آخرین موضع پوتین

منبع: مجله فارین افیرس
برگردان: غلامغوث عمری
جنگ ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه، در اوکراین بهعنوان دستاورد بزرگ او نشاندهنده این است که روسیه از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ تاکنون در کدام سطح قرار دارد.
الحاق اوکراین اولین گام در بازسازی امپراتوری روسیه بود. پوتین قصد داشت که ایالات متحده را بهعنوان یک ببر کاغذی در خارج از اروپای غربی به تصویر بکشاند و نشان دهد که روسیه همراه با چین برای ایفای نقش رهبری در نظم نوین بینالمللی و چند قطبیپیشگام میباشد، اما برعکس، کییف قدرت خود را حفظ کرد و ارتش اوکراین به لطف مشارکت و همکاری نزدیک ایالات متحده و متحدان غربی، به یک دژ مستحکم در برابر روسیه تبدیل شده است.
در مقابل، ارتش روسیه در جنگ در برابر اوکراین تفکر استراتژیک و سازماندهی ضعیفی از خود نشان داده است. حلقه سیاسی و تصمیمگیر روسیه ثابت کرد که نمیتواند از اشتباهات خود درس بگیرد. با چشمانداز کمی برای دیکته کردن اقدامات پوتین، غرب باید خود را برای مرحله بعدی جنگ انتخابی فاجعهبار روسیه آماده کند.
جنگ ذاتاً غیر قابل پیشبینی است. درواقع، پیشبینیهای گسترده اولیه در مورد سقوط سریع اوکراین غلط ثابت شد. با این حال، به نظر میرسد که روسیه به سمت شکست قدم میگذارد. کمتر مشخص است که این شکست چه شکلی خواهد داشت.
در این زمینه سه سناریوی اساسی وجود دارد و هر یک پیامدهای متفاوتی برای سیاستگذاران در غرب و اوکراین در بر خواهد داشت.
سناریوی اول کمتر قابل تحقق بوده و اینکه روسیه با پذیرش توافقی در مورد شرایط اوکراین با شکست خود موافقت کند. برای تحقق این سناریو باید چیزهای زیادی تغییر کند؛ زیرا هرگونه گفتوگوی دیپلماتیک بین روسیه، اوکراین و غرب از بین رفته است. دامنه تجاوز و گستردهگی جنایات جنگی روسیه، پذیرش هرگونه حلوفصل بهشیوه دیپلماتیک و مسالمتآمیز را که کمتر از تسلیم شدن کامل روسیه باشد، برای اوکراین دشوار خواهد کرد.
گفته میشود که دولت روسیه تحت رهبری پوتین یا جانشین او احتمالاً سعی کند تا کریمه را حفظ کند و بالای موارد دیگری برای صلح وارد گفتوگو شود. برای حفظ آرامش داخلی، کرملین احتمالاً ادعا کند که برای بازی طولانی در اوکراین آماده میشود و امکان تهاجمات نظامی اضافی را باز میگذارد.
براساس این سناریو، احتمالاً روسیه ناتو را مقصر بداند و استدلال کند که تحویل تسلیحات ایتلاف، نه قدرت اوکراین، مانع پیروزی روسیه شده است. برای اینکه این رویکرد در داخل رژیم به تصویب برسد، تندروها احتمالاً توسط پوتین باید به حاشیه رانده شوند. این امر دشوار خواهد بود، اما غیرممکن نیست. با این حال، در دوره حاکمیت پوتین این نتیجه بسیار غیرمحتمل است؛ زیرا رویکرد او به جنگ از ابتدا حداکثرگرا بوده است.
سناریوی دوم برای شکست روسیه، شامل شکست در میان تشدید تنش است. کرملین با رویکرد اختلافی (نهیلیسم) به دنبال طولانی کردن جنگ در اوکراین است و در عین حال کمپاین اقدامات خرابکارانه را در کشورهای حامی کییف و اوکراین آغاز میکند. در بدترین حالت، روسیه میتواند گزینه حمله هستهای به اوکراین را انتخاب کند. سپس جنگ به سمت یک رویارویی نظامی مستقیم بین ناتو و روسیه پیش خواهد رفت. روسیه از یک دولت تجدیدنظرطلب به کشوری سرکش تبدیل خواهد شد؛ انتقالی که هماکنون در حال انجام است و این باور غرب را مبنی بر اینکه روسیه تهدیدی منحصربهفرد و غیرقابل قبول است، سختتر خواهد کرد. عبور از آستانه جنگ هستهای میتواند به دخالت متعارف ناتو در جنگ منجر شود و شکست روسیه را در زمین تسریع کند.
