جنبش یک حرکت و حضور جمعی است که به دنبال تغییر و دگرگونی در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. از همین جهت هم یک جنبش میتواند اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و یا فرهنگی باشد. همچنان، نظر به داعیه و تعداد افراد تعقیبکننده آرمان و متعهد به جنبش، یک جنبش میتواند محلی، ملی و یا بینالمللی باشد. جنبشها میتوانند برای ایجاد دگرگونی یا در مقابل آن شکل بگیرند. به این ترتیب، نظر به اینکه بحث از جنبشهای اجتماعی است، در مورد نخست جنبش پاسخی برای وضع انسدادی یا بنبست اجتماعی است و با خاصیت پیشرونده و مثبت، داعیه دگرگونی اجتماعی دارد. در مورد دوم، اما یک جنبش اجتماعی در مقابل دگرگونیای که مطلوب نمیداند، یا به عبارتی منفی است، تشکیل میشود و میایستد. در این مورد، دگرگونی بیشتر در قالب احکام، پالیسیها، قوانین و یا در کل تصامیم دستگاه قدرت مطرح است که جنبش اجتماعی آن را مطلوب نمیداند، در مقابل آن شکل میگیرد و به مبارزه میپردازد. به این معنا که در این کارکرد یک جنبش اجتماعی واکنشی در مقابل کنش منفی قدرت سیاسی است.
به جنبشهای اجتماعی در کل نظر به رابطه نزدیک آنها با تغییرات اجتماعی پرداخته میشود. «جنبشهای اجتماعی نیروهای کلیدی تغییرات اجتماعی در جهان مدرناند. اگرچه تمامی تغییرات اجتماعی را نمیتوان به آنها نسبت داد -نوآوریهای فناورانه، تغییرات اقلیمی، بلایای طبیعی و جنگها نیز از دلایل این تغییراتاند– اما در میان همه عوامل تغییرات جنبشهای اجتماعی منحصربهفرد اند؛ زیرا مردمی که به آنها پیوستهاند به شکل هدفمند و راهبردی آنها را هدایت میکنند.» (جانستون، 1398: 19) اگر بتوانیم تغییرات اجتماعی را دگرگونی -قسمی که در بالا صحبت آن رفت- ترجمه کنیم، میتوانیم به تکرار اضافه کنیم که جنبشهای اجتماعی میتوانند برای تغییرات و دگرگونی اجتماعی یا در مقابل آن شکل بگیرند. باز هم با این تکرار که در مقام «برای تغییر و دگرگونی»، تغییر و دگرگونی مطلوب و مثبت است و در مقام «در مقابل تغییر و دگرگونی»، تغییر و دگرگونی نامطلوب و منفی است.
با توجه به نکات بالا، میتوان سخن از جنبشهای اجتماعی و مسأله ما گفت. چه یکی از مسألههای ما دستگاه و ساختار قدرت سیاسی است که هرگز آماده دگرگونی و پاسخگو نبوده است. حالا که کارکرد اصلی جنبشهای اجتماعی از یک طرف ایجاد دگرگونی و از طرف دیگر واکنش در برابر کنش یا همان دگرگونی مورد نظر دستگاه قدرت سیاسی که صحبت آن رفت، است، معنا دارد که امکان ایجاد دگرگونی، ادارهکردن و پاسخگوساختن قدرت سیاسی از راه تشکیل جنبشهای اجتماعی است. به بیان دقیقتر، یکی از راههای ایجاد دگرگونی، ادارهکردن و پاسخگوساختن و نگاهداشتن قدرت سیاسی، جنبشهای اجتماعی است. نظر به اینکه حالا قدرت سیاسی ما هر طوری که میخواهد، یا تحت تأثیر سیاست قدرتهای بزرگ از او خواسته میشود، رفتار میکند، به این معنا است که در نبود جنبشهای اجتماعی به سر میبریم.
