ترقیخواهان؛ مدافعان خلف سنتهای پویا
احمد

تقابل سنت و مدرنیته ویژه افغانستان نیست و جوامع دیگر نیز از این مسیر رفتهاند. جوامع مدرن آنگونه که بنیادگرایان تصور میکنند، در دشمنی بیچونوچرا با سنت و رد یکباره از تمامی ارزشهای سنتی به وجود نیامدهاند، بلکه این تحولات بر شانه گذشته و در تعامل با ارزشهایی استوارند که بهتدریج و طی هزاران سال خلق، اصلاح و انباشته شدهاند. تفاوت اصلی ترقیخواهان و ارتجاعیها در این است که اولیها خواهان تحولاند، به داشتههای جامعه نگاه سازنده و انتقادی دارند و خود را چون اسلافی که در گذشته پیشگام بودهاند متعهد به اصلاح، تعدیل و تغییر ارزشها و متناسب به نیازمندیهای زمان میدانند، اما مرتجعان هرچه را از گذشته آمده است، مقدس دانسته و برخورد اصلاحی و انتقادی به آنها را بدعت، بیگانهپرستی و دشمنی با ارزشها میخوانند و سرکوب میکنند. انسانهای ترقیخواه با مصالحی که از گذشتهگان مانده، چیزهای تازه میسازند و خود نیز عناصری را بر آن میافزایند، اما آدمهای بنیادگرا قادر به تجزیه و شناخت مصالح نیستند، اهمیت مهارت اسلافشان را در خلق بناها و ارزشها درک نمیکنند و صرفاً دلبسته سازههای کهنهایاند که به میراث رسیده و در گذر زمان از انعطاف و رشد باز ماندهاند.
سنتها مثل هر چیزی که زمان بر آن گذشته است، اگر نقد و دگرگون نشوند، از پا میافتند و نابود میشوند. در واقع تنها راه حفظ سرزندهگی و خلاقیت در سنت، شاخهبری و پیوند زدن آن با نودههای اکنون است. در نصاب آموزشی دوران جمهوریت، تلاشهایی شده است تا ارزشها و سنتهایی که به جامعه افغانستان هویت میبخشند، با ارزشها و واقعیتهای امروز که ضامن بقا و بالندهگیاند، پیوند یابند. حاصل آن تلاش در خلق جامعهای تجلی یافته بود که به رغم جنگها و فشارهای دایم تروریستان و کارشکنان، به هر سو نوده میزد و نشانههای رشد و بالندهگی در گوشه و کنارش به چشم میخورد. محصول آن نصاب و نگاه تازه به سنتها، جامعهای شده بود که طالبان وقتی دولت را تحفه گرفتند، ماهها به تصاحب، تقسیم و جمع کردن آن نمیرسیدند و هنوز از روبهرو شدن با تغییری که در بیست سال فاصله بین دو «امارت» رخ داده است، در حیرتاند.
جهان مترقی امروز دارای ویژهگیهای بنیادی است که طالبان میخواهند افغانستان را از آن محروم سازند و اینگونه مانع رفاه و آسایش مردم میشوند. جامعهشناسان برای جوامع مدرن چند ویژهگی اصلی قایلاند: اول) در این جوامع اقتدار و قدرت سیاسی پدیدههای دنیویاند و حاکمیت و مشروعیت به پدیدههای فرابشری پیوند زده نمیشوند. دوم) در این جوامع اقتصاد مبادلهای پولی استوار بر تولید و مصرف انبوهِ کالا وجود دارد و مالکیت خصوصی، آزادیهای فردی و حریم شخصی احترام میشود. سوم) نظم اجتماعی سنتی که در آن نظام و اداره بر بیعت و وفاداری مطلق و یکجانبه مردم به حاکمان استوار بود، جایش را به نظم اجتماعی مبتنی بر رای، انتخاب و آزادی میدهد. هرچند این آزادی مطلق نیست و در جوامع مختلف حدودی دارد و با گذشت زمان بهتدریج توسعه مییابد. چهارم) در این جوامع فرهنگ دنیوی و ارزشهای معنوی بهگونهای تلفیق میشوند که مانع انگیزههای عقلانی و استقلال فردی نشوند؛ چرا که تحقیق و جستوجو، عقلباوری و استقلال فردی آدمها ستون فقرات معجزههای صنعتی، تکنولوژیک و فرهنگی معاصرند. پنجم) طبقهبندی دانش از ویژهگیهای مهم جامعه مدرن است (استوارت هال، صورتبندیهای فرهنگی جامعه مدرن). در این جوامع تخصصگرایی حاکم است و از جمله ارزیابی نصاب تعلیمی در مطابقت به کارایی نظام آموزشی در ارتقای تخصص و بازدهی آن در عرصههای مختلف علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی انجام مییابد، نه اینکه چند قوماندان یا ملا قلم بردارند و تمام نصاب را از عینک ذهنیات خود ارزیابی کنند، بیآنکه سررشتهای از جامعهشناسی، پیداگوژی، تربیت کودک، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، صنعت و توسعه داشته باشند.