سناریوی نهایی برای پایان جنگ، شکست از طریق فروپاشی رژیم است، با نبردهای سرنوشتساز نه در اوکراین، بلکه در کاخ کرملین یا در خیابانهای مسکو.
پوتین قدرت را به شدت در دستان خود متمرکز کرده و لجاجت او در تعقیب پیروزی در یک جنگ شکت خورده، رژیم او را در حالت متزلزل قرار داده است. روسها از طریق متوسل شدن به راهپیماییهای گسترده میتوانند به این هدف برسد. اگرچه پوتین ثبات سیاسی را برای روسیه به ارمغان آورده است، وضعیتی ارزشمند با توجه به گسستهگی سالهای پس از شوروی، اگر جنگ منجر به محرومیت عمومی شود، شهروندان روس میتوانند به آن متوسل شوند.
فروپاشی رژیم پوتین میتواند به معنای پایان فوری جنگ باشد. جنگی که روسیه در میان هرجومرج داخلی فرو میرود و قادر به انجام و ادامه آن نخواهد بود. کودتای متعاقب جنگ داخلی، همان اتفاقی است که پس از تسلط بلشویکها در سال ۱۹۱۷ رخ داد که به خروج روسیه از جنگ جهانی اول تسریع بخشید.
مهم نیست که چی اتفاق بیفتد. شکست روسیه قطعاً مورد استقبال قرار خواهد گرفت. اوکراین را از وحشتی که از زمان تهاجم متحمل شده، آزاد میکند و این اصل را تقویت میکند که حمله به کشور دیگر بدون مجازات نمیتواند، باقی بماند.
ممکن فرصتهای جدیدی برای بلاروس، گرجستان، مولداوی و برای غرب ایجاد شود که نظم اروپا را در تصویر خود به پایان برساند. برای بلاروس، مسیری به سوی پایان دیکتاتوری و انتخابات آزاد و منصفانه میتواند پدیدار شود. گرجستان، مولداوی و اوکراین میتوانند باهم برای ادغام نهایی به اتحادیه اروپا و احتمالاً ناتو، به تبعیت از الگوی دولتهای اروپای مرکزی و شرقی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، تلاش کنند.
اگرچه شکست روسیه موثریت بسیاری خواهد داشت، اما ایالات متحده و اروپا باید برای بینظمی منطقهای و جهانی که ایجاد میکند، آماده شود. از سال ۲۰۰۸ به اینسو، روسیه یک قدرت تجدیدنظرطلب بوده است. این کشور مرزها را دوباره ترسیم کرد، قلمرو را ضمیمه کرد، در انتخابات مداخله کرد، خود را وارد درگیریهای مختلف در افریقا کرد و با حمایت از بشار اسد، رییسجمهور سوریه، پویایی ژیوپلیتیک خاورمیانه را تغییر داد.
اگر روسیه به جای پذیرش شکست از طریق مذاکره، تشدید رادیکال یا انشعاب در هرجومرج را دنبال کند، عواقب آن در آسیا، اروپا و خاورمیانه محسوس خواهد بود.
بینظمی میتواند به شکل جداییطلبی و درگیریهای مجدد در داخل و اطراف روسیه، بزرگترین کشور جهان در خشکه، باشد. تغییر روسیه به یک کشور شکستخورده، سوالاتی را که سیاستگذاران غربی در سال ۱۹۹۱ با آن دستوپنجه نرم میکرد، احیا کند: بهعنوان مثال، چه کسی کنترل تسلیحات هستهای روسیه را به دست میآورد؟ شکست بینظم روسیه، حفره خطرناکی در نظام بینالملل ایجاد خواهد کرد.
مذاکره برای تغییر وضعیت کارساز نیست
تلاش برای شکست پوتین از طریق مذاکره دشوار و شاید غیرممکن باشد. رییسجمهور اوکراین، ولادیمیر زلنسکی، از مسکو میخواهد که از ادعای ارضی خود در مورد مناطق تحت کنترل روسیه در دونتسک، خرسون، لوهانسک و زاپوریژژیا صرفنظر کند. پوتین قبلاً الحاق این مناطق را جشن گرفته است. با وجود تسلط ضعیف روسیه در این قلمرو، بعید است که او پس از این نمایش میهنپرستانه دستبهکار شود. هر رهبر روسیه، چه پوتین یا شخص دیگری، در برابر واگذاری کریمه، بخشی از اوکراین که روسیه در سال ۲۰۱۴ آن را ضمیمه کرد، مقاومت خواهد کرد.
