سازمان ملل متحد 21 سپتامبر (30 سنبله) را روز جهانی صلح نامگذاری کرده است. از این روز در حالی تجلیل صورت میگیرد که هنوز هم سایه جنگ و خشونت بر سر جهان سنگینی میکند و کشورهای متعددی در سطح جهان، درگیر منازعه و خشونتند و تا کنون راهحلی برای آن بهدست نیامده است. افغانستان یکی از کشورهایی است که با وجود بیش از چهل سال جنگ و خشونت، هنوز هم شهروندانش موفق نشدهاند در فضای صلح و امنیت واقعی زندهگی کنند. طالبان که اکنون افغانستان را در اختیار دارند و نیروهای مخالف را از میان برداشتهاند، مدعی هستند که برای اولین بار پس از بالاتر از چهل سال، توانستهاند امنیت و صلح سراسری را در کشور برقرار کنند. با اینحال، مشخص است که صلحی که منظور نظر طالبان است، صلح توأم با عدالت نیست و از این جهت واقعی نیست و بدتر از جنگ است و اگر روال کار به همین منوال جلو برود و طالبان در رویکرد خود تغییری ایجاد نکنند، مردم افغانستان برای سالهای سال موفق نخواهند شد شاهد صلح واقعی را در آغوش بکشند.
به مناسبت روز جهانی صلح، میخواهم به نکتهای اشاره کنم که توجه چندانی به آن نشده است. لب کلام این است که صلحخواهی کاری ارزشمند است، اما اگر استراتژی صلحخواهی بهدرستی تدوین نشود و واقعیتها را مد نظر قرار ندهد، ممکن است نه تنها به صلح نینجامد بلکه کاملاً به نتایج معکوس بینجامد و فرصتهای طلایی را خاکستر کند. در حال حاضر هستند افرادی که از طالبان توقع دارند که تن به صلح بدهند و به گروههای مختلف اجازه دهند که به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دست بزنند. آیا چنین توقعی بهجاست؟
یکی از اشتباهاتی که نظام جمهوری به آن گرفتار شد و کار را در کنار عوامل دیگر به فروپاشی آن کشاند، فروغلتیدن آن در ورطه صلحخواهی بدون دورنما بود. دستاندرکاران آن نظام، شاید به مشوره طرفهای بیرونی، در طول بیش از 10 سال، بر طبل صلح و آشتی و همدیگرپذیری کوبیدند و ادبیاتی را خلق کردند که جنگ و خشونت را نکوهش میکرد و صلح را گمشدهای میشمرد که اگر بهدست آید، همه مشکلات افغانستان یکشبه حل و فصل میشود.
جریانهایی در داخل نظام حضور داشتند که مستقیم یا غیرمستقیم به سفیدنمایی دشمن میپرداختند و طالبان را گروه هموطن میشمردند و از اعمال آنها قباحتزدایی میکردند. حامد کرزی از مشهورترین افرادی بود که پس از تنشآلودشدن رابطهاش با امریکاییها، طالبان را «برادران ناراضی» خواند و برای آنها به نحوی مشروعیت داد. او به صراحت میگفت که طالبان هم فرزندان این وطن هستند و باید به هر قیمتی که میشود با آنها آشتی صورت گیرد. طبعاً قیمت این آشتی را مردم افغانستان میپرداختند و نه کرزی و حواریونش.
در این راستا کرزی و همکارانش بر ضد بسیاری از فرماندهانی که بهصورت جدی با طالبان میجنگیدند، پرونده میساختند و آنان را به محاکمه میکشاندند یا دستکم از وظایفشان برکنار میکردند. این اتفاقات تا جایی تکرار شد که به روند عادی و همهروزه تبدیل شد. همچنین کرزی بسیار تلاش کرد جلو عملیاتهای شبانه نیروهای غربی علیه طالبان را بگیرد. او خارجیها را متهم میکرد که افراد بیگناه را میکشند.
