیدی، پیدایش کردند.
در سال ۱۳۹۳ زمانی که قرار بود شماری از بیماران روانی به دلیل صحتیاب شدن به خانوادههایشان سپرده شوند، برای تهیه گزارش دوباره به این مرکز رفتیم.
مردی از میان انبوهی از بیماران ما را صدا میزد. آقایان خبرنگار! با شما هستم آقایان خبرنگار!
او بسیار اصرار داشت که حرف دلش را بگوید. بعد گفت که دو هفته میشود او را پس از یک مشاجره لفظی با خواهرش، به اینجا آوردهاند. او محمد نام داشت. محمد گفت: «اگر اینجا بیش از این بمانم، دیوانه خواهم شد.» محمد ادامه داد که پیش از این، صبحها برای کارگری سر کار میرفت و شبها با لقمهنانی به خانه برمیگشت.
محمد در ادامه گفت: «باور کنید، اینجا جای من نیست و اینجا آدمهای سالم بسیار زود دیوانه خواهند شد.» محمد تأکید میکرد که «من دیوانه نیستم».
به هر حال، هر چند برای ما تشخیص اینکه این مرد چقدر راست میگوید سخت بود. شاید برای مسوولان این مرکز نیز سخت باشد تا وضع او را درک کنند. اما ما آن روز متوجه شدیم که معیار مشخصی برای آوردن بیماران روانی به تنها مرکز نگهداری آنان، در این مرکز وجود نداشت. فقط با درخواستی از خانواده فرد و گرفتن امضای مسوولان جمعیت هلال احمر افغانی و برخی کارهای اداری دیگر.
عکس محمد را با طرح این سوال منتشر کردیم: «آیا آزادی محمد سلب شده است؟»
دو روز بعد، نورالدین احمدی، رییس وقت جمعیت هلال احمر افغانی طی تماسی تایید کرد که بیماری این فرد جدی نبوده و از آزادی او خبر داد.
نسل جنگ و خشونت، نسل رادیواکتیف
با آغاز جنگها در افغانستان، میلیونها نفر در داخل کشور آواره جنگی و معلول شدند، صدها هزار نفر نیز کشته شدند و میلیونها نفر کشورشان را ترک کردند. بسیاری از خانوادهها از هم پاشیدند و خیلیها هم به ناچار در بدترین شرایط در آوارهگی و مهاجرت، زیستند.
خشونت، جنگ و سرگذشت مردم طی سه دهه در افغانستان همواره عامل اصلی دگرگون شدن روان بسیاری از مردم گفته شده است. به گونهی مثال حالا پس از گذشت ۲۷ سال از جنگ زندهجان در هرات، مشخص شده است که ۲۷۵ معلول ذهنی تنها در این ولسوالی زندهگی میکنند، معلولانی که بیشترشان طی ۲۷ سال پسین به دنیا آمدهاند.
کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، در غرب کشور چند سال پیش به همین دلیل تحقیقی را انجام داد و دریافت که یکی از فاکتورها و عوامل مهم معلولیتهای ذهنی در ولسوالی زندهجان هرات در پهلوی ازدواجهای خانوادهگی، استفاده از سلاحهای دوران جنگهای خونین ۱۰ ماهه زندهجان است.
شرایط سخت کاری کارمندان
بشیراحمد معطوف، مدیر مرکز نگهداری بیماران روانی هرات میگوید تا کنون چند کارمند خدماتی مرکز به دلیل سرایت بیماریهای مختلف از بیماران روانی جانهایشان را از دست دادهاند. او خاطرهای را تعریف کرد که باری یکی از بیماران با سنگ محکم بر قفسهی سینهاش کوبیده بود.
حسامالدین، کارمند خدماتی مرکز، وظیفهی همکارانش را به نگهداری مادر از نوزادان ششماهه تشبیه میکند. مسوولیت حمام دادن، تشناب رفتن، شستن لباسها، پاککاری ادرار و مدفوع و رسیدهگی به سر و وضع بیماران به دوش کارمندانی است که ماهانه کمتر از هشت هزار افغانی معاش دریافت میکنند.
شهناز، کارمند خدماتی بخش زنان هم میگوید بارها از سوی بیماران زن لتوکوب شده و تاکنون چندبار دستانش با ضربات بیماران شکسته، ولی با این همه بازهم تحمل کرده و مانند مادری دلسوز، از آنان پرستاری میکند.
داکتر عبدالعظیم سلجوقی، تنها پزشک مرکز است وظیفهاش درمان جسمی و روحی بیماران است. او تأکید میکند که این مرکز برای درمان بیماران نیست، ولی با این وجود تا کنون چندین بیمار بهبود یافته و به خانوادههایشان پیوستهاند.
سوای آنچه که در این مرکز میگذرد، یکی دو بار گزارشهای رسانهها سبب شد که وابستهگان بیماران روانی که سالها از عضو خانوادهی خود باخبر نبودند، با آدرسیابی از گزارشها، سراغ آنها را بگیرند و آنان را با خود به خانههایشان ببرند.