ساختار نظام بینالملل
در دوران جنگ سرد، دو ابرقدرت (ایالات متحده امریکا در غرب و اتحاد جماهیر شوروی در شرق) که با سلاح اتمی نیز مجهز بودند، در جهان خودنمایی میکردند. هر دو ابرقدرت، دشمن درجهیک همدیگر بودند و تمام توان نظامی، اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی خود را برای نابودی جانب مقابل بسیج کرده بودند.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده امریکا به عنوان تکقدرت جهانی رسالت رهبری و تنظیم امور بینالملل را برای خود تعریف کرد. این امر ایجاب میکرد تا این هژمونی بلامنازع جهانی، سیاست خارجی مدونی را در چارچوب استراتژی امنیت ملی خود تدوین کند. با توجه به این مسأله، دهه ۱۹۹۰ برای آن کشور دهه سرنوشتساز و سالهای پرهیجان بود.
مبرهن است که ساختار نظام بینالملل در پهلوی تروریسم و انقلاب سایبری، از عوامل مهم در اتخاذ سیاست خارجی ایالات متحده امریکا بوده است و اکنون نیز این عامل در تدوین سیاست خارجی کشورها، از عناصر مهم به شمار میرود.
بیشتر بخوانید:
بخش اول – سیاست خارجی و جامعه اطلاعاتی امریکا در قرن ۲۱، تحولات و علل آن
بخش دوم- سیاست خارجی و جامعه اطلاعاتی امریکا در قرن ۲۱، تحولات و علل آن
بخش سوم – سیاست خارجی و جامعه اطلاعاتی امریکا در قرن ۲۱، تحولات و علل آن
بخش چهارم – سیاست خارجی و جامعه اطلاعاتی امریکا در قرن ۲۱، تحولات و علل آن
آنگونه که اشاره شد، اتحاد جماهیر شوروی یکی از عوامل موثر در نظم بینالملل بوده و در تدوین سیاست خارجی امریکا نیز تأثیرگذار بوده است. فروپاشی شوروی و نبود یک ابرقدرت رقیب برای ایالات متحده در سطح دنیا که خلای شدید رقابتی را به وجود آورد، بر اتخاذ سیاست خارجی امریکا نیز موثر بود. نظمی که در دهه ۱۹۹۰ بر محیط بینالملل حاکم بود، یکهتازی و تصمیمهای یکجانبه را از سوی ایالات متحده موجب میشد. از این جهت، اولویتها در سیاست خارجی آن کشور بدون احساس قدرت بازدارنده در جهان اعمال میشد.
لذا جنگ خلیج فارس و حمله امریکا و متحدانش بر عراق که به دنبال اشغال کشور کویت توسط صدام حسین و ایجاد پرواز ممنوع در فراز آسمان عراق صورت گرفت، مصداق بارز اعمال سیاست هژمون مورد نظر است.
هنگامی که استراتژی امنیت ملی ایالات متحده امریکا برای قرن ۲۱ تدوین شد، اتفاق عجیب و غیرقابل پیشبینی به وقوع پیوست. حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده با هواپیماهای ربودهشده بر برجهای تجارت جهانی در نیویورک و سایر اماکن در امریکا، تمام جهان را به لرزه درآورد و دشمن جدید، نامرئی و خطرناکی را برای جهان و امریکا معرفی کرد. پاسخ دولتمردان امریکا در قالب حمله پیشدستانه بر افغانستان با شعار مبارزه با تروریسم و از بین بردن شبکه القاعده، تحولات جدیدی را در دنیا رقم زد.
سرنگون کردن حاکمیت طالبان در افغانستان، موجب شد تا ایالات متحده امریکا به صورت شتابزده بر کشور عراق در قالب حمله پیشگیرانه لشکرکشی و حکومت صدام حسین را نابود کند. لذا در دهه اول قرن بیستویک، اولویت سیاست خارجی امریکا، تروریسم و مبارزه با مظاهر آن اعلان میشد.
