مولانا در ادامه داستان، در یک پیام اجتماعی، بسیاری از رهبرانی را که در تاریخ و افسانهها آمدهاند، همان شغال رنگ شده در خم رنگ میداند.
او به فرعون مصر اشاره میکند و او را شغال رنگ شدهای میداند.
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
او هم از نسل شغال مادهزاد
در خم مالی و جاهی در فتاد
هر که دید آن جاه و مالش سجده کرد
سجدهی افسوسیان را او بخورد
گشت مَستک آن گدای ژندهدلق
از سجود و از تحیرهای خلق
مال مار آمد که در وی زهرهاست
وآن قبول و سجدهی خلق اژدهاست
(مثنوی معنوی، به تصحیح عبدالکریم سروش، دفتر سوم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۳۶۷)
فرعون بربنیاد روایتها ریش مرصع داشت، ریش جواهرنشان. به این مفهوم که او بر ریش خود گوهرها و مرواریدهای زیبا و رنگینی میآویخت. چنین بود که از سر نادانی خود را برتر از عیسی میدانست و میپنداشت که جایگاه او برتر از آسمان یا فلک چهارم است.
در حالی که او به مانند همان شغال افتاده در خم رنگ، در خم جاه و مال افتاده بود. چون مردم به جاه و مال او، به زر و زیور او نگاه میکردند، به حال خود افسوس میخوردند. جلوه ظاهری جاه و مال او، مردم را فریفته بود و چنان بود که مردم به او سجده میکردند.
ظاهر فرعون دیگران را فریفته بود؛ اما او خود فریفته سجده مردم بود. خودشیفتهگی همین است که کسی به توصیف و ستایش دیگران نیازمند باشد. سجدههای مردم به فرعون، او را بسیار از خود راضی و سرمست ساخته بود. میاندیشید که سزاوار توجه و سجده مردم است، در حالی که مردم در ظاهر او را سجده میکردند، اما در باطن او را با آن خوشباوری که داشت تمسخر میکردند.
مولانا فرعون را به صفت «گدای ژندهدلق» یاد میکند؛ یعنی با آنچه او دارد، در برابر هستی خداوند هیچ است و گدایی بیش نیست که ژندهای بر تن دارد.
مولانا، مال را به مار زهرناکی همانند میکند؛ اما وقتی مردم برای تو، به سبب مال و جاهی که داری احترام برجای میآورند، باید بدانی که این احترام برخاسته از مال و مقام ظاهری، مانند اژدهای زهرناک است.
های ای فرعون ناموسی مکن
تو شغالی هیچ طاووسی مکن
سوی طاووسان اگر پیدا شوی
عاجزی از جلوه و رسوا شوی
موسی و هارون چو طاووسان بدند
پرِ جلوه بر سر و رویت زدند
زشتیات پیدا شد و رسواییات
سرنگون افتادی از بالاییات
چون مِحک دیدی سیه گشتی چو قلب
نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب
ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش
پوستین شیر را بر خود مپوش
غُرهی شیرت بخواهد امتحان
نقش شیر وآنگه اخلاق سگان
(همان، ص ۳۶۷-۳۶۸)
مولانا به فرعون و در نماد فرعون به همه آنانی که با غرور خود را رهبران و پیشوایان مردمان میدانند، میگوید: شما همان شغالان افتاده در خم رنگ هستید. ناموسی نکنید، یعنی با اتکا بر جلوههای ظاهری و آوازه خوش، دیگران را فریب ندهید و دعوای طاووسی نکنید! چون جلوه طاوسی ندارید. پس به سوی طاووسان نیایید که در امتحان روزگار پرده فریبتان دریده میشود و آنگاه جز رسوایی سرنوشت دیگری ندارید.
مولانا با استفاده از این روایت مذهبی، فرعون را همان شغال افتاده در خم رنگ میداند و در برابر او موسی و هارون را قرار میدهد که مردان حقاند و جلوههای طاووسی دارند. آنان به مانند مِحَکاند. محک به چیزی گفته میشود که مردم به وسیله آن زر سره را از زر ناسره و تقلبی تمیز میدهند.
چنین است وقتی فرعون در برابر جلوههای موسی قرار میگیرد، روشن میشود که او زر ناسره است و جلوه طاووسی ندارد. از آن مقام و جایگاهی که بربنیاد جلوههای ظاهری، نیرنگ و فریب به دست آورده، فرو میافتد.
مولانا آن شمار کسانی را که با فریب و نیرنگ رهبری و پیشوایی مردم را قبضه میکنند، به سگهای گَرگینی تشبیه میکند که پوستین شیران را به بر کردهاند. در ظاهر چنان شیری نمایان میشوند، اما وقتی پوستین از آنان برکنده شود، اصل آنان پدیدار میشود که سگ گرگینی بیش نیستند.
در امتحان حق، قدرت مردان حق همان قدرت خدا است. چنین مردانی در امتحان حق، نقاب از روی سگان رفته در پوستین شیر برمیاندازند. آنگونه که موسی رونق فرعون را فرو شکست و برای مردم روشن ساخت که او کسی جز شغال افتاده در خم رنگ نیست.
بیشتر بخوانید…