پیش‌خوانی بر فراخوان عصیان

یعقوب یسنا

فراخوان نام مجموعه‌شعر صادق عصیان است ‌‌که سال ۱۳۹۷ چاپ شده و ۱۰۰ غزل دارد. غزل‌های این مجموعه از نظر زبان و فرم مدرن‌اند و از نظر محتوا و موضوع به نگرانی‌ها و درگیری‌های انسان معاصر به‌ویژه انسان معاصر افغانستان می‌پردازد. بنابراین غزل‌های صادق عصیان صدای یک نسل است. طبعا صدای یک نسل عشق، امید، نومیدی و شکست‌های خود را دارد. در هر غزلی، صدای امیدوار و نگران یک نسل را می‌شنویم. مهم‌تر از همه هوش‌مندی و خردمندی شاعر است‌ که در شعر آن‌هم در شعر غنایی فراتر از خودبیان‌گری می‌رود و عشق، امید، نومیدی و نگرانی را در مناسبات انسان و اجتماع مطرح می‌کند.

کارکرد زبان، قالب و… در غزل‌ها پخته و دارای ظرفیت و ظرافت ادبی است. وقتی‌ که یک شعر از نظر فنی درست است، دیگر صحبت در‌باره‌ قالب، قافیه، زبان و… لازم نیست. بنابراین من به محتوا و موضوع اشعار می‌پردازم. سخن از غزل، پیشاپیش این پیش‌فرض را ایجاد می‌کند که موضوع محوری اشعار عشق است. در‌باره‌ غزل‌های صادق عصیان نیز این پیش‌فرض درست است؛ عشق یکی از موضوع‌های اساسی و محوری در غزل‌ها است. اما فراتر از عشق، غزل‌ها جنبه‌های اجتماعی و سیاسی دارند و مهم‌تر از همه موضوع حدیث نفس در این مجموعه‌شعر است. در این یادداشت بیشتر در‌باره‌ موضوع عشق و حدیث نفس توضیح داده می‌شود.

منظور از عشق در غزل معمولا موجب تصور سنتی از عشق می‌شود که همان مغازله با زنان است؛ اما عشق در غزل مدرن فراتر از مغازله می‌رود و عشق به‌عنوان معرفت و درک موقعیت و مناسبات اجتماعی و هستی‌شناسانه مطرح می‌شود. حتا اگر عشق، مغازله و عشق بین زن و مرد هم باشد، در این صورت نیز عشق تا سلطه‌ جنسی مرد بر زنان باشد، فهم دو‌طرفه و زیبایی‌شناسیِ هستی‌شناسانه بین زن و مرد است.

شاعر خواننده را در مجموعه‌شعر فراخوان به چگونه‌گی متفاوت درک عشق فرامی‌خواند؛ یعنی با عشق خود را در دیگری پیدا کردن یا دیگری را در خود یافتن. فرقی نمی‌کند این دیگری انسان یا اشیا باشد. مهم این است‌ که عشق دیگرها (انسان یا اشیا) را به سوی «من» و من را به سوی آن‌ها تعمیم می‌دهد و این تعمیم‌یافته‌گی موجب مناسبات عاطفی بین من با دیگری می‌شود. «عشق انار دست تو افتاد دانه‌دانه شدم/ هزار مرتبه از پیش عاشقانه شدم» انار عشق از دست دیگری می‌افتد، اما در وجود شاعر تعمیم پیدا می‌کند و شاعر دانه‌دانه می‌شود. این‌جا است ‌که وضعیتی خاص هستی‌شناسانه اتفاق می‌افتد. این وضعیت، وضعیتی‌ است عاشقانه.

