شاه امان‌الله، مخالفان و موافقان

مسعود نوری

تعریف و تمجید احساسی و عاطفی گروهی از شاه امان‌الله خان و مخالفت و مخاصمت گروه دیگری، مرا وادار به نوشتن این یادداشت کوتاه کرد. اما اول دو مقدمه را عرض می‌کنم:

  • مقدمه اول: شاه امان‌الله خان در دوره نوجوانی و ماقبل شاهی یک شخص مبارز، پر‌دغدغه و دارای طبع سرکش بوده است. در بسیاری از موارد و مواضع در نقطه مقابل پدرش قرار می‌گرفته و شدت این مخالفت تا آن‌جا بوده است که تعداد زیادی حتا مرگ پدرش امیر حبیب‌الله خان را به او نسبت می‌دهند.
  • مقدمه دوم: بعد از آن‌که شاه امان‌الله خان بر تخت شاهی جلوس کرد، سبیل سلف خود را کج‌راهه خواند و ـ هر‌چند که جامعه آن روز تحمل تحقق اتفاقاتی را که شاه می‌خواست نداشت ـ ولی به نوآوری‌هایی همت گماشت که از نظرگاه آن روزگاران ـ و حتا امروز ـ تابو تلقی می‌شدند/می‌شوند، که یک نمونه آن شبیه‌سازی‌ بود که رئوس برنامه‌های شاه متجدد محسوب می‌شود و غازی امان‌الله خان هم نوآوری را اول از کفش و کلاه شروع کرده بود و وقتش هم ندادند تا می‌دیدیم که کجا توقف می‌کند و غایت قصوی‌اش چه بود. البته برای جلوگیری از ازاله وقت و اطاله کلام، از احصای بقیه کار‌های امیر امان‌الله خان صرف‌نظر می‌کنم، چون فکر می‌کنم که یادآوری‌‌شان تکرار معلوم است. ‌

 

  • تفصیل مختصر بر مقدمه اول:

هر‌انسانی که حداقلی از معارف را دارا باشد، نیک می‌داند که تنوع و کثرت، قانون لایتخلف طبیعت است و انسان‌ها به حکمت بالغه خداوند طوری آفریده شده‌اند که در هیچ موضوع و موردی اجماع جهانی ندارند و قضایای کشور ما و قهرمانی‌های قهرمانان ما نیز به حکم همین قاعده بالضروره، موافقان و مخالفان خودشان را دارند و البته هر کسی هم حق دارد که با استفاده از مجاری منطقی و معرفتی، مخالفت خود را در قالب نقد علمی و ادبی ارایه کند و هیچ کسی هم به این خاطر نباید مستحق پی‌گرد قانون و مجازات شناخته شود. اما نقد ناقدان بر کسانی که در تاریخ سیاسی کشور ما نقش بازی کرده و خلاف جریان سنت و فرهنگ رایج شنا کرده‌اند، اخلاقاً زمانی صائب است که این‌ها نیز حداقلی از رشادت و شهامت آن را داشته باشند و حتی‌المقدور به قدر قوت خود در به‌سامان کردن امور کشوری و لشکری سعی به خرج داده باشند، و الا این سخنان جز لفاظی و بازی با کلمات معنای دیگری ندارد. آن‌ها که رفته‌اند، همه جد‌و‌جهد‌شان را یکی کردند، از جان و مال و حیثیت و آرامش و آبروی خود مایه گذاشتند و با تمام توش و توان مبارزه کردند؛ اما بیش‌تر از آن‌چه در کتب تاریخی خواندیم و می‌دانیم، نتوانستند پیش‌رفت کنند و تاثیر بگذارند و هیچ انسانی هم بیش‌تر از توانش مسوول نیست؛ اما کسانی که مبارزات آن‌ها را به چالش می‌کشند، چه بدیلی دارند؟ یعنی با این حکومت به‌درد نخوری که الآن ما داریم، چه باید کرد که همانند قدما نه کشور را خراب کنیم، مثل آن‌ها به کسی ظلم نکنیم، مستقل باشیم و… ولی در نهایت به یک دستگاه اداری‌ای دست پیدا کنیم که کارهای دولت به سریع‌ترین وجه ممکن پیش برود، شایسته‌سالاری به اوج خود برسد، دموکراسی در منتهاالیه قدرت باشد و در نهایت کشوری بسازیم که «گرگ گوید نداریم و بره گوید بچریم» چه باید کرد؟ چه کسی حاضر است آرامش شخصی خودش را فدای آرامش جامعه کند؟ کدام دانشجو یا استاد دانشگاه است که ماستری یا دکترایش را به تعویق بیندازد و حداقل حربه مقتضی برای حریت مردم به شانه کند؟ مع‌الوصف، بسیار ظالمانه نیست که با این دل روباه‌مان که از شرکت در تضاهرات مسالمت‌آمیز خوف و بیم داریم و اگر یزید به روی‌مان بخندد تا آخرین رمق حیات پابوسش می‌شویم، بیاییم رشادت کسانی را به چالش بکشیم که به قول خود‌شان تا وقتی که «اندازه کلاه سرشان جای داشتند» از ملک و ملت‌شان حراست و صیانت کردند؟