در ارزیابی طالبان از نصاب، ناآگاهی از تاریخ موج میزند. ارزیابیکنندهگان از رنسانس، انقلاب علمی و روشنگری که در غرب رخ داد و جهان امروز را از بنیاد متحول ساخت، برداشت مدرسهای و دستوری دارند. آنان تصور میکنند که با بستن چشم خود، واقعیتهای پیرامون تغییر میکند و با حذف تاریخ تحولات جهان غرب از نصاب افغانستان، آثار و نتایج آن تحولات نیز از جامعه ما رخت میبندد و کشور «اسلامی» و عاری از تاثیرات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی غرب میشود. در نگاه طالبان، غرب هنوز همان جبهه صلیبی است و ما در جبهه هلالی ایستادهایم. آنان نمیدانند که ریفورماسیون، رنسانس و انقلاب علمی و صنعتی صدها سال پیش گلیم تفکرات صلیبی را از غرب برچید و هویت غربی-اروپایی امروز آن هویت مسیحی-صلیبی قرون وسطایی نیست. هویت اروپایی که امروز میشناسیم، در تحولی شکل گرفته است که طی آن نمادها، تصاویر، ارزشها و حتا زبانهای جوامع غرب از بنیاد دگرگون شدهاند.
نگاه طالبان به تاریخ ارتجاعی است
گروهی به این باورند که مدرنیته شکل واحدی دارد و سرنوشت محتوم همه جوامع این است که دیر یا زود به آن مسیر واحد بروند. گروهی دیگر چون طالبان به سیر نزولی تاریخ باور دارند و تصور میکنند که بزرگترین اتفاق تاریخی و تمدنی در گذشته افتاده و پس از آن بشر دوران فساد و ویرانی را سپری کرده است. اینان مسیر درست را برگشت به «آغاز خجسته» میدانند و باور دارند که راه نجات بازسازی آن دوران درخشان است و تغییر و تحول چیزی جز فساد بار نمیآورد. از همین رو، بدعت و نوآوری در قاموس آنان دشنام است.
اما آنانی که به تاریخ و شکلگیری مدنیتها با چشم عاری از بغض و تعصب ایدیولوژیک میبینند، تاریخ را چون فرایند پیچیدهای میدانند که در شکلگیری آن عوامل بسیاری نقش دارند و در نتیجه نه مسیر خطی و کاملاً پیشبینیپذیر را میپیماید و نه ایستا و نزولی است. نکته مهم در نگاه غیرطالبانی به تاریخ این است که نقش عامل به انسانها قایل است. آنان باور دارند که جوامع انسانی با عمل سیاسی و آگاهانه میتوانند در تعیین مسیر تاریخ نقش ادا کنند. آنان اذعان میکنند که مدرنیته سراسر نیکو نیست و برای همه رفاه و آسایش را مقدر نمیسازد، بلکه پر از تناقضات است، پست و بلندیها دارد و ممکن است ممالک و جوامعی صدها سال در گوشههایی از جهان مدرن چون زبالهدانی، تنور و خندقهای سیاسی، نظامی و اقتصادی باقی بمانند و هیچ بهرهای از ترقی و آسایش جاری و ساری در جهان پیرامون نبرند. افغانستان میتواند دهها سال سرزمین فراموششده باقی بماند و نقش تنوری را داشته باشد که کشورها زبالههای تروریستی و استخباراتی خود را در آن بسوزانند، یا چون پسخانهای باشد که زورمندان جهان در آن کهنهها را انبار کنند و یا چون قمارخانه و تریاکخانهای باشد که در آن بتوان کارهای «نکردنی» را بیهیچ پیامد حقوقی و اخلاقی انجام داد.