صحبت از جنبشهای اجتماعی از اینرو صحبت از قدرت سیاسی است که جنبش مردم و دگرگونی حکومت است. چه آنجا که جنبش اجتماعی برای دگرگونی شکل میگیرد و چه آنجا که در مقابل آن طرف اصلی جنبش حکومت است که میتواند مجری دگرگونی باشد. از همینرو، در امر جنبش اجتماعی باید صحبت از تحکم قدرت سیاسی کرد. این صحبت جنبش را کمک خواهد کرد تا با روشها و انتظارات درخور وارد میدان شود. «هر ساختار قدرتی به نسبتی، در تحمیلکردن خویش کوشش میکند؛ چه این تحمیل در قالب طرح و وضع قوانین و پالیسیها باشد، یا فرمانهای مستقیم و یا در صورت نهایی سرکوب سخت نظامی و مسلحانه.» (کمانگر و سیرت، 1399: 30) در این تحکم و تحمیل، منافع کسانی که در دستگاه قدرت حضور دارند، نهفته است. در طول تاریخ آنانی که قدرت را در دست داشته، در راستای افزایش آن تلاش کردهاند. این تلاش در سطحی که توانسته موفق باشد، برای گروه حاکم منفعت آورده است. در مقابل، مردم برای تغییر مطلوب مورد نظرشان دست به اعتراض و ایجاد جنبشهای اجتماعی زدهاند. به این ترتیب، با حضور اثرگذار جنبشهای اجتماعی است که دگرگونی ایجاد، قدرت سیاسی اداره و پاسخگو نگه داشته میشود. از اینجا میتوان موردی که دگرگونی مورد نظر جنبشهای اجتماعی مثبت و دگرگونی مورد نظر قدرت سیاسی منفی تلقی شد را توجیه کرد. چه دگرگونی مورد نظر قدرت سیاسی بیشتر در راستای منافع و حفظ موقعیت گروه حاکم است. در حالی که در مقابل یک جنبش اجتماعی، قسمی که صحبت آن رفت، مردم است و مطالبات آن بیشتر دربردارنده منافع جمعی است.
مطالعه دموکراسی کارا در یک جامعه، یکی هم مستلزم نگاه به جنبشهای اجتماعی آن جامعه است. به این معنا که این جنبشهای اجتماعیاند که کارایی دموکراسی را تضمین میکنند. اگر اعتراض و مقاومت برای دگرگونی و در شرایط متفاوت در مقابل آن از نشانی جنبشهای اجتماعی مطرح نباشد، به این معنا است که دموکراسی به آن معنایی که اراده مردم در آن دخیل باشد، شکل نگرفته است. از اینرو میتوان بیان داشت که کنشگری شهروندی و مدنی به تنها استعمال رأی تحت تأثیر تبلیغات کارزارهای انتخاباتی خلاصه نمیشود. بیشتر از آن رسالت کنشگری شهروندی و مدنی مربوط به توانایی طرح یا لغو دگرگونی است که در صورت بزرگبودن آن مستلزم ایجاد جنبشهای اجتماعی است.
در مورد افغانستان هم از جهت آمادهنبودن حکومت برای دگرگونی و پاسخگویی و هم در سطح بزرگتر از جهت مبحث دموکراسی، جنبشهای اجتماعی با مسأله ما رابطه گرفته و مهم است. قسمی که آمد، حکومت به عنوان نماینده اصلی قدرت سیاسی آماده دگرگونی و پاسخگویی نبوده است و در مقابل دگرگونیهایی را هم که روی دست گرفته، بیشتر انتخابی و سلیقهای بوده است. مطالعه جنبشهای اجتماعی دو دهه گذشته، به ویژه سه جنبش بزرگ آن شامل تبسم، روشنایی و رستاخیز در دوره حکومت وحدت ملی، نشان میدهد که با وجود کمتجربهگی، جنبشهای اجتماعی از ابزار اصلی فشار بر حکومت بودهاند. با وجودی که این جنبشها به مطالبات اصلی خود دست نیافتند، فضایی را که در جریان شکلگیری و بعد از مبارزه ایجاد کردند، در سطح بالایی، حکومت را تحت فشار قرار داد. این فشار دلیل آن بود که حکومت بخواهد نشان دهد که پاسخگو است. باری، اگر این جنبشها از تجربه بهتر برخوردار بودند و برخورد با آنها در آن سطح سیاسی، امنیتی و استخباراتی نبود، امروز پشتوانه نظام و دموکراسی به مراتب محکمتر از چیزی میبود که هست. دلیل اصلی شکنندهگی وضعیت امروز از عدم وجود جنبشهای اجتماعی پویا و پیشرو است.
حالا که بعد از دو دهه تمرین معیوب دموکراسی باز هم به جایی رسیدهایم که صحبت در مورد نوع نظام سیاسی است، نیاز داریم به عنوان شهروندان، با توجه به تجربههای هرچند ناموفقمان، از امکان ساختار و فضایی بگوییم و دفاع کنیم که در آن امکان فعالیت سازمانی و ایجاد جنبش وجود داشته باشد. چه قسمی که شرح آن رفت، تنها اعتراض و امکان فعالیت سازمانی است که مطلوبیت قدرت سیاسی را به دنبال میآورد و میتواند تضمینی برای حقوق بشری و شهروندی باشد. در غیر آن دوباره با بنبست روبهرو خواهیم شد و باز با تجربه مدتی جنگ، بر فرض اینکه به از هم پاشیدهگی کامل منجر نشود، مجبور میشویم از نو آغاز کنیم.
منبعها
1- جانستون، هنک (1398)، جنبش اجتماعی چیست؟ ترجمه سعید کشاورزی و مریم کریمی، تهران: نشر ثالث.
2- رامین، کمانگر و سیرت، شهیر (1399)، خبایان؛ اعتراض و قدرت، کابل: موسسه نشر واژه.