این که تاریخ شرح سیستماتیک و مستندسازی گذشته بشری است، با آن موافقیم؛ اما آیا تاریخی که تا کنون نگاشته شده با این تعریف تطابق دارد؟ من با مطالعه حوادث تاریخی به این سوال برمیگردم که تا چه حد صفحات تاریخ رسمی و قبولشده بازگوکننده واقعی گذشته بشریاند.
بسیار ساده خواهد بود تا چند واقعه مهم و چند شخصیت بزرگ گذشته را در مقیاس کشور و جهان به بررسی گرفت و در نتیجه آن، تاریخ گذشته جامعه بشری را زیر سوال برد. برای اثبات طرح سوال خویش مجبور هستیم به چند مثال روشن بپردازیم.
کشور ما و کشورهای دیگر قهرمانان رسمی و حوادث رسمی دارند که به آن میبالند و یا حداقل آن را شرح سیستماتیک گذشته خود میدانند. دهههاست که در مورد نقش و برازندهگی قهرمانان رسمی اوراق پر شده و فرمها ساخته شده است. اما شخصیتهای تاثیرگذار دیگر که تاثیر سیاسی، فرهنگی و ادبیشان در ادبیات شفاهی و نوشتاری روشن است، در تاریخ رسمی وجود ندارند و یا کمرنگ هستند. آیا تاریخ رسمی جعلی است؟ آیا تاریخ به فرمایش پیروزمندان و رهبران نوشته میشود؟ و آیا تاریخ قابل اصلاح است یا خیر؟ این چنین تصویر ذهنی نه تنها در مورد شخصیتها و رهبران بلکه در مورد حوادث نیز صدق میکند.
سوال مهم دیگری که در افکار خطور میکند این است که آیا رشته تاریخ علم است؟ تا چه حدی پژوهشهای تاریخنویسان به معضل جعل در تاریخ پرداخته و آن را اصلاح کرده است؟
لازم است مثالهایی هم آورده شود: ما در مورد نقش و کارهای رضا خان پهلوی (1878- 1944 )، شاه ایران مدرن، کمتر شنیدهایم. او پدر آخرین شاه ایران و یکی از بنیانگذاران ایران مدرن بهشمار میرود. رضا خان اولین کسی بود که جامعه قبیلهای کشورش را به مدرنیته رهنمایی کرد. او سیستم نوین مخابرات، راه آهن، جاده، سیستم شهری و نظام دفتری جدید ایجاد کرد. در زمان رضا خان زنان حقوق وسیعی بهدست آوردند. با وجود آن که رضا خان فرهنگ فارسی را از راه دیکتاتوری بر اقوام دیگر تحمیل کرد، در حقیقت این رضا خان بود که تخم روشنگری، دانش و فناوری را در جامعه ایران معاصر کاشت. ما سالها به او به دیده بد مینگریستیم و دولت ایران حتا جسد بیجان او را به داخل کشور راه نداد. بعد از مرگ او در سال 1944 با وجود آن که پسرش شاه ایران شده بود، تحت فشار انگلیس و روسیه رضا خان را به فراموشی سپرد و نگذاشت جنازه پدرش به کشور منتقل شود. اینک بعد از کمتر از یک قرن صحبت در مورد رضا خان بهمثابه بانی ایران مدرن به میان آمده است.
ما در نظام شوروی در مورد نامهای آشنا مانند لنین، استالین، تروتسکی، ژوکوف و خروشچف آگاهی داریم. در مورد هر یک کتابها و مقالات متعددی تهیه و چاپ شده است. اما اگر به تاریخ انقلاب اکتوبر و تاریخ معاصر شوروی نظر اندازیم، نامهایی را مییابیم که از لحاظ اثرگذاری و تولید فکری کمتر از این شخصیتها نبودند. میتوانیم نامهای شخصیتهایی مانند ریکوف، بوخارین، کامنوف، سویردلوف و زینوویف را بگیریم. اما در تاریخ رسمی شوروی اینها حضور چندانی ندارند. چرا این شخصیتها به فراموشی سپرده شدهاند؟ بوخارین یکی از تیوریسینهای انقلاب اکتوبر بود. اما در تاریخ شصت ساله اتحاد شوروی نام و نشان او از کتابها و مقالهها برداشته شد. حتا حالا که شوروی دیگر وجود ندارد، سایه سانسور رهبران بلشویک هنوز دیده میشود.
بیاییم به کشور خودمان. شخصیتهای سیاسی بزرگی چون نادر خان، عبدالولی خان دروازی، امانالله خان، محمود طرزی و دیگران را همه میشناسند و در مورد کارنامههایشان معلومات دارند. اما چرا شخصیتهایی مانند عبدالرحمان لودین، غلام صدیق چرخی و سردار عنایتالله خان گمنام تاریخ شدهاند؟ اگر نزدیکتر بیاییم، در دورههای ظاهر شاه و سردار داوود شخصیتهایی مانند سردار داوود، سردار نعیم، سردار ولی و دیگران سر زبانها بودند، اما شخصیتهای تاثیرگذار سیاسی مانند عبدالرحیمزی، داکتر ظاهر و علیاحمد خرم به فراموشی سپرده شدهاند. اگر باز هم معاصرتر بنگریم، میبینیم که شخصیتهای کاریزماتیک مانند احمدشاه مسعود، داکتر نجیبالله، برهانالدین ربانی، حاجی قدیر و جنرال رازق نه تنها در تاریخ معاصر حضور دارند، بلکه یک تعدادشان قهرمان و سپهسالار به حساب میآیند. در مقابل شخصیتهای ژرفتر، تاثیرگذارتر، کاریزماتیکتر و یا مدبرتر در تاریخ معاصر مانند نورمحمد ترهکی، محمدموسا شفیق، ببرک کارمل، محمدامین واکمن، حفیظالله امین، غلام دستگیر پنجشیری، عبدالرحیم هاتف، جنرال جمعه اسک و دیگران آرامآرام به فراموشی سپرده شدهاند. ممکن کسی استدلال کند که ماندگاری در تاریخ معاصر و قدیم نتیجه تاثیر این شخصیتها در زندهگی مردم و نقششان در حوادث است نه کم و نه بیش. این استدلال در بسیاری مثالهایی که ارایه شد، صدق نمیکند. تاثیری که نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل در روند تغییر تفکر اجتماعی در افغانستان ولو در دو سطح مقابل و متفاوت داشتند، این تاثیر را شهرههای این دوران مانند مسعود و داکتر نجیب نداشتند. یا تاثیری را که عبدالرحمان لودین و غلام صدیق چرخی در حوادث قبل و بعد از استقلال داشتند، بیشتر از تاثیر سیاسی و اجتماعی نادر خان و عزیز خان بود. این تقابل تاثیر سیاسی و اجتماعی از انعکاس شخصیت اجتماعی قهرمانان در تمام برگههای تاریخ افغانستان و جهان به چشم میخورد.
حوادث تاریخی نیز با سرنوشت مشابه دچارند. حادثههایی که باید بسیار مهم باشند و ثبت تاریخ شوند، رو به فراموشی سپرده شدهاند. در عوض حوادث دیگری جای آنها را گرفته که ممکن مهم باشند و یا هم نباشند، اما در اوراق کتابها و نوارهای فلم ثبت حافظه تاریخ شدهاند. بهطور مثال، همه از سفر امانالله خان به اروپا آگاه هستند. همه میدانند که در این سفر او با ملکه یکجا سفر کرد. اما تعداد کمی از مردم آگاه هستند که امانالله خان در جرگه پغمان بردهگی و استثمار فزیکی هزارهها را ممنوع اعلام کرد. این یک تغییر بزرگ در تاریخ معاصر افغانستان بود. اما چرا این حادثه با خطوط درشتتر ثبت نشده است؟ و یا ما همه میدانیم که سردار داوود و ظاهرشاه، پادشاه سابق افغانستان، سفرهای خارجی داشتند و به امریکا و اروپا رفتند. اما تعداد کمی از افراد میدانند که هر دو چند بار برای دیدار با امانالله خان به ایتالیا سفر کردند. چرا این خبرها در جراید آن زمان نشر نشد؟ چرا در مورد این سفرها، دلایل آن و جزییات آنها ما چیزی نمیدانیم؟ چرا هیچ پژوهشی در مورد دیدارهای سردار داوود و ظاهرشاه با امانالله خان از جانب تاریخنویسان صورت نگرفت؟
در زمان تاسیس هند و پاکستان خان قلات، یعنی بلوچستان کنونی و کشمیر کنونی به هیچ یک از دومینیون (Dominion) نپیوستند و بعداً یکی براساس فیصله گورنر کشمیر و خان قلات بدون اطلاع خان به پاکستان ملحق شدند. چرا این مسایل با جزییات در تاریخ معاصر گنجانیده نشده است؟
پس میتوان نتیجه گرفت که تاریخ معاصر و قدیم نه تنها حوادث گذشته را سیستماتیک و مستند منعکس نمیکند، بلکه رویدادهای تاریخی را دستکاری کرده و بهگونه نادرست به ما منتقل میکند.
تا کنون شمار کمی از پژوهشگران، تاریخ رسمی را به چالش کشیدهاند. شماری از پژوهشگران روس توانستند اصلاحاتی در تاریخ معاصر خویش بیاورند که در نتیجه آن، شخصیتها، جنرالان بزرگ و رهبران سیاسی با گذشت 50 سال از اعدامشان، برائت گرفته و بیگناه خوانده شدند. شخصیتهایی مانند مارشال توخاچیفسکی، مارشال راکاسوفسکی، مارشال بلوخیر، جنرال گوردون، نیکولای بوخارین، لیف کامینوف، گریگوری زینوویف، لئون تروتسکی، الیکسی ریکوف و دیگران دوباره شخصیتسازی شدند. اما این کار در کشورهای دیگر صورت نگرفته است. کشورهای غربی بهخصوص در این راستا با کندی پیش میروند.
زمان آن رسیده است تا پژوهشگران تاریخ به این مساله مهم بپردازند تا تاریخ رسمی از چنگ دیکتاتورها، رهبران و قهرمانان خودساخته نجات داده شود. روایتهای تاریخی سخت به تجدید نظر و بازنگری نیاز دارد.