روانشناسی در کابل

من سیدروحالله رضوانی، روانشناس کلینیکی هستم. کار من این است که مسایل، مشکلات و رنجهای مراجعانم را بشنوم و بتوانم تشخیص دهم که نیاز و مسأله اصلی آنان چیست و احتمالاً چه مشکل و آسیب روانی دارند. کمکشان کنم تا درک بهتر و عمیقتری نسبت به مشکل و موضوع خودشان پیدا کنند و مهمتر از همه اینکه به آنها راهکارهای حل و رفع مشکل و نیازشان را آموزش دهم و یا آسیب روانیشان را درمان کنم.
روانشناس بودن و رواندرمانگری در کابل به دهها دلیل کار دشواری است. هر چقدر رفتن نزد ملا و ریشسفید قوم و تعویذنویس و رمال کار معمول و پذیرفته شده است، نزد روانشناس رفتن مایهی ننگ و شرم و ترس است؛ ترس از قضاوت شدن؛ اینکه مبادا تو را دیوانه و روانی قضاوت کنند. هرچند این دیدگاه دربارهی رفتن نزد روانشناس در اکثر کشورها و فرهنگ وجود دارد، اما در جامعه ما بسیار پررنگتر است. این را وقتی فهمیدم که یکی به نام سلما دانشجوی سال آخر طب معالجوی برای گرفتن مشاوره در مورد مشکل تشویش و افسردهگیاش نزدم آمد. وقتی فهمیدم برای مشکلش قبلاً نزد تعویذنویسی رفته و ۲۰ هزار افغانی داده تا او را از دست افکار و ترسهایش نجات دهد، از او پرسیدم: تو که میدانستی من روانشناسم و تخصصام کمک به حل همین مشکلات است، چی شد پیش من نیامدی؟
در جواب گفت: میترسیدم همصنفیهایم چیزی بگویند. حالا دیگر آن قدر ناامید و خسته شدهام که گفتم بگذار هر چه میخواهند بگویند. گفتم شاید شما بتوانید کمکم کنید.
در جامعهای که مردسالاری و بیاعتمادی موج میزند، پذیرش اینکه اجازه بدهی دختر یا همسرت تنها با یک روانشناس مرد صحبت کند و اسرار زندهگیاش را بازگو کند، دشوار است. در این جامعه برای یک مرد بسیار دشوار است بپذیرد خودش پشت در بسته منتظر بماند و همسر یا دخترش نزدیک یک ساعت با روانشناس مرد در مورد او و زندهگیشان صحبت کند و احتمالاً چیزهایی بگوید که به آبرو و حیثیت خانواده مرتبط باشد. تحمل ابهام اینکه داخل اتاق مشاوره چه میگذرد سخت است، این را وقتی فهمیدم که جاوید جوان ۲۸ سالهای که به خاطر مشکلات زناشوییشان نزدم مراجعه کرده بود، گفت: داکتر صاحب شاید اگر درب اتاقتان را شیشهای درست کنید که داخلش دیده شود بسیار بهتر شود. مردم بیشتر اعتماد میکنند و بیشتر برای حل مشکلاتشان حاضر میشوند بیایند مشاوره بگیرند. ما شما را میشناسیم و سرتان باور داریم، اما دیگران شاید کمی تشویش کنند. جاوید هرچند صادقانه صحبت میکرد، اما نمیتوانست تشویش ناخواسته و به ارث رسیده از فرهنگ مردانه جامعهای که در آن بزرگ شده بود را پنهان کند؛ فرهنگی که موانع زیادی در فرهنگ رفتن نزد روانشناس و مشاور خانواده در جامعه ما ایجاد میکند.
ارائه خدمات روانشناختی مسلکی رواندرمانی در کابل سخت است، از این رو که اکثریت مردم هیچ شناختی از این رشته و تخصص ندارند و آنهایی هم که چیزی شنیدهاند و میدانند، درک ناقص و نادرستی از این رشته دارند؛ حتا تحصیلکردههایش. اندکاند کسانی که درکشان واقعبینانه و علمی باشد، این را بیشتر وقتی فهمیدم که مدیر یکی از لیسههای خوشنام کابل در مصاحبتی شخصی از علاقهاش به روانشناسی گفت و اینکه خودش به کتابهای روانشناسی و شناخت شخصیت انسانها علاقهمند است. بعد از مطالعه چند کتاب کفشناسی نام برد که به او کمک کرده بود تا با نگاه به کف دست مردم شخصیت و آیندهشان را پیشبینی کند. فاصلهای به این بزرگی بین درک مردم از رشته روانشناسی کلینیکی و واقعیتهای این رشته، رسیدن به تفاهم و هدف مشترک در تداوی بین روانشناس و مراجع را دشوار میکند. آنها از روانشناس چیزی را که باید بخواهند و میتواند به بهبود زندهگی و سلامت روانشان کمک کند، نمیخواهند چرا که این علم و ظرفیتهای آن را نمیشناسند.
من در ستون «روانشناسی در کابل» از تجربههای زیستهام در کابل در نقش یک روانشناس و رواندرمانگر مینویسم. از آنچه در اتاق مشاوره اتفاق میافتد. از ترسها و رنجهای مردم این دیار و ظرفیتها و شجاعتهایشان. از چیزهایی که از مراجعینم آموختم و فکر میکنم دانستن آنها به شما هم چیزهای زیادی میآموزد. در این نوشتار اصول رازداری و محرمیت را با نهایت دقت حفظ خواهم کرد و همواره از اسامی مستعار و اطلاعات غیر واقعی که به درک واقعیتهای مهمتر آسیب نزند استفاده خواهم کرد. تجربههای مشترک من و مراجعانم را دوشنبه هر هفته میتوانید در ستون «روانشناسی در کابل» بخوانید.