شرایط در روسیه باید برای سازش مساعد باشد. رهبری جدید روسیه باید با ارتشی که روحیه خود را از دست داده، مبارزه کند. روسها در نهایت میتوانند بیتفاوت شوند، اگر جنگ بدون راهحل روشن ادامه یابد؛ اما درگیریها احتمالاً در بخشهایی از شرق اوکراین ادامه خواهد داشت و تنشها بین دو کشور همچنان بالا خواهد بود.
با این حال، توافق با اوکراین میتواند به عادیسازی روابط با غرب منجر شود. این یک انگیزه قوی برای یک رهبر روسیه کمتر نظامی، نسبت به پوتین خواهد بود و برای بسیاری از روسها جذاب خواهد بود. رهبران غربی نیز میتوانند وسوسه شوند تا برای پایان دادن به جنگ، مذاکراتی را انجام دهند.
مشکل اینجا زمانبندی است. در دو ماه اول پس از تهاجم فبروری ۲۰۲۲، روسیه این شانس را داشت که با زلینسکی مذاکره کند و از اهرمهای میدان نبرد خود استفاده کند.
با این حال، پس از ضدحملههای موفق اوکراین، کییف دلیل کمی برای قبول چیزی ندارد. از زمان تهاجم، روسیه به جای نشان دادن تمایل به سازش، خصومتها را افزایش داده و تشدید کرده است. یک رهبر ناسازگارتر از پوتین ممکن است اوکراین را به سوی مذاکره سوق دهد.
در مواجهه با شکست، پوتین میتواند به حمله در صحنه جهانی متوسل شود. او بهطور پیوسته چهارچوب خود را از جنگ گسترش داده و ادعا میکند که غرب در حال نبرد نیابتی علیه روسیه با هدف نابودی کشورش است.
سخنرانیهای پوتین در سال ۲۰۲۲ و بهطورخاص سخنرانی او در کنفرانس امنیتی مونیخ ۱۵ سال قبل بود که در آن او استثناگرایی امریکا را محکوم کرد و استدلال کرد که ایالات متحده «از هر جهت از مرزهای ملی خود فراتر رفته است.»
این سخن بخشی از جنجال و لفاظیهای پوتین برای بسیج عاطفی روسها است، اما یک منطق تاکتیکی نیز در پشت آن وجود دارد: اگرچه گسترش جنگ فراتر از اوکراین آشکارا نمیتواند سرزمینی را که پوتین میخواهد به دست آورد، اما میتواند مانع از پیروزی اوکراین و غرب در مناقشه شود. زبان ستیزهجویانه او زمینه را برای تشدید تنش و رویارویی قرن ۲۱ با غرب فراهم میکند که در آن روسیه به دنبال بهرهبرداری از مزایای نامتقارن خود بهعنوان یک کشور سرکش یا تروریست میباشد.
ابزارهای روسیه برای رویارویی میتواند شامل استفاده از سلاحهای شیمیایی یا بیولوژیکی در داخل یا خارج از اوکراین باشد. پوتین میتواند خطوط لوله انرژی یا زیرساختهای بستر دریا را نابود کند یا حملات سایبری به موسسات مالی غرب انجام دهد. استفاده از سلاحهای هستهای تاکتیکی میتواند آخرین راهحل او باشد. پوتین در یک سخنرانی در ۳۰ سپتامبر، هیروشیما و ناکازاکی را مطرح کرد و تفاسیر پیچیدهای از مرحله پایانی جنگ جهانی دوم ارایه کرد. اگر روسیه از سلاح هستهای تاکتیکی در اوکراین استفاده کند، کییف تسلیم نمیشود. اولاً، اوکراینیها میدانند که اشغال روسیه با انقراض کشورشان برابری میکند که برای جاپان در سال ۱۹۴۵ صدق نمیکرد. علاوه بر این، جاپان در آن زمان جنگ را میباخت، اما در اواخر سال ۲۰۲۲، این روسیه، بهعنوان قدرت هستهای بود که در حال شکست است.
