قسمت سوم – طنز چیست؟
ابراهیم نبوی

طنزنویس کیست؟
طنزنویس قاعدتاً طنز مینویسد؛ چون اگر مرثیه میسرود، به او مرثیهسرا میگفتیم. اگر طنزگو از نثر استفاده کند، به او طنزنویس و اگر شعر بسراید به او طنزسرا میگوییم. در زبان فارسی، اعم از فارسی دری و فارسی ایران، به خصوص در سدههای پیشین، شعر طنز بیشتر از نوشته یا نثر طنز رایج بوده است و در واقع جز معدودی از طنزگویان مانند عبید زاکانی و سعدی، اغلب آنان طنز را میسرودند. شاید به این دلیل که زبان فارسی توانایی بسیار برای شاعری دارد و تا سده پیشین مردمانی که خواندن و نوشتن نمیدانستند، بسیار بودند و از همینرو، سرودن طنز برای نقل سینه به سینه و به خاطر سپردن آن سادهتر بود.
اما آیا هرکسی که شوخی مینویسد، طنزنویس است؟ پاسخ بیشک منفی است. به گمان من، طنزنویس کسی است که به کژی و بیتناسب بودن و بیعدالتی در هستی و زندهگی باور دارد و میداند که این جهان پر از پارادوکس و بیمنطق بودن است. بگذارید کمی به جهان نگاه کنیم؛ زمانی که اعلامیه جهانی حقوق بشر تصویب شد، ۴۸ کشور از جمله افغانستان، ایران، کوبا، مصر، هند، عراق، فیلیپین، سوریه، ترکیه و ۳۹ کشور دیگر به این اعلامیه رای مثبت و فقط هشت کشور رای ممتنع دادند و دو کشور در رایگیری شرکت نکردند. این در حالی است که تقریباً در اغلب کشورهای جهان، به خصوص در کشورهای شرق، حقوق بشر زیر پا گذاشته میشود. این البته یک شوخی بسیار جدی است؛ اما در زندهگی معمول ما پارادوکسها فراوان است. تقریباً اغلب دستورات دینی که در اسلام برای حکومت داده شده است، اعم از سلامت رهبران، پاکدستی، دزدی نکردن، دفاع از بیگناه، توسط دنیای کفر مانند آلمان و سویدن و ناروی رعایت میشود، و تمام قوانینی که دین اسلام برای دولتها و امرای مسلمان حرام دانسته است، مانند دزدی و اختلاس و خوردن مال مردم و بالا کشیدن بیتالمال، اختصاص به مسلمانان و دولتهایی دارد که مردم مسلمان در آن زندهگی میکنند. از این گذشته، اغلب کشورهایی که واژه دموکراتیک در نام کشورشان است، مثل جمهوری دموکراتیک فلان و جمهوری خلق دموکراتیک بهمان، حتماً در آن دموکراسی زیر پا گذاشته میشود. طنزنویس کسی است که این چیزها را میداند و به آن باور دارد.
بسیاری از دوستان من که مرا به عنوان طنزنویس میشناسند، در بسیاری موارد به من میگفتند که قلم طنزنویس اسلحه او است، یا میگفتند که طنزنویس خوب قلمش تیز است، یا میگفتند که طنز راهی برای نیش زدن است؛ در حالی که من همیشه معتقد بودم و هستم که طنزنویس اگر میخواست از قلم به عنوان اسلحه یا شمشیر یا نیش استفاده کند، تیرانداز یا شمشیرزن میشد یا قمه و خنجر میزد؛ در حالی که از نظر من طنز راهی برای دادن آگاهی است، نه ابزاری برای خالی شدن دق دل و خنک شدن دل سوخته مردم. طنزنویس کارش جنگیدن با ظالمان نیست، این کار شاید کار زورو و زاپاتا و سوپرمن باشد؛ ولی کار طنزنویس نیست. طنزنویس کارش دادن آگاهی مجدد به مردمان است. از همینرو، خود طنزنویس باید باهوش و باسواد باشد، از نظر من طنزنویسی که هوش و دانش کافی نداشته باشد، قطعاً نمیتواند طنزنویس خوبی باشد. درست برعکس فکاهینویس همین که بامزه باشد و مختصری درباره قیمتها و گرانی اجناس بداند، کافی است. خدا بیامرزد طنزنویسی که نامش را نمیبرم؛ ولی چون خدا میداند منظور من کیست، او را احتمالاً میآمرزد. این طنزنویس از بیست سالهگی تا ۹۸ سالهگی تنها حرفی که زد این بود که همهچیز گران شده است. برای او فرقی نمیکرد که گوشت صد افغانی یا هزار ریال یا ده افغانی یا ده هزار افغانی باشد، حتا اگر گوشت ارزان هم شده بود، باز هم فرقی نمیکرد؛ چون او معتقد بود گوشتی که ارزان شود به درد فکاهی نمیخورد. او از زمانی که گوشت در ایران کیلوی هشت تومان بود، تا زمانی که هشتاد هزار تومان شد، مثل یک مرد که حرفش یکی بود، او همچنان همه اشعارش درباره گران شدن گوشت بود. حتا در دوران قبل از هویدا سه سال تورم منفی شد و گوشت قیمتش ثابت ماند و حتا یک سال کاهش پیدا کرد. با این حال، او معتقد بود که قیمت گوشت افزایش پیدا کرده است. به همین دلیل معتقدم که طنزنویس باید دانش و هوش داشته باشد.