با هزینه پولهای سرسامآور، شورای عالی صلح ایجاد شد. این شورا قرار بود برای تأمین صلح و تشویق طالبان به شرکت در مذاکره با دولت افغانستان کار کند، اما در عمل هیچ کاری از پیش نبرد به جز این که با آزادسازی زندانیان خطرناک طالبان از زندانها، به تقویت صفوف این گروه دست زد. شما در آن زمان، وقتی سخنان رییس یا اعضای شورای عالی صلح را میشنیدید، به وضوح احساس میکردید که اینها به طالبان سمپاتی دارند، خاصه آن که برخی از اعضای این شورا از مقامهای پیشین طالبان بودند.
این شورا هرگز نتوانست استراتژی کامل و منسجمی برای اهدافی که در نظر گرفته بود تدوین کند. این شورا قادر نشد تحلیل جامع و کاملی از اوضاع جنگ و صلح به دست دهد. اعضای ارشد این شورا همیشه بر عوامل درونی منازعه خونین افغانستان تأکید و تمرکز میکردند و از کنار انگیزههای بیرونی و استخباراتی این منازعه به سرعت میگذشتند. در چنین حالتی هیچ کس توقع نداشت که اینان بتوانند به تحلیل درست از چندوچون منازعه جاری برسند و راهحلهای درست برای آن ارائه کنند. به نظر میرسید که این شورا از این خوشحال بود که میتواند پولهای گزاف را بیحساب مصرف کند و زندهگی لوکس برای اعضایش فراهم سازد. حتا تا وقتی هم که حکومت وحدت ملی بهوجود آمد، این شورا در سردرگمی بهسر میبرد و تلاشهایش جز این که به تطهیر طالبان بینجامد، ثمر دیگری نداده بود.
در آن سالها آن شمار مقامهای دولت افغانستان که به صورت بیرویه از صلح دم میزدند و به رسانهها هم سپرده بودند که در این زمینه سنگ تمام بگذارند، از این نکته غافل بودند یا آن را نادیده میگرفتند که صلحخواهی یکطرفه علاوه بر آن که به نتیجه مطلوب در راستای تأمین صلح نمیانجامد، طرفداران جمهوری را بیانگیزه و بیمورال میسازد. این کار به مرور زمان اتفاق افتاد. در سالهای منتهی به سقوط نظام جمهوری، بسیاری از سیاستمداران و فعالان سیاسی ضد طالبان، یا بیطرفی را انتخاب کرده بودند و یا با طالبان رابطه ایجاد کرده بودند و به این تصور بودند که طالبان با دستیابی به قدرت، سهمی از آن به آنها قایل خواهند شد. طالبان از وضع روانیای که نخبهگان سیاسی در افغانستان در آن گرفتار شده بودند، بهترین استفاده را کردند. وقتی نظام سقوط میکرد آن سیاستمدارانی که روزگاری علیه طالبان جنگیده بودند، ترجیح میدادند اشرف غنی سقوط کند و طالبان قدرت را به دست گیرند. آنها فریب تبلیغات رسانههای غربی را خورده بودند که طالبان امروز طالبان دیروز نیستند و اگر پیروز شوند به دیگران هم حق قایل خواهند شد.
اکنون نیز عدهای از فعالان سیاسی و سیاستمداران در تبعید از مذاکره با طالبان، برقراری صلح و تشکیل حکومت فراگیر سخن میزنند. واضح است که طالبان هرگز حاضر به پذیرش خواستهای مخالفان سیاسی خود نیستند. زمانی که طالبان در حالت ضعف قرار داشتند و حاشیهنشین بودند حاضر به مذاکره با دولت وقت افغانستان نشدند، اکنون که در اوج اقتدار قرار دارند و چالش جدیای هم فراراهشان وجود ندارد، بعید است تن به این کار دهند. طالبان گروه تمامیتخواه و انحصارطلب است و اگر روزی تن به سازش داده و به احزاب و گروههای دیگر اجازه فعالیت و حضور در دستگاه دولت بدهد، ماهیت خود را از دست میدهد و قدرت و صلابتش از بین میرود. طالبی که انحصارگر نباشد طالب نیست.