عواقب یک حمله اتمی فاجعهبار خواهد بود، نه فقط برای جمعیت اوکراین که برای کل جهان. با این حال، جنگ ادامه خواهد داشت و سلاحهای هستهای کمک زیادی به سربازان روسی در میدان جنگ نمیکند. در عوض، روسیه با خشم جهانی مواجه خواهد شد.
در حال حاضر، برازیل، چین و هند تهاجم روسیه را محکوم نکردهاند، اما هیچ کشوری واقعاً از مسکو در جنگ وحشتناکش حمایت نمیکند و هیچیک استفاده از سلاحهای هستهای را حمایت نمیکند.
شی جینپینگ، رییسجمهور چین، در ماه نوامبر این موضوع را به صراحت اعلام کرد. پس از دیدار با اولاف شولتز، صدراعظم آلمان، بیانیهای صادر کرد و اعلام کرد که رهبران «مشترکاً به استفاده یا تهدید به استفاده از سلاحهای هستهای مخالف هستند.» اگر پوتین این هشدار را نادیده میگرفت، از نظر اقتصادی یک منزویای بیش نمیبود و شاید توسط یک ایتلاف نظامی جهانی مورد مجازات قرار میگرفت.
بنابراین، برای روسیه تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای مفیدتر از استفاده واقعی آن است، اما پوتین ممکن است همچنان این مسیر را طی کند. به هر حال، آغاز تهاجم، یک حرکت بسیار بد و غیرقابل تصور بود. با این حال، او این کار را انجام داد. اگر او شکستن تابوی هستهای را انتخاب کند، بعید است که ناتو پاسخی مشابه بدهد تا از خطر تبادل هستهای جلوگیری کند. با این حال، ایتلاف به احتمال زیاد با نیروی متعارف برای تضعیف ارتش روسیه و جلوگیری از حملات هستهای بیشتر پاسخ میدهد و در صورتیکه روسیه در ازای آن حملات متعارفی را علیه ناتو انجام دهد، خطر تشدید مارپیچ را بههمراه خواهد داشت.
حتا اگر بتوان از این سناریو اجتناب کرد، شکست روسیه پس از استفاده هستهای بازهم پیامدهای خطرناکی خواهد داشت. این امر، باعث ایجاد یک دنیای بدون تعادل هستهای ناقض جنگ سرد و دوران ۳۰ ساله پس از جنگ سرد میشود. این امر رهبران سراسر جهان را تشویق میکند که هستهای شوند؛ زیرا به نظر میرسد که امنیت آنها تنها با دستیابی به سلاحهای هستهای و نشان دادن تمایل به استفاده از آنها تضمین میشود. عصر گسترش سلاحهای هستهای بهشدت به ضرر امنیت جهانی خواهد بود.
رهبری بار سنگینی دارد
در این مرحله، مردم روسیه برای مخالفت با جنگ قیام نکردهاند. روسها احتمالاً به پوتین بدبین و به دولت او اعتماد نداشته باشند؛ اما آنها همچنین نمیخواهند پسران، پدران و برادران یونیفرمپوششان در میدانهای نبرد شکست بخورند. اکثر روسها که در طول قرنها که به قدرت بزرگ روسیه عادت کردهاند و از غرب جدا شدهاند، نمیخواهند کشورشان بدون هیچ قدرت و نفوذی در اروپا باشد. این نتیجه طبیعی شکست روسیه در اوکراین خواهد بود.
با این حال، یک جنگ طولانی روسها را به آیندهای تیره و تار میاندازد و احتمالاً شعلههای انقلاب را در این کشور ایجاد میکند. تلفات روسیه زیاد بوده است و با افزایش قدرت ارتش اوکراین، میتواند خسارات بیشتری را وارد کند. مهاجرت صدها هزار جوان روس، که بسیاری از آنها بسیار ماهر بودند، شگفتانگیز بوده است. با گذشت زمان ترکیب جنگ، تحریمها و فرار مغزها خسارات هنگفتی خواهد داشت و روسها در نهایت ممکن است پوتین را که کار ریاستجمهوری خود را بهعنوان یک مدرنساز خودخوانده آغاز کرد، مقصر بدانند.
بیشتر روسها از جنگهای قبلی او جدا بودند؛ زیرا آنها معمولاً دور از جبهه داخلی رخ میداد و نیازی به بسیج جمعی برای تکمیل نیروها نداشتند. این در مورد جنگ در اوکراین صدق نمیکند.
