در یک گوشه نسبتاً دور، در سمت شرق شهر بامیان، خانوادهای شب و روز میگذرانند که سرما، رنج مریضی و گرسنهگی خواب از چشمانشان ربوده است. سرپرستی این خانواده را زنی به نام فاطمه دارد؛ خانمی پنجاهویکساله که سالها پیش شوهرش را از دست داده است. این خانم در ساحه «پیتاب لغمان» از مربوطات مرکز شهر بامیان با پسر و دخترانش زندهگی میکند. این مادر میگوید که زمستان امسال برای او و کودکانش «قیامت» است. به قول عفیف باختری، شهر اگر از درد به خودش بپیچد، درد هر کس به خودش مربوط است.
فاطمه چهار سال میشود که در گوشهای از شهر بامیان با مشکلات و چالشهای زیاد شب و روزش را سپری میکند. چهار سال پیش هنگامی که بهشدت مریض میشود، همسایههایش وی را از ولسوالی پنجاب با هزینه خود به شفاخانه ولایتی بامیان برای درمان انتقال میدهند. مداوای فاطمه وقتگیر میشود. وی از همسایههایش تقاضا میکند که کودکانش را نیز به بامیان بیاورند. اینگونه، فاطمه و فرزندانش در شهر بامیان زندهگی را شروع میکنند.
چاشت یک روز ابری به خانه این مادر و کودکانش رفتیم. با آنکه مادر، لب خندان داشت، اما صورتش از درد بیماری پندیده بود و با صدای لرزان بهسختی سخن میگفت. در حالی که شبهای بامیان تا منفی هشت درجه سرد است، این خانواده چندین شب متواتر نتوانستهاند هیزمی پیدا و اتاق نمزدهشان را گرم کنند. فاطمه میگوید: «زندهگی تیر موشه، به بسیار سختی.» فکر گرسنهگی کودکان، بیماری و سردی اتاق هر شب مانع از آن میشود که فاطمه بخوابد. به قول خودش: «این شبها خاو ندارم. در نماز صبح که بلند میشوم، پاهایم به سوختن میآید. دستم بیحس است. سال تا سال دردم زیاد شده. شبها یک کمپل گردن میکنم تا که خواب بروم. شب و روز سر و دندانهایم میسوزه.»
فاطمه تعریف کرد که شبها را هم در روشنایی نور مهتاب سر میکنند. وی افزود: «سولر ما هم خراب شده. چند شب را در روشنایی مهتاب بودیم. آدم در هر سر که بزنه، نموشه.»
آنها شش ماه از کرایه خانه نیز بدهکارند. اتاقکی که باید ماهانه 650 افغانی بابتش پول پرداخت میکرد و هنوز موفق به این کار نشده است. باری مالک خانه فرش و وسایل آنها را به بیرون انداخته است. فاطمه میگوید که بعد از عذر زیاد و تعهد به پرداختن کرایه، مالک خانه رضایت داده که دوباره برگردند، اما فصل سرمای پیشرو غم آنها را چند برابر کرده است، آن هم در شرایطی که در خانه نه یک پاکت روغن دارند، نه بوری آردی و نه هیزمی برای گرم کردن. تا جایی که او و دختر نوجوانش وادار شدهاند شب و روز را با روزه گرفتن بگذرانند. فاطمه گفت: «در امید خدا استیم. همی بچایم در زمستان از پیش مه…» و دیگر ادامه نداد.
خلاف ولسوالی پنجاب، اینجا همسایههایش هنگامی که یک کیلو آرد به او میدهند، قرص آن نیز سرش میماند. فاطمه همسایههایش را ملامت نمیکند، او تاکید دارد که امسال دست همه تنگ است. اگر وضعیت یکی خوب باشد، حتماً کمک میکند. با این حال وی را در فهرست کمکهای افراد نیازمند که از سوی وزارت احیا و انکشاف دهات توزیع میشود، نیز شامل نکردهاند. باری نیز به نام او کمک گرفته شد، اما شورای محل به جای آرد و کمپلی که به اسم فاطمه گرفته بود، تنها 180 افغانی برایش فرستاد. فاطمه گفت: «مردم بسیار بددیانت شده.»
بیگمان، این تنها فاطمه و کودکانش نیستند که در چنین شرایط سخت قرار گرفتهاند؛ هزاران خانواده مثل آنها، بدون هیچ پشتوانهای در درد، رنج و نگرانی به سر میبرند. اخیراً یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان اعلام کرده که یک میلیون کودک در افغانستان با خطر مرگ ناشی از گرسنهگی روبهرواند. اگر به این وضعیت توجه نشود، از کجا معلوم، شاید یکی از آن کودکان، کودک فاطمه از شهر بامیان باشد.