نگاه افراطی و غایتاندیش به تاریخ در افغانستان در دو جهت ویرانگری میکند. یکی از طریق نیروهای بنیادگرایی چون طالبان که معتقدند غایت ترقی، اخلاق و رفاه در گذشته اتفاق افتاده و الگوهای ثابت و فناناپذیر در فلان جا و فلان زمان تعریف شده است. اکنون آدمها، بهخصوص ملاها و رهبران سیاسی بنیادگرا، وظیفه دارند تا جوامع را در قالب آن الگوها تخته کنند، انسانها را به برگشت به آن اصل ساکن و تغییرناپذیر برگردانند و مانع «زوال» شوند. دیگری گروهی از غایتاندیشانیاند که تاریخ را چون عامل مختار صاحب منطق واحد و مسیر مقدر میدانند و تصور میکنند که برای تکامل اجتماعی تنها یک الگو وجود دارد و جبر تاریخی دیر یا زود همه را به مسیر واحد رهنمون شده و به پایان واحد میرساند. غایتباوری نوع اول منجر به خلق نیروی جاهل، متعصب و «بیش فعالی» شده است که هرچه تغییر و تفاوت میبینند، قلم میکنند. نوع دومی آن، گروهی از انسانهای حامی تغییر را به ناظران خوشباور و منفعل بدل کرده است که تصور میکنند تاریخ در هر حال نیکیها و شادیها را فراهم خواهد ساخت و چرخ آن، چنان قهار و برنامهشده است که نقش ما در تسریع یا تغییر آن ناچیز میباشد.
رویکرد درست به تاریخ، باور به چندعلتی است و اینکه هر جامعهای اگر آزادی و ابزار لازم را برای پیمودن مسیر پیشرفت بیابد، جهان خودش را خلق میکند که به رغم همسانیهای چشمگیر با سایر جوامع همسو و همسطح، دارای ویژهگیهای منحصر به فرد خواهد بود؛ ویژهگیهایی که حاصل ترکیب منحصر به فرد عناصر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن جامعه است. به کشورهایی که فرصت آزادی در بالندهگی و پیشرفت را داشتهاند، نگاه کنید. جاپان و ایالات متحده با وجود شباهتهای فراوان صنعتی و اقتصادی، از نظر ویژهگیهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی چهقدر تفاوت دارند! رفتار مدنی، مسوولانه و خاضعانه تماشاچیان جاپانی در استدیومهای کشور قطر در جام جهانی امسال فوتبال را که هر بار پس از پایان بازی دستهجمعی و حشری محیط خود را پاک میکنند، با قطریها، عربستانیها و اماراتیهای ثروتمند و صاحب شهرهای پرزرقوبرق مقایسه کنید که به کارهای یدی و فعالیتهای شهروندی از آن قبیل به چشم حقارت میبینند و بیشترشان در خانه و محل کار خود نوکر و حاضرباش دارند.
گروههایی چون طالبان نمیتوانند به ترقی جوامع و در نتیجه تاریخ همچون فرایند ببینند؛ و متوجه نیستند که سنتها، اگر نقد شوند و با نیازهای امروزی انسانها عیار گردند، مصالح سازنده ترقی و آسایش میشوند. آنان توجه ندارند که جوامع مدرن حاصل تحول جوامع سنتیاند و نقطه انقطاعِ مشخص میان گذشته و اکنون وجود ندارد. از همین رو، بهجا است اگر بگوییم که ترقیخواهان مدافعان خلف سنتها و عاملان پویایی تاریخاند.
بیشتر بخوانید:
ترجمه فارسی گزارش کامل هیأت طالبان از بازنگری نصاب آموزشی
تغییر نصاب معارف؛ آنچه طالبان در عمل انجام دادهاند