روسیه تجربه تغییر رژیم در پی جنگهای ناموفق را دارد. جنگ روسیه و جاپان (۱۹۰۴ـ۱۹۰۵) و جنگ جهانی اول به انقلاب بلشویکی منجر شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، دو سال پس از پایان ماجراجویی نظامی شوروی در افغانستان رخ داد. انقلابها در روسیه زمانی رخ دادهاند که دولت در اهداف اقتصادی و سیاسی خود شکست خورده و به بحرانها پاسخ نداده است.
پوتین در همه این دستهبندیها در معرض خطر است. مدیریت او در جنگ افتضاح و اقتصاد روسیه در حال انقباض است. در مواجهه با این روندهای ناگوار، پوتین اشتباهات خود را دوچندان کرد و در عین حال تاکید کرد که جنگ «براساس برنامه» پیش میرود. سرکوب میتواند برخی از مشکلات او را حل کند. دستگیری و پیگرد مخالفان میتواند در ابتدا اعتراض را خاموش کند؛ اما دست سنگین پوتین خطر نارضایتی بیشتری را نیز به دنبال دارد.
اگر پوتین برکنار شود، معلوم نیست که چه کسی جانشین او میشود. برای اولینبار از زمان روی کار آمدن در سال ۱۹۹۹، «قدرت عمودی» پوتین یک سلسلهمراتب دولتی بسیار متمرکز مبتنی بر وفاداری به رییسجمهور روسیه درجهای از عمودی بودن خود را از دست داده است.
دو رقیب احتمالی خارج از ساختارهای نخبهگان سنتی برای پوتین عبارتند از یوگنی پریگوژین، رییس گروه واگنر و یک پیمانکار نظامی خصوصی، که نیروهای نیابتی جنگ با اوکراین را تجهیز کرده است، و رمضان قدیروف، رهبر جمهوری چچن. آنها ممکن وسوسه شوند که بقایای قدرت پوتین را از بین ببرند و جنگ داخلی در رژیم را تشویق کنند تا بتوانند موقعیتی را در مرکز ساختار قدرت جدید روسیه پس از خروج پوتین به دست آورند.
آنها همچنین میتوانند تلاش کنند خودشان ادعای قدرت کنند. آنها قبلاً رهبری ارتش و وزارت دفاع روسیه را در پاسخ به شکستها در جنگ تحت فشار قرار دادهاند و تلاش کردند تا پایگاههای قدرت خود را با حمایت نیروهای شبهنظامی وفادار گسترش دهند.
رقبای دیگر میتوانند از محافل نخبهگان سنتی مانند ریاست جمهوری، کابینه، یا نیروهای نظامی و امنیتی باشند. پوتین برای سرکوب توطیههای کاخ، در ۲۰ سال گذشته خود را در محاصرههای متوسط قرار داده است؛ اما جنگ ناموفق، تسلط او بر قدرت را تهدید میکند. اگر واقعاً سخنان اخیر خود را باور کند، ممکن است زیردستان خود را متقاعد کرده باشد که در دنیای خیالی زندهگی میکند.
احتمال اینکه یک دموکرات طرفدار غرب رییسجمهور آینده روسیه شود، بسیار اندک است. به احتمال زیاد یک رهبر اقتدارگرا در قالب پوتینیستی وجود دارد. یک رهبر خارج از قدرت عمودی میتواند به جنگ پایان دهد و روابط بهتری با غرب را در نظر بگیرد؛ اما رهبری که از داخل کرملین پوتین آمده است، این گزینه را نخواهد داشت؛ زیرا سابقه حمایت عمومی از جنگ را دنبال میکند. چالش پوتینیست بودن پس از پوتین بسیار سخت خواهد بود.
یکی از چالشها جنگ است که مدیریت آن برای جانشین آسانتر نخواهد بود. بهویژه کسی که رویای پوتین برای بازگرداندن موقعیت قدرت بزرگ روسیه را در سر داشته باشد. چالش دیگر ایجاد مشروعیت در یک نظام سیاسی بدون هیچیک از منابع سنتی آن است. روسیه هیچ قانون اساسی و سلطنتی ندارد. هرکسی که از پوتین پیروی کند، فاقد حمایت مردمی خواهد بود و به سختی میتواند ایدیولوژی نیوشوروی و نیوامپریالیستی را که پوتین تجسم کرده است، تجسم نماید.
در بدترین حالت، سقوط پوتین میتواند به جنگ داخلی و تجزیه روسیه تبدیل شود. قدرت در رأس رقابت خواهد بود و کنترل دولت در سراسر کشور تکهتکه خواهد شد.