در وضعیت کنونی راهاندازی جنگ علیه طالبان، انتخاب دشوار و پرچالش است. هم اکنون دستههایی از افراد مسلح که علیه حاکمیت طالبان در کشور دست به فعالیت مسلحانه میزنند، با هزار گرفتاری و مشکل مواجهاند. علاوتاً در مورد تأثیرگذاری این فعالیتها هم سوالها و ابهامهایی وجود دارد. با اینحال، مخالفان سیاسی و نظامی طالبان باید این نکته را آویزه گوش خود سازند که طالبان به آسانی تن به مصالحه با مخالفان نمیدهند. شاید محاسبه رهبران طالبان این است که سازش این گروه با مخالفان، تبلیغات این گروه بر ضد نظام جمهوری را بیاثر میکند و انگیزه نیروهایش را در وفاداری به رهبری کاهش میدهد. ظاهراً طالبان دوست ندارند اشتباهاتی را مرتکب شوند که رهبران جمهوریت مرتکب شدند و این لغزشها موجب پراکندهگی صفوف در نظام جمهوری شد. به همین دلیل است که یوتیوبران طالبان در این دو سال، بر زشتنمایی رهبران جمهوری تمرکز کردهاند و با راهاندازی تبلیغات گسترده علیه آنها، حقانیت این گروه را به هواداران خود ثابت میکنند.
رهبران سیاسی در تبعید یا باید با الگوگیری از طالبان دست به خشونت بزنند و بکوشند قدرت را با زور سلاح از طالبان بگیرند که چنین کاری در حال حاضر بعید به نظر میرسد، چرا که نه این رهبران به آن اندازه از تأثیرگذاری در داخل افغانستان برخوردارند که دسته و گروه مسلح ایجاد کنند و نه جامعه جهانی از راهاندازی یک جنگ دیگر حمایت میکند. پیروزی بدون داشتن جغرافیا و بدون حمایت خارجی امر دشوار است. گزینه دوم فراراه این رهبران این است که بدون قید و شرط به امارت طالبان بیعت کنند.
بیتردید اگر قرار باشد در سایه حاکمیت طالبان، صلحی برقرار شود صلح ناعادلانه خواهد بود. در جامعهای که عدالت برقرار نباشد، امنیتی که بهوجود میآید امنیت پایدار نیست. تراکم بیعدالتیها خواه ناخواه روزی به انفجار منجر میشود.
معمولاً در روابط بینالملل وقتی از صلح سخن زده میشود مقصود اصلی «صلح منفی» و فقدان خشونت است، در حالی که اگر تعریف جامعتر از صلح ارائه شود، بهگونه بهتر میتواند راهحلی برای مشکلات پیشآمده ارائه کند. صلح و عدالت باید در کنار هم قرار گیرند. حق آن است که نهادینهشدن ارزشهای عدالتگرایانه در یک جامعه، زمینه را برای صلح واقعی هموار میکند. شما چهطور میتوانید در جامعهای که فاقد عدالت و امنیت باشد دم از صلح بزنید. صلح و عدالت و امنیت و پیشرفت باید در کنار هم قرار گیرند و باید به موازات هم جلو بروند. صلح واقعی و کامل، چه در سطح یک کشور و چه در گستره جهانی، بدون عدالت امکان تحقق ندارد. صلحی که طالبان از آن سخن میزنند به «آرامش گورستان» شبیه است و حقوق و آزادیها را به کلی نادیده میگیرد و مدنیتزدایی میکند. برقراری چنین صلحی نه تنها هیچ سودی به حال افغانستان نمیکند بلکه این کشور را برای سالهای طولانی از نعمت پیشرفت و ترقی و همراهی با کاروان تمدن بشری محروم میسازد و در ظلمت وحشتناک قرون وسطا نگه میدارد.