این داستان در منابع دیگر پارسی دری نیز آمده است، چنانکه شیخ فریدالدین عطار این داستان را در کتاب «اسرارنامه» اینگونه به نظم کشیده است:
یکی شاگرد احول داشت استاد
مگر شاگرد را جایی فرستاد
که ما را یک قرابه روغن آنجاست
بیاور زود آن، شاگرد برخاست
چو آنجا شد که گفت او دیده بگماشت
قرابه چون دو دید احول، عجب داشت
برِ استاد آمد گفت: ای پیر
قرابه من دو میبینم چه تدبیر
ز خشم استاد گفتش ای بداختر
یکی بشکن دیگر یک را بیاور
چو او در دیدن خود شک نمیدید
یکی بشکست و دیگر یک نمیدید
اگر چیزی همیبینی تو جز خویش
تو هم آن احول خویشی، بیندیش
که هر چیزی که میبینی تو آنی
ولی چون در غلط مانی ندانی
(فروزانفر، بدیعالزمان، احادیث و قصص مثنوی،۱۳۸۱، ص 20)
این قصه در مرزباننامه نیز آمده است. مرزباننامه تالیف مرزبان بن رستم، شهزاده طبرستان است که در اواخر سده چهارم هجری میزیست. در این کتاب داستانی است که زیر نام «داستان پسر احول میزبان». در مرزباننامه در این داستان سخن از مردی است جوانمرد، مهماننواز و دستودلباز.
شبی به خانه او مهمانی میآید و بعد او به پسر میگوید: «برو فلان شیشه که فلان جای نهادست بیار! بیچاره پسر بحول چشم و خبل عقل مبتلی بود، برفت، چون چشمش بر شیشه آمد، عکس آن در آیینه کژنمای بصرش دو حجم نمود. به نزدیک پدر آمد که شیشه دو است، کدام یک آرم. پدر دانست که حال چیست؛ اما از شرم روی مهمان عرقش بر پیشانی آمد تا مکر او را در خیال آید که به دیگر یک ضنّت کرده است و برکت را و نزول همت او را منسوب دارد، هیچ چاره ندانست جز آنک پسر را گفت: از دوگانه یکی را بشکن و دگر بیار. پسر به حکم اشارت پدر سنگی بر شیشه زد، بشکست. چون دیگری نیافت، خایب و خاسر باز آمد و حکایت حال باز گفت. مهمان را معلوم شد که آن خلل در بصر پسر بود، نه در نظر پدر.»
(مرزبان، بن رستم، مرزباننامه، ۱۳۳۷ ص ۸۵-۸۴)
مرزبان به دنبال این داستان در نتیجهگیری خود، ما را از داوریها و تصمیمگیریهای شتابزده برحذر میدارد. او در ادامه نوشته است: «این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که حاسه بصر با آنک در ادراک اعیان اشیا سلیمتر حواس است، از مواقع غلط ایمن نیست. حاسه بصیرت که از حواس باطن در پس حجابهای اوهام و خیالات مینگرد، از موارد صواب و خطا چگونه خالی تواند بود. میباید که بصیرت اندیشه ژرف در این کار نگه کنی.»
(همان، ص ۸۵)
در پایان باید گفت: سرچشمه سیاه همه اختلافها در میان انسانها، به چنین کژاندیشیهایی برمیگردد. چون به حقیقت برسند، همه اختلافها از میانه برمیخیزد. به گفته حافظ:
جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
مولانا بارها با هر گونه تعصب دینی و مذهبی مخالفت کرده است. «اصول ادیان را واحد شمرده و همه آنها را منتهی به حق و حقیقت دانسته است. این دشمنیها و خونریزیها که متعصبان در هر عصری به نام دین و در راه نُصرت انبیا برانگیختهاند، به عقیده وی از آثار جهل و غفلت و رنگ عالم حدوث است و کسی که به قدیم متصل شود و حقیقت را چنانکه باید بشناسد، او به یگانهگی میرسد و پیروان هر مذهب را معذور میدارد و جدل و خلاف را به یک سو مینهد و متوجه میشود که انبیا با یکدیگر دوست و مصدق هم بودهاند.»
(فروزانفر، بدیعالزمان، شرح مثنوی شریف، ج اول، ۱۳۸۰، ص 164)
نکته آخر اینکه بسیاری از اختلافهایی که انسانها در ذهن دارند، برخاسته از دریافتها، پندارها، قیاسها و تأویلهای آنان نسبت به واقعیت است. این امر زمانی به یک مشکل اجتماعی و سرچشمه تقابل و دشمنیها بدل میشود که هر کسی یا هر گروهی پندارد که بیرون از اندیشه، قیاسها و پندارهای آنان حقیقت دیگری وجود ندارد.
وقتی گروهی خود را بر حق و دیگران را باطل میانگارد، در حقیقت دروازههای هر گونه گفتمان دینی، فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی را میبندد. این در حالی است که هیچ جامعهای به هیچ توسعهای در هیچ زمینهای نخواهد رسید تا زمانی که به گفتمانهای سیاسی، اجتماعی، دینی و فرهنگی دست نیافته باشد.
نکته آخر اینکه وقتی یک شاگرد کژبین چنین ماجرایی را راه میاندازد، استاد یا رهبر کژبین چه خواهد کرد؟
بیشتر بخوانید…