زمانی که در مجله گل آقا در ایران کار میکردم، یکی از طنزنویسان تقریباً هر هفته علیه یکی از وزرای کابینه مطلب مینوشت و او را به حماقت و نادانی متصف میکرد؛ در حالی که این وزیر یکی از نابغههای ریاضی بود و هر عیبی که داشت، احمق و نادان نبود. ولی مشکل این طنزنویس، این بود که فقط بلد بود علیه اشخاص نادان مطلب بنویسد. به او گفتم، این وزیر مدیر خوبی نیست، دزد هم نیست، رفیق باز و فامیل باز هم نیست؛ ولی موضوع کارش را که آموزش و پرورش یا تعلیمات بود نمیشناخت، بهتر است تو به جای دادن صفت نادان، بگویی که او مدیر خوبی نیست، یا بلد نیست وزارت تعلیم و تربیه را اداره کند. اینکه کسی نادان است؛ ولی طنزنویس به او بگوید دزد، یا بگوید بیعرضه و ناتوان، این روش درستی برای طنزنویس نیست.
از طرف دیگر، طنزنویس باید موقعشناس باشد. به عنوان مثال، اپوزیسیون خارج از کشور ایران، معمولاً چهار تا هشت سال از وضعیت سیاسی کشور عقب است، مثلاً موقعی که سید محمد خاتمی رییس جمهور ایران بود، آنها هنوز داشتند از هاشمی رفسنجانی انتقاد میکردند و وقتی احمدی نژاد رییس جمهور شد، تازه متوجه شدند که باید از خاتمی انتقاد کنند. در افغانستان هم تا حدی همین موضوع جریان دارد، تا مدتها بعد از سقوط طالبان منتقدان و طنزنویسان و طنزسرایان هنوز از طالبان انتقاد میکردند؛ در حالی که ظاهراً طالبان رفته بودند و حامیان طالبان سر کار آمده بودند. البته در مورد اسلامگرایانی مثل طالبان و حزبالله در ایران، طنزنوشتن به هر حال هم برای دنیای طنزنویس مفید است و هم برای آخرت او و هر چه طنز بنویسد، ضرر ندارد؛ اما اگر شرایط را در نظر بگیرد و در طنزنویسی ژورنالیستی همراه با وقایع حرکت کند، بسیار بهتر است. البته برخی طنزنویسان به گونهای طنز مینویسند که انگار قرار است نوبل ادبیات را بگیرند یا یک راست بروند به موزه ادبیات و تاریخ، به قول خودشان برای ماندگار شدن مینویسند و چیزی نمینویسند که با گذشت زمان از بین برود؛ در حالی که طنز برای تأثیر گذاشتن بر جامعه است، نه برای ماندگاری در تاریخ. طنز باید در شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی اثر بگذارد و معایب را اصلاح و زندهگی مردم را بهتر کند. آن هم به وسیله خود مردم.
آخرین ویژهگی طنزنویس دادن آگاهی به جامعه است. جامعه باید با خواندن، جامعه آگاه شود، آگاهی و آگاهی و آگاهی رمز بهبود زندهگی اجتماعی است.
شما را به خیر ما را به سلامت.
بیشتر بخوانید: