سیاسیسازی دین و حربه تکفیر
قاضیزاده

در سطح جهان، کشورها و ملتهای پیشرفته همواره در صدد این هستند که به یکدیگر نزدیک شوند و در عرصههای گوناگون همکاری کنند. آنها با توجه به نیازهای زندهگی در جهان مدرن، درک کردهاند که فایق آمدن بر چالشهای اقتصادی و امنیتی، بدون همکاری و نزدیکی ملتها و کشورها ممکن نیست. اما وقتی به مسلمانان نگاه میکنیم، با وضعیتی غریب و غمانگیز مواجه میشویم. بسیاری از مسلمانان مشغول درگیری و جدال با یکدیگرند و نیروی خود را در خودزنی هدر میدهند.
مساله تکفیر مخالفان، یکی از آسیبهای خطرناکی است که جامعههای اسلامی به آن دچار شده و آن را از درون فرسوده و پوسیده کرده است. از صدر اسلام تاکنون، همیشه در جامعههای اسلامی کسانی بودهاند که حق و حقیقت را در انحصار خود میشمردهاند، خدا و دین او را ملک شخصی خود به حساب میآورده و به خود اجازه میدادهاند در حق مخالفان خود بهآسانی فتوای تکفیر و تفسیق صادر کنند.
ابزار قرار دادن دین برای از میان برداشتن خصم، یکی از بدترین رفتارهایی است که ممکن است از یک مسلمان صادر شود. قطعاً یکی از نتایجش این است که موجب مخدوش شدن جایگاه اسلام در میان مردم میشود. مسلمانان تکفیری با ابزار ساختن دین و آموزههای دینی، زمینه را برای قلعوقمع بیرحمانه مسلمانانی که همباورشان نیستند، فراهم میکنند. همهروزه در جامعه شاهدیم افرادی که قوه قهریه را در اختیار دارند، مخالفان فکریشان را به بهانههای واهی تکفیر میکنند یا نسبتهایی چون بدعتگذاری یا فسق به آنها میدهند و بدین ترتیب صدایشان را خفه میکنند. اگر جامعهای سالم میداشتیم، آیا کسی جرأت میکرد شخصی را به دلیل مخالفتش با اجباری ساختن چادری یا پوشاندن صورت برای زنان ـ که موضوعی جزیی فقهی است و هیچ ریشهای در دین ندارد ـ تکفیر کند؟
حالت طبیعی این است که این فتواها و حکم صادر کردنها، ارزشی نداشته باشد و اصلاً قابل بحث و بررسی نباشد؛ اما وقتی به لوازم و تبعات این فتواها فکر میکنیم، ناراحت و غصهدار میشویم. همیشه در جوامع اسلامی کسانی حاضر و آماده بودهاند که این فتواها را ترتیب اثر بدهند و افراد تکفیر شده را به قتل برسانند یا آبرویشان را بریزند و داراییهایشان را مصادره کنند. خانوادههای بیشماری در اثر این قبیل فتواها از هم پاشیدهاند و زندهگیهای بسیاری به لجن کشانده و کرامتهای زیادی لگدمال شدهاند که پرداختن به این جنبه از ماجرا یکی داستان است پرآب چشم.
گاهی داستان تکفیر مخالفان شکل و شمایل غریبی پیدا میکند. بارها اتفاق افتاده که گروههای بنیادگرای تکفیری، با استفاده از ابزار تکفیر به جنگ یکدیگر رفتهاند و خونسردانه همدیگر را از دم تیغ بیدریغ گذراندهاند. در حال حاضر، داعش القاعده را تکفیر میکند و القاعده داعش را خوارج میشمارد. همینطور «داعش خراسان» طالبان را تکفیر میکند و طالبان داعش را به نام مبارزه با خوارج سرکوب میکند، به قتل میرساند و به خاک و خون میکشاند. جالب اینجا است که گروههای بنیادگرا بیش از اینکه با پیروان آیینهای دیگر سروکار داشته باشند، همواره تلاش میورزند با کسانی تسویه حساب کنند که خودشان را مثل آنها مسلمان میدانند. ناگفته نماند که این به خاک و خون کشاندنها، غالباً توجیه دینی هم دارد و مستمسکی در اقوال فقها برای آن پیدا میشود.
شیخ محمد عبده، از مصلحان بزرگ معاصر، راست گفته بود: «اگر سخن علمای مسلمان در تکفیر یکدیگر راست میبود، حتا یک تن از مسلمانان وارد بهشت نمیشد.»
با این حال، با مراجعه به سنت فقهی و کلامی مسلمانان، میتوان ساعتها علیه تکفیر داد سخن داد و این رویکرد را محکوم کرد؛ اما اشکال کار در این است که تکفیریها متعصبتر، کمدانشتر و عجولتر از آن هستند که به سنت مسلمانان با تأمل و دقت نگاه کنند و وقت خود را به سبک و سنگین کردن مسایل بگذرانند. وقتی بتوان با چند فرمول قابل فهم برای همه تکلیف همه چیز را روشن کرد، چرا وقت خود را در پیچیده ساختن مسایل ضایع کرد.
ضعف، سکوت و انفعال نهادهای دینی در کشورهای اسلامی، همانند دانشگاه الازهر، زمینه را برای جریانهای تکفیری فراهم آورده تا میدانداری کنند، خوانش بنیادگرایانه از اسلام ارایه دهند و جریانهای رقیب را با ابزار تکفیر از میان بردارند. تقویت نهادهای دینی سنتی، میتواند این جریان را تضعیف کند و به حاشیه بکشاند.
از قدیم، فقیهان برجسته اسلام برای تکفیر ضوابطی وضع کردهاند که با رعایت آن، برای اشخاص بیمار و مغرض مجال سوءاستفاده نمیماند؛ اما یکی از آفتهایی که دامنگیر جوامع اسلامی شده، غلبه اخباریگری و روایتگرایی است. این موجب شده که سخنان فرزانهها کمتر خریدار داشته باشد و راه برای خشونت و درندهخویی با بهرهگیری از روایتها و داستانهای برساخته فراهم شود. اهل روایت، بدون اینکه تحقیق و تفحص کنند، غث و سمین را به هم آمیخته و در کتابها گرد آوردهاند.
تاریخ فکری مسلمانان، دارای نقاط ضعف و قوت فراوان است. برخورد کلگرایانه با این تاریخ، نشانه بیخردی است. نادیده گرفتن نقاط ضعف آن و تقدس بخشیدن به آن، فرصت نقد و بازبینی آن را از ما میگیرد و زمینه را برای بنیادگرایان و تندروان در ابزار قرار دادن سنت اسلامی برای سرکوب مخالفان فراهم میآورد و ازهمگسیختهگی اجتماعی را تشدید میکند.