  • تفصیل مختصری بر مقدمه دوم:

برای اولین بار این شخص شاه امان‌الله خان است که داعیه نوگرایی و تجدد و استقراض فرهنگی را بلند می‌کند؛ یعنی تاریخ و چوکی شاهی افغانستان قبل از امان‌الله خان شخص دیگری را در خود نداشته است که سخنی برای فرداهای کشور داشته باشد. شاهان قبل از امان‌الله خان جز برای جنگ و غارت فکر و برنامه دیگری نداشته‌اند، اما شاه امان‌الله خان مضاف بر این‌که خود به گواهی تاریخ علاقه مفرطی به پخش و اشاعه فرهنگ و دانش داشته است، به یمن دانش محمود طرزی در بخش فرهنگ کار‌های درخوری را به انجام رسانده و مکاتب و مدارس زیادی را ساخته و فعال کرده است؛ ولی حیف که محض به منصه ظهور رسیدن افکارِ کال شاه نوگرا، مردم دین خدا را در معرض نابودی دیدند و اول ایشان را همه روحانیون (اعم از درباری و بیرونی که قریب به اتفاق پشتون بودند) تکفیر کردند و بعد هم حکم به واژگونی حکومتش دادند که در نتیجه چنین هم شد. اما طبق روال معمول در افغانستان، شاه امان‌الله خانِ تکفیر شده بعد از مرگش در دیار غربت، از لیست سیاه خارج شد و از حاشیه به متن آورده شد و محبوب‌القلوب گردید و از همه عجیب‌تر هم این است که به شاه تکفیر شده لقب «غازی» داده شد!

  • نتیجه کلی:

در تاریخ مبارزات کشوری در افغانستان، آن‌چه به وفور یافت می‌شود، فرعون است، ولی تعداد موسی‌ها شاید از انگشتان یک دست تجاوز نکند؛ اما علی‌رغم قلت نفوس‌شان، انفاس زیادی را آزاد کرده‌اند و قربانی‌های کثیری را متحمل شده‌اند و به قدر توان و طاقت‌شان هم خدماتی را از خود به جا گذاشته‌اند و طبق مقتضای انقلاب، خطاهایی هم از آن‌ها سر زده است که آن‌ها هم قابل کتمان نیست. تعریف کوتاه و مختصر نقد هم این است که هر دو نیمه پر و نیمه خالی پیاله را ببینیم. وقتی می‌خواهیم در جایگاه عدل بنشینیم و قدمای قیام و انقلاب را قضاوت کنیم، اگر در کنار کارکرد‌های خوب‌شان، افعال بد‌شان را نبینیم، موقف و قضاوت خود‌مان به خودی خود ظالمانه است و عکس قضیه هم درست است.

دکمه بازگشت به بالا