عشق، عاشق و عاشق شدن با عاشقانه فرق می‌کند. عاشق شدن شاید یک گرایش باشد، اما عاشقانه یک وضعیت زیبایی‌شناسانه و هستی‌شناسانه است. به این معنا که وضعیت عاشقانه نسبتی را بین اشیا ایجاد می‌کند که عشق فضا (زمان و مکان) را در بر می‌گیرد و به هرچه می‌نگری، رنگ عشق را به خود گرفته و به عشق تبدیل شده و ماهیت عشق را پیدا کرده است: «عشق روشن می‌کند رایانه‌ی رویای من/ می‌نیشند دل به پشت میز دفتر جای من» اگر در این فضا سنگی هم وجود داشته باشد، دچار وضعیت عاشقانه می‌شود و رنگ و ماهیت عشق را پیدا می‌کند.

عشق در مجموعه‌شعر فراخوان به‌عنوان فهم و درک در مناسبات اجتماعی و فرهنگی نیز تعمیم می‌یابد: «وطن! قصیده شود قصه‌ی غم‌انگیزت/ مگر، چرا به هوای خوشت غزل نشود؟» و «یک لحظه ملاقت تو، ای مرشد عشق/ دیدم که چهل سال دویدن دارد». شاعر عشق را معرفت در نظر می‌گیرد و به این نظر است که چگونه‌گی فهم و درک عشق، از ما انسان‌های بهتری می‌سازد. وقتی فهم و درک انسان از زنده‌گی عاشقانه شد، محیط و جهان انسان نیز بهتر و زیباتر می‌شود. عشق است‌ که ما را به سمت افق‌ها می‌کشاند. حتا اگر افق‌ها مبهم باشد، بازهم عشق گشوده‌گی و فرصت ایجاد می‌کند: «شایسته نیست ماندن و مرداب‌گون شدن/ جاری شویم فرصتِ رفتن فراهم است».

شعر در کل و شعر غنایی به‌صورت ویژه بیان حدیث نفس است. حدیث نفس خودگویی و با خود سخن گفتن است، بی‌آن‌که مخاطبی در کار باشد. مخاطب در واقع در حدیث نفس، خود شاعر است؛ یعنی شاعر با خود سخن می‌گوید و خود، مخاطب خویش است. غزل‌های حافظ را اگر در نظر بگیریم، اکثریت غزل‌های حافظ بیان حدیث نفس شاعر است. «در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» حافظ در این بیت از چه کسی سخن می‌گوید؟ از خود و با خود سخن می‌گوید.

هر شاعری به اندازه‌ عمق و ژرفای وجودی و درک هستی‌شناسانه‌ خود می‌تواند بیان حدیث نفس کند. اگر شاعر عمق و درک وجودی و هستی‌شناسانه نداشته باشد، نمی‌تواند به بیان حدیث نفس معناداری دست یابد. آن‌چه را به‌عنوان حدیث نفس ارایه می‌کند، سطحی، کاذب و فخرفروشی خواهد بود.

درک وجودی عمیق و بشری صادق عصیان را در شعرهایی احساس می‌کنیم که حدیث نفس شاعرند. عشق که به‌عنوان معرفت و فهم و درک در اشعار او جایگاه محوری دارد، وارد بیان حدیث نفس شاعر نیز می‌شود. اما این عشق، عشقی است‌ که از خیال و خاطرات به سوی انسان می‌آید و جهان و در جهان‌بوده‌گی را همچون خاطره‌ای قابل تصور و درک می‌کند:

در تلاش افتاده تنهایی که تسخیرت کند

با جهان پر‌جدالِ تازه درگیرت کند

از خیال و خاطرات سال‌های سبز عشق

خلوتی سازی که در آن زنده‌گی پیرت کند

بغض می‌خواهد فرو بندد ره فریاد را

اشک می‌کوشد فرو ریزد که تکثیرت کند

یک‌طرف پوچی دهان واکرده در بلعیدنت

یک‌طرف بیهوده‌گی خواهد که تحقیرت کند

می‌گریزی انزوا در انزوا گم می‌شوی

سایه پشت سایه می‌آید که تکفیرت کند

ناگزیری آرزوها را به آتش می‌کشد

ناامیدی می‌رسد تا از جهان سیرت کند

این شعر خیلی امکان تاویل و نقد براساس نقد روان‌کاوانه دارد؛ زیرا شعرهای حدیث نفسِ خوب در واقع جنبه‌های روان‌کاوانه‌ ادبی و هنری دارند که نمادین و چند‌لایه‌اند. در این شعر به «تنهایی» جان‌بخشی شده و تنهایی به شخصیت تبدیل شده است. این جان‌بخشی و شخصیت‌بخشی به تنهایی است‌ که شعر دارای فرم ذهنی می‌شود. وقتی از فرم صحبت می‌شود، فرم لفظ و قالب نیست؛ فرم ذهنیت هنری شعر است‌ که خواننده را درگیر می‌کند. هر شعری فرم به ‌مفهوم ذهنیت و معنا ندارد.

تنهایی در این شعر، تشخص‌یافته از جان و اندرون شاعر است‌ که بلند شده و در برابر شاعر ایستاده و شاعر با او بیان حدیث نفس می‌کند. هر قدر بیشتر وارد جهان شعر می‌شویم، عمق روان‌کاوانه‌ شعر بیشتر می‌شود. بغض می‌خواهد نگذارد صدا بلند شود، اما گریه از راه می‌سد که شاعر را در جهان تکثیر کند. بغض و گریه نیز تشخص یافته‌ و به فرم ذهنی شعر بیشتر معنابخشی کرده‌اند.

هرچه شاعر می‌خواهد از تنهایی فرار کند و انزوا گزیند، تنهایی او را در پرسوناژ سایه تعقیب می‌کند. در روان‌کاوی یونگ از نقاب، سایه، آنیما، آنیموس و… سخن گفته شده است. سایه در روان‌کاوی یونگ یک کهن‌الگو است‌ که بر رفتار و شخصیت ما تاثیر می‌گذارد و جالب این است‌ که سایه بیرون از ما نیست، بلکه از درون ما برمی‌خیزد. از این نظر، شخصیت انسان مجموع اضداد است و نگرش‌های متفاوت در ایجاد شخصیت انسان تاثیرگذار است. کابوس‌های شبانه و تصورهای کابوس‌وار روزانه همه به این گرایشِ اضداد در شخصیت ما ارتباط دارد که خود را گاه و ناگاه نشان می‌دهد.

این شعر که بیان حدیث نفس است، فراتر از حدیث نفس شاعر، عمق روان و شخصیت انسان را آشکار می‌کند که چگونه درگیر گرایش‌های متفاوت خودآگاه و ناخودآگاه است. شاعر از یک‌سو حدیث نفس خویش و از طرف ‌دیگر هراس و امیدهای حدیث نفس انسان (بشر) را بیان می‌کند. در این‌جا «من» فرد شاعر، تبدیل به «من نوعی» می‌شود. تبدیل من فردی به من نوعی در شعر، موجب عمق عاطفی بشری شعر می‌شود و هر خواننده‌ای می‌تواند هم‌ذات‌پنداری عاطفی با شعر برقرار کند.

این یادداشت در واقع چشم‌اندازی به سوی موضوع عشق و حدیث نفس در مجموعه‌شعر فراخوان است. چشم‌انداز به این معنا است‌که از گوشه‌ای به کسی باغی را نشان دهید. اگر بخواهید معناداری هنری عشق و حدیث نفس را بیشتر احساس کنید، باید مجموعه‌شعر فراخوان را بخوانید؛ زیرا هر شعر، اثری است و جهان عاطفی و ادبی خود را دارد. در ضمنِ عشق و حدیث نفس، این مجموعه جنبه‌های اجتماعی و سیاسی نیز دارد که بازتاب مناسبات اجتماعی و سیاسی در غزل کمتر پیشینه داشته است. اما در غزل‌های صادق عصیان عشق، حدیث نفس و مناسبات اجتماعی و سیاسی معجون، عصاره و افشره‌ای هنری می‌سازد: «به فال و فلسفه بحران خانه حل نشود/ شگرد و شیوه‌ی دنیا اگر بدل نشود».

دکمه بازگشت به بالا