در تاریخ سینما فلمهای تلخ زیادی ساخته شده است. از سهگانه تيو آنجلوپلوس، چشماندازی در مه، ابدیت و یک روز، و دشت گریان گرفته تا فلمهایی چون «سه میمون» و «اقلیمها»، دو فلم غمگین فلمساز شاعرِ سینمای ترکیه، نوری بیلگه جیلان. همینطوری فلمهایی چون ساعتها و کتابخوان از ساختههای استیفن دالداری. فلمهای غمگین دیگری نظیر سینما پارادیزو، پیچ آدماز، امید شناور، پلی به ترابیتیا، داستان عشق، دفترچه، نامادری، دخترم، بیستویک گرم و فلم در حال و هوای عاشقی، از شاهکارهای وونگ کار وای.
وقتی یلماز گونی در سن چهلوهفت سالهگی در پاریس درگذشت، یک روزنامه ترکی چنین نوشته: «فلم تمام شد؟»
از میان فلمهایی که تا حال من دیدهام، هیچ فلمی را به تلخی فلم «راه» (یول) ساختهی یلماز گونیِ فقید نیافتم. فلمی که نخل کن را برایش به ارمغان آورد. اگرچه بیتردید او شایسته تمجیدِ بیش از اینها بود و ستایش از کارنامه پربار او، ارج گذاشتن به سینمای مولف است، ولی آنچه شوربختانه نسبت به سینمای او مایهی دلآزاری دوستداران سینمای ناب قرار میگیرد، پرسشی است که باید بدان پاسخی درخور داده شود؛ اینکه چرا مردی بدین بزرگی، با سینمای خاص خودش را بیرون از غرب و در میان جهانسومیها فقط عدهای معدود از فلمسازان میشناسند و فلمهایش را دیدهاند، حالآنکه در میان غیرنخبهگان او جهانی کشفناشده باقی مانده است که میبایست هر فلمدوستی چون کریستف کلمب دل به دریا بزند و قسمتی از آن را کشف کند. اگرچه پاسخ این پرسش تا حدودی روشن است و آن اینکه گونی آنقدر سینمای خاص خودش را داشت که درک آن مستلزم آدمهای از سنخ خودش است. سینمای محضی که کاملاً به صنعت پشت کرده است و عین یک دخت نجیبزاده روستایی اصیل خالی از جذبههای فریبنده زندهگی مدرن و شهری است. ابزار سینمای او چون کیا رستمی، فقط یک دوربین است و طبیعت بکر و آدمهایش که جهان سینمای او را شکل میدهند؛ با این تفاوت که سینمای کیا رستمی در پی برانگیختاندن یک حس خاص است که بیشتر مرامش ملتفت شدن به شور زندهگی است و زندهگی در لحظههایی که نباید از دست بروند، ولی گونی هیچ تعارفی نسبت به زندهگی ندارد و در پرده برداشتن از تراژدیهای ویرانکننده و برملا کردن چهرهی غمگین و بیرحم زندهگی، یک استاد خبره و کارکشته است. او آیینهای از درون خویشتن است. آمال جهانی را که او به تصویر میکشد، خودش عین آن را تجربه و با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده است.
گونی فقیر زادهای است ثروتمند که کسی را توان سنجش بهای کارنامهاش نیست. وقتی او در سال 1937 در خانوادهای فقیر در یکی از روستاهای شهر آدانای ترکیه داشت به دنیا میآمد، نمیدانست که تلخ زندهگی میکند و روزی در تاریخ سینما، بخشی از سینمای تراژدی میشود. در نوجوانی مجبور به کار در مزرعه میشود، بعد به دانشکده حقوق دانشگاه آنکارا میرود و وقتی با نمایشنامهنویسی مشهور آشنا میشود، مسیر زندهگیاش را تغییر میدهد. او که در میان هنرمندان چپِ جهان از چهرههای شاخص است، با فلمهایش سعی به نشان دادن تفاوتهای فاحش بین شرق و غربِ ترکیه و مناطق زازانشین به طور اخص داشت.
گونی بعد از کودتای راستی ارتش به زندان میافتد و پس از چند سال وقتی با استفاده از مرخصی فرار کرده و به فرانسه پناهنده میشود، تابیعت ترک وی از او سلب میشود. او در سن 47 سالهگی در پاریس چشم از جهان میپوشد.
گونی فلمساز فوقالعاده عجیب است. در تاریخ سینما هیچ کارگردانی اسلوب و روش نامتعارف او را در فلمسازی تجربه نکرده است. طوری که او سر صحنه هیچ یک از سه فلمهای پر آوازهاش «گله«، «دشمن» و «راه» در فاصله بین سالهای 1978، 1979 و 1981 حضور نداشته و از داخل زندان پروژههایش را مدیریت و کارگردانی میکرده است. او فلم «راه» را در زندان میسازد، فلمنامهاش را در زندان مینویسد، صحنهها را طبق میل خودش دکوپاژ میکند و چگونهگی برداشت هر نما را با جزییات دقیق و با اشراف کامل ذکر میکند و به واسطه دستیاران فلمبرداری میکند. با این حال در فلمهایش حضور کارگردان همیشه پررنگ و قدرتمند است که تا اکنون هیچ فلمساز بزرگی نتوانسته است رکورد او را بشکند. البته تدوین فلم «راه» را بعداً در فرانسه انجام داد.
سینمای نجیب و فوقالعاده انسانگرای گونی، غالباً تمِ سیاسی- اجتماعی دارد. بومیگرایی محض او با بهرهگیری از طبیعتهای بکر و دستنخورده، همراه با تبحر خاصی که در بهکارگیری نابازیگران داشت، فضای فلمهای او را به شدت واقعگرایانه و با اصالتی تحسینبرانگیز خلق کرده است. سینمای گونی روایتگر مردم روستایی است و سرگذشت آدمهایی که در نتیجه استبداد جریانها و رژیمهای سیاسی در گودال نابرابری اجتماعی، فقر و تنگدستی، خرافات و سنتهای نادرست گیر ماندهاند. توجه به ارزشهای مقبول و فرهنگ سرزمین مادری، از جمله دیگر ارزشهای سینمای گونی به شمار میرود. فلمهای او در فُرم و محتوا از یک انسجام و وحدت درونی محکم برخوردار اند که این خوشساختاری فلمهایش را جذاب و به یاد ماندنی کرده است. او جزو معدود فلمسازانی است که بلد بود چگونه از نابازیگران خوب بازی بگیرد. برای همین، برشهای طولانی در فلمهایش نه تنها کسلکننده نیست، که با اتکا بر بازی خوب شخصیتها، دوربین روی صورت آنها مانور بیشتر میدهد تا مجال دیدن بازی زیر پوستی آنها را داشته باشیم که این کار به گونهی تحسینبرانگیز حس همزادپنداری را در تماشاگران به وجود میآورد، که بیتردید این تعامل خوب شخصیت با تماشاگر، دوربین را به گونه مطلق حذف میکند. به عبارت دیگر، در کل میزانسن و به صورت موردی بازی خوب شخصیتها و همآهنگی خوب دوربین نسبت به آنها، با توجه به حال و هوای خاص فلم، اشتیاق تماشاگر به برشهای تند را از او میگیرد و نمیگذارد که تماشاگر احساس خستهگی کند و به واسطه ریتم تند برشها تحت یک تاثیر تصنعی سرگرمکننده قرار بگیرد، که این کار دوربین را از سرگردانی نجات میدهد. خیلی نادر است که برشهای طولانی در یک فلم کسلکننده نباشد.