این دوره میتواند یک زمان پرچالش باشد. بهگونه مثال، یک بحران ۱۵ ساله جانشینی در اواخر قرن ۱۶ و اوایل قرن ۱۷ که با شورش، بیقانونی و تهاجم خارجی رقم خورده بود، در تاریخ روسیه ثبت شده است. روسها آن دوران را دوره تحقیر میدانند که باید به هر قیمتی از تکرار آن اجتناب کرد. مشکلات قرن ۲۱ روسیه میتواند شاهد ظهور جنگسالاران از سوی سرویسهای امنیتی و جداییطلبان خشن در مناطق آسیبدیده اقتصادی این کشور باشد که بسیاری از آنها محل زندهگی تعداد زیادی از اقلیتهای قومی هستند.
اگرچه روسیه در آشفتهگی ممکن بهطور رسمی به جنگ در اوکراین پایان ندهد، اما ممکن است به سادهگی قادر به انجام آن نباشد. در این صورت اوکراین صلح و استقلال خود را جشن میگیرد، در حالیکه روسیه به هرجومرج فرو خواهد رفت.
عامل آشوب
حمله پوتین به اوکراین بهعنوان اولین گام در بازسازی یک امپراتوری روسیه نتیجه معکوس داشته است. جنگ توانایی او را برای مسلح کردن همسایهگان روسیه کاهش داده است. زمانیکه آذربایجان در سال گذشته درگیری مرزی با ارمنستان داشت، روسیه از مداخله به نمایندهگی از ارمنستان خودداری کرد. در حالی که متحد رسمی ارمنستان بود.
پویایی مشابهی در قزاقستان در جریان است. اگر کییف تسلیم شده بود، پوتین ممکن بود در مرحله بعد تصمیم حمله به قزاقستان بگیرد. جمهوری شوروی سابق دارای جمعیت قومی روسی زیادی است و پوتین به مرزهای بینالمللی احترام نمیگذارد. اکنون احتمال متفاوتی وجود دارد. اگر کرملین دستخوش تغییر رژیم شود، ممکن است قزاقستان را کاملاً از چنگ روسیه رها کند و به این کشور اجازه دهد تا بهعنوان پناهگاه امنی برای روسهای در تبعید باشد.
این تنها تغییر در منطقه نخواهد بود. در قفقاز جنوبی و در مولداوی، درگیریهای قدیمی میتواند احیا و تشدید شود. ترکیه میتواند به حمایت از شریک خود آذربایجان، در برابر ارمنستان ادامه دهد. اگر ترکیه ترس خود را از واکنش روسیه از دست بدهد، ممکن است آذربایجان را ترغیب کند که حملات بیشتری به ارمنستان انجام دهد. اگر روسیه عقبنشینی کند و ترکیه در سوریه دلیلی برای افزایش حضور نظامی خود خواهد داشت.
اگر روسیه در هرجومرج فرو برود، گرجستان میتواند با عرض جغرافیایی بیشتری عمل کند. سایه نیروی نظامی روسیه که از زمان جنگ روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ بر سر کشور مستولی شده، برداشته خواهد شد. گرجستان میتواند به تلاش خود برای عضویت در اتحادیه اروپا ادامه دهد؛ اگرچه سال گذشته به دلیل ناآرامیهای داخلی و فقدان اصلاحات داخلی بهعنوان یک نامزد نادیده گرفته شد.
اگر ارتش روسیه از منطقه خارج شود، ممکن است دوباره درگیری بین گرجستان و استونیای جنوبی از یکسو و بین گرجستان و آبخازیا از سوی دیگر آغاز شود.
این پویایی میتواند در مولداوی و منطقه جداشده آن ترانس نیستریا، جاییکه سربازان روسی از سال ۱۹۹۲ در آنجا مستقر هستند، ظاهر شود. نامزدی مولداوی برای عضویت در اتحادیه اروپا که در جون ۲۰۲۲ اعلام شد، ممکن است فرار از این درگیری طولانیمدت باشد. اتحادیه اروپا مطمئناً مایل است به مولداوی در حل مناقشه کمک کند.
تغییرات رهبری در روسیه بلاروس را متزلزل خواهد کرد. جاییکه دیکتاتور الکساندر لوکاشنکو با پول و قدرت نظامی روسیه حمایت میشود.