اما در اواخر دهه اول قرن ۲۱ و سروسامان گرفتن جامعه اطلاعاتی ایالات متحده امریکا و تشخیص رقیب و بالاخره دشمن جدید، تغییراتی در استراتژیهای دوازدهگانه آن کشور به وجود آمد. همانگونه که تغییرات در ساختار، اهداف و ابزار جامعه اطلاعاتی آن کشور پدیدار گشت، چرخشهایی در سیاست خارجی نیز به وجود آمد؛ تغییر در اولویتها.
توجه استراتژیستهای ایالات متحده که بارک اوباما و دونالد ترمپ نیز با آنها همنظر بودند، از مجموع حوزه نوهارتلند (سرزمینهای عربستان و کشورهای عربی همجوار) و هارتلند نو (ایران و پیرامون) به هارتلند علیا (چین) معطوف شد.
کاهش حضور نظامیان امریکایی در غرب آسیا و جمعآوری سامانههای دفاع موشکی تاد و پاتریوت از برخی کشورهای عربی مانند عربستان، عراق، کویت و اردن و نیز خروج نظامیان آن کشور از افغانستان، در راستای تمرکز بر دشمن اصلی ایالات متحده (چین) صورت گرفته است.
چین به عنوان کشوری که رشد اقتصادی و پیشرفت تحسینبرانگیزی در عرصههای مختلف دارد، غرب و به خصوص امریکا را بر آن داشت تا رییس جمهور ترمپ در اولین استراتژی امنیت ملی ایالات متحده که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد، برای اولینبار (البته در استراتژیای که رییس جمهور مکلف است مطابق قانون گلدواتر نیکولز به کنگره ارایه کند)، نه سایر استراتژیهای آن کشور، از کلمه دشمن بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای کشورهای چین و روسیه نام برد.
اکنون کنشهای اعلامی و اعمالی دولت ایالات متحده امریکا نشان میدهد که اولویت سیاست خارجی آن کشور مقابله و ایجاد چالش برای رشد فزاینده کشور چین و ایجاد فشار بر روسیه است. اعمال تحریمهای سنگین بر ایران و ایجاد فشارهای بیسابقه اقتصادی و سیاسی بر آن کشور، کنشهای رفتاری ایالات متحده است که بسیار مبرهن و هویدا است تا ایران را به داخل مرزهایش به عقب براند و تسلسل جبهه مقاومت علیه اسرائیل و غرب را بشکند.
هرگونه کنش رفتاری که مندرج در استراتژی امنیت ملی ایالات متحده امریکا نباشد و موجب جلب توجه تحلیلگران و استراتژیستها در هارتلند نو و نوهارتلند شود، به معنای اولویت اصلی سیاست خارجی امریکا نیست. عبور از این دو ژئوپلیتیک به سمت هارتلند علیا، تاکتیک هوشمندانهای را میطلبد، چنانچه اعمال راهبرد احاله مسولیت و حتا اعمال راهبرد موازنه از راه دور از طریق هندوستان علیه چین، بیانگر تقابل بیسابقه و خطرناک ایالات متحده علیه چین است.
در پهلوی اولویت اصلی سیاست خارجی امریکا، اهداف مهمی چون سیطره بر هلال ناموزون مسلمانان (به قول برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی ایالات متحده امریکا)، حوزه انرژی قفقاز، خاورمیانه، اسلحه کشتار جمعی، تروریسم نوین جهانی، امنیت اسرائیل و… قابل بحث است؛ اما موضوع فربه در محیط بینالملل و شکل و ساختار نظام بینالملل که کشور چین در آن به عنوان غول بزرگ اقتصادی و حتا نظامی و نیز کشور رو به پیشرفت روسیه خوابهای دولتمردان ایالات متحده امریکا را آشفته کردهاند، مقابله و تضعیف چین را در اولویت اصلی آن کشور و متحدان غربیاش قرار داده است.
ساختار نظام بینالملل به عنوان یکی از عوامل اصلی اتخاذ سیاست خارجی کشورها و به خصوص ایالات متحده به شمار میرود و اکنون موجودیت کشور پهناور، صنعتی و پیشرفته چین که برتری اقتصادی و سیاسی امریکا را به چالش کشیده، رقیب و دشمن درجهاول امریکا است. اکنون چین به اولویت سیاست خارجی امریکا مبدل شده است و اینگونه به نظر میرسد که جنگ سرد جدیدی آغاز شده است.