اگر پوتین کنار گذاشته شود، لوکاشنکو به احتمال زیاد نفر بعدی خواهد بود. یک دولت بلاروس در تبعید هماکنون وجود دارد. سوتلانا تیخانوفسکایا که در لیتوانیا زندهگی میکند، در سال ۲۰۲۰ پس از زندانی شدن همسرش به دلیل تلاش برای مخالفت با لوکاشنکو، رهبر مخالفان این کشور شد.
انتخابات آزاد و عادلانه میتواند برگزار شود و به کشور اجازه دهد تا خود را از دیکتاتوری نجات دهد، اگر بتواند خود را از روسیه جدا کند. اگر بلاروس نتواند استقلال خود را تضمین کند، درگیری داخلی بالقوه روسیه ممکن است به آنجا سرایت کند که به نوبه خود بر همسایهگانی مانند لیتوانیا، لهستان و اوکراین تأثیر خواهد گذاشت.
اگر روسیه واقعاً تجزیه شود و نفوذ خود را در اوراسیا از دست بدهد، بازیگران دیگری مانند چین وارد این منطقه میشوند که در حال تغییر است. چین در آسیای مرکزی در حال پیشرفت است. قفقاز جنوبی و خاورمیانه میتواند مناطق بعدی تجاوز باشد.
یک روسیه شکستخورده و بیثبات خواستار یک پارادایم جدید از نظم جهانی است. نظم بینالمللی لیبرال حاکم حول مدیریت قانونی قدرت میچرخد و بر قوانین و نهادهای چندجانبه تأکید دارد. مدل رقابت قدرتهای بزرگ، مورد علاقه دونالد ترمپ، رییسجمهور سابق ایالات متحده، در مورد توازن قوا بود که به طور ضمنی یا صریح حوزههای نفوذ را منبع نظم بینالمللی میدانست.
اگر قرار بود روسیه در اوکراین شکست بخورد، سیاستگذاران باید حضور و عدم حضور قدرت، به ویژه فقدان یا کاهش شدید قدرت روسیه را در نظر بگیرند. درگیری کمتر روسیه در درگیریها در سراسر جهان، از جمله درگیریهای افریقا و خاورمیانه، و نه در اروپا، تأثیر خواهد داشت. با این حال، یک روسیه کوچک یا شکسته، لزوماً آغازگر عصر طلایی نظم و ثبات نخواهد بود.
روسیه شکستخورده تغییری را نسبت به دو دهه گذشته نشان میدهد. زمانیکه این کشور یک قدرت برتر بود. در طول دهه ۱۹۹۰ و در دهه اول این قرن، روسیه به طور اتفاقی آرزو داشت که در اروپا ادغام شود و با ایالات متحده شریک شود. روسیه به G-8 و سازمان تجارت جهانی پیوست.
این کشور به تلاشهای جنگی ایالات متحده در افغانستان کمک کرد. در چهار سالی که دیمیتری مدودف، رییسجمهور روسیه بود، از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲، به نظر میرسید که روسیه با نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد، بازی میکند، البته اگر از نزدیک به پشت پرده نگاه نکنیم.
روسیهای که بتواند همزیستی مسالمتآمیز با غرب داشته باشد، ممکن است از ابتدا یک توهم بوده باشد. پوتین در اوایل دوران ریاستجمهوری خود هوای آشتیجویانهای را پیشبینی کرد، اگرچه ممکن است تنفر از غرب، تحقیر نظم مبتنی بر قوانین و اشتیاق برای تسلط بر اوکراین در تمام مدت داشته باشد.
در هر صورت، هنگامی که او در سال ۲۰۱۲ دوباره ریاست جمهوری را به دست گرفت، روسیه از نظم مبتنی بر قوانین خارج شد. پوتین این سیستم را بهعنوان چیزی برای ایالات متحده سلطهگر، به سخره گرفت. روسیه با الحاق کریمه به حق حاکمیت اوکراین تجاوز کرد، با حمایت از اسد در جنگ داخلی سوریه، خود را دوباره در خاورمیانه قرار داد و شبکههایی از نفوذ نظامی و امنیتی روسیه در افریقا ایجاد کرد.
یک روسیه قاطع و یک چین در حال صعود بر پارادایم رقابت قدرتهای بزرگ در پکن، مسکو و حتی واشنگتن پس از ترامپ کمک کرد. روسیه با وجود اقدامات تجاوزکارانه و زرادخانه هستهای قابل توجهی که دارد، به هیچوجه رقیب همتای چین یا ایالات متحده نیست. تهاجم پوتین بر اوکراین نشان میدهد که او این نکته مهم را درک نکرده است؛ اما از آنجایی که پوتین در مناطقی در سراسر جهان مداخله کرده است، شکست در اوکراین که روسیه را از هم پاشاند، شوک بزرگی برای نظام بینالملل خواهد بود.
مطمئناً این شکست میتواند پیامدهای مثبتی برای بسیاری از کشورهای همسایه روسیه داشته باشد. به پایان جنگ سرد نگاه کنید. زمانیکه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امکان ظهور بیش از ۱۲ کشور آزاد و مرفه در اروپا را فراهم کرد. چرخش روسیه به داخل، ممکن است به تقویت «اروپای کامل و آزاد» کمک کند، تا عبارتی را که جورج اچ دبلیو بوش، رییسجمهور ایالات متحده، برای توصیف جاهطلبیهای امریکا برای قاره پس از پایان جنگ سرد به کار برد.
در عین حال، آشفتهگی در روسیه میتواند گردابی از بیثباتی ایجاد کند. رقابت قدرتهای بزرگ، کمتر از هرجومرج قدرتهای بزرگ، که منجر به آبشاری از جنگهای منطقهای، جریان مهاجران و عدم اطمینان اقتصادی میشود.
فروپاشی روسیه همچنین میتواند شروع یک واکنش زنجیرهای باشد که در این صورت ایالات متحده و چین سودی نخواهد برد؛ زیرا هر دو برای مهار پیامدها تلاش خواهند کرد.
در این صورت، غرب باید اولویتهای استراتژیک را تعیین کند. تلاش برای پر کردن خلایی که ممکن است شکست بینظم روسیه ایجاد کند، غیرممکن است. در آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی، ایالات متحده و اروپا شانس کمی برای جلوگیری از حرکت چین و ترکیه به سمت خلأ خواهند داشت.
به جای تلاش برای بستن راه آنها، یک استراتژی واقعبینانهتر ایالات متحده، تلاش برای مهار نفوذ آنها و ارایه یک جایگزین، به ویژه برای تسلط چین، خواهد بود.
شکست روسیه به هر شکلی که باشد، تثبیت ثبات در شرق و جنوبشرق اروپا، از جمله بالکان، یک کار دشوار خواهد بود. در سراسر اروپا، غرب باید پاسخی خلاقانه برای سوالاتی بیابد که پس از سال ۱۹۹۱ هرگز حل نشد. آیا روسیه بخشی از اروپا است؟ اگر نه، ارتفاع دیوار بین روسیه و اروپا چقدر باید باشد و اطراف کدام کشورها باشد؟ اگر روسیه بخشی از اروپا است، کجا و چگونه در آن جای میگیرد؟ خود اروپا از کجا شروع و به کجا ختم میشود؟ الحاق فنلند و سویدن به ناتو، تنها آغاز این پروژه خواهد بود.
بلاروس و اوکراین مشکلات حفاظت از جناح شرقی اروپا را نشان میدهند. این کشورها آخرین جایی هستند که روسیه از آرزوهای قدرت بزرگ خود دست میکشد و حتا روسیه ویرانشده تمام ظرفیت نظامی هستهای و متعارف خود را از دست نخواهد داد.
دو بار در ۱۰۶ سال گذشته، در سال ۱۹۱۷ و در سال ۱۹۹۱، نسخههای روسیه از همجداشده را دیدهایم. دو بار، نسخههای روسیه خود را بازسازی کردند. اگر روسیه عقبنشینی کند، غرب باید از این فرصت برای شکل دادن به محیطی در اروپا استفاده کند که در خدمت حفاظت از اعضای ناتو، متحدان و شرکا باشد. شکست روسیه فرصتها و وسوسههای زیادی را به همراه خواهد داشت. یکی از این وسوسهها این است که روسیه شکستخورده اساساً از اروپا ناپدید شود؛ اما روسیه شکستخورده روزی خود را دوباره تثبیت خواهد کرد و منافع خود را براساس شرایطش دنبال خواهد کرد. غرب باید از لحاظ سیاسی و فکری هم برای شکست روسیه و هم برای بازگشت روسیه مجهز باشد.
لینک مقاله:
https://www.foreignaffairs.com/russian-federation/putin-last-stand-russia-defeat