شکی وجود ندارد که سیاست دینی در بحران مزمن و پایدار بهسر میبرد. این بحران زمانی بیشتر خودش را برملا میکند که سیاست دینی ظاهراً موقعیت هژمونیک داشته باشد و دینسالاران بر اریکه قدرت تکیه زده باشند. این مسالهای است که حکومتگران دینی از آن غافلند و تصور میکنند در اوج شادابی و شگوفایی هستند و بنابراین، سخن گفتن از بحران یاوهگوییای بیش نیست که از سوی دشمنان شکستخورده انجام میشود. به طالبان نگاه کنید. این گروه به بحرانی دمودامن بیشتر داده که هیچگاهی وجود خودش را بهرسمیت نمیشناسد: بحران سیاست دینی. دینسالاری طالبانی آمده است تا جامعه را از بحران نجات دهد و حالا در اوج قدرتنماییاش بهسر میبرد، پس چگونه میتواند خودش در بحران باشد؟
توهم نجات
طالبان بهسان تمام اسلامگرایان در تلاش نجات جامعهای هستند که به باور آنها گرچه اسلامی است، اما ارزشهای کفری و سکولار در آن بر دیانت و ایمان غلبه کردهاند. شما وقتی از یک اسلامگرای طالب یا غیرطالب علت اصلی عقبماندهگی جوامع اسلامی را بپرسید، پاسخ ساده و همیشه آمادهای به شما تحویل میدهد و آن این است که جوامع مورد نظر، اسلام را از یاد بردهاند. راه حل نیز بسیار ساده است: اگر اسلام برگردد و شریعت تطبیق شود، همه چیز درست میشود. اما آیا تنها بازگشت اسلام و اجرای شریعت برای نجات یک جامعه غرق در فقر، نابرابری، فساد و فاجعه کافی است؟
به نظرم دو سال حاکمیت طالبان بر افغانستان به این پرسش، پاسخ قانعکننده داده است. این گروه در جریان دو سال گذشته هیچ کموکسری در تطبیق اسلام باقی نگذاشت و تا توانست شریعت را بر سروصورت شهروندان جاری و ساری کرد و این روند همچنان ادامه دارد. اما طالبان هر قدر بیشتر بر طبل تطبیق شریعت اسلام میکوبند، به همان میزان فقر، فساد و درماندهگی گستردهتر از قبل گلوگیر مردم میشود. طالبان از تطبیق شریعت خوشحال و سرمستند و مردم از گرسنهگی، سردرگمی و فاجعه غم بغل کردهاند. این پارادوکس از بحرانی حکایت دارد که در نظم طالبانی با گذشت هر روز چاقتر میشود و زندهگی زیر سایه چنین نظم فرسوده، مسمومشده و افیونی به تقویت وضعیتی کمک کرده است که پیروی بیکموکاست از سیاست ترس، درماندهگی و انزوا بهجای شورش و مقاومت علیه وضعیت موجود، از عناصر اصلی آن است. این همان جامعهای است که طالبان تلاش دارند آن را بهترین جامعه تا کنون موجود جا بزنند.
زنان در جامعه آرمانی طالبان از زندهگی حذف نمیشوند. نباید هم شوند؛ چون حتا طالبان نیز به زنان نیاز دارند. اما زنان در جامعه طالبانی باید به حدی تحقیر و مهار شوند که سرانجام کوتاه آمده و تنها نقشی را که اسلام مورد نظر طالبان به آنها داده است، بپذیرند و دست از بلندپروازی بکشند: رفع نیازهای شهوانی مردان و کار خانهگی. این چیزی است که حتا در جامعه اسلامیزهشده افغانستان مورد پذیرش همه مردم قرار نگرفته است. زنان شهرنشین که اصلاً آن را نپذیرفته و همچنان مقاومت میکنند. مقاومت زنانه در افغانستان زیر کنترل طالبان یکی از معدود مقاومتهای مردمی قابل احترامی است که اگر بیشتر گسترش یابد، میتواند بقای رژیم طالبان را با چالش جدی مواجه کند. مقاومت زنانه حتا در مقیاس کوچک کنونی نیز امیدبخش و دلگرمکننده است، و طالبان از ادامه آن نگران هستند و به این دلیل، از هیچ تلاشی برای سرکوب آن دریغ نکردهاند.
سایر محدودیتها و قیدوبندهای طالبانی بر زندهگی مردم نیز مقبولیتی در جامعه ندارد و تنها با زور شلاق و میله تفنگ اعمال میشود. وقتی سایه ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان از سر مردم دور شود، زندهگی به روال عادیاش برمیگردد و کسی به امر و نهی طالبان اهمیتی قایل نمیشود. این یعنی، سیاست دینی حتا در جامعه عقبماندهای از نوع افغانستان خیلی از واقعیت پس مانده است و نمیتواند نیازهای امروزی زمانه ما را برآورده کند، و یا خودش را با واقعیتهای جاری وفق دهد. نوعی لجاجت طالبانی اما همچنان اصرار دارد که برای نجات جامعه از شر کفر و بیدینی باید آن را چندین قرن عقب، به دوران صدر اسلام برد. این توهم «نجات جامعه» بدترین و فاجعهبارترین حماقتی است که تا کنون از هزاران انسان شوربخت در افغانستان قربانی گرفته است.
پس از بازگشت طالبان به قدرت که تجارت دین رنگورونق تازهتری پیدا کرده، توهم نجات وارد فاز بهمراتب ویرانگر از قبل شده است؛ چون تنها در مسجد و مدرسه محدود نمانده و از پشتیبانی بیدریغ دولتی برخوردار است. با این وجود نیز، اصرار طالبان برای بازگشت به صدر اسلام که در واقع فراخوان مستبدانه انحلال واقعیت زنده عصر اطلاعات در قالب تنگ و تاریک ایدئولوژی بیابانگردی و توحش است، حتا مورد پذیرش مسلمانان قرار ندارد، چه رسد به دیگران. اکثریت مسلمانان، تحمیل سبک زندهگی طالبانی را نوعی لجاجت جاهلانه قبیلهای میدانند که سرانجام، بحران در سیاست دینی از نوع «امارت اسلامی» را به نقطه جوشِ غیرقابل مهار خواهد رساند که پایان خوشی برای طالبان به ارمغان نمیآورد.
سیاست بدوی
سیاست طالبانی خوانش بهشدت بدوی از سیاست ارایه میکند؛ خوانشی که با زمانه ما هیچ همخوانی ندارد. سیاست دینی بدترین و ارتجاعیترین نوع سیاست نمایندهگیپسند است که با تکیه بر روایت کور و غیرواقعی از وضعیت، تلاش میکند ما را به عصر بیعت ببرد. طالبان از ما میخواهند در عصر دموکراسی نئولیبرال، رعیتوار و بیچونوچرا از امیرالمومنین آنان اطاعت کنیم؛ امیرالمومنینی که فقط از پشت با مردم سخن میزند و به کسی هم پاسخگو نیست. این اوج افتضاح سیاست دینی است.
پس، هر قدر طالبان عمر سیاسی بیشتری داشته باشند، به بحران سیاست دینی دمودامن گستردهتری میدهند. مردم با گذشت هر روز بیش از پیش در عمل خواهند دید که «اسلام عزیز» مورد نظر طالبان چقدر درمانده، بحرانزده و شکستخورده است.
سیاست دینی طالبانی که از توهم شدید «نجات جامعه» از شر کفر، فساد، بیچارهگی و فاجعه رنج میبرد، بیش از همه خودش به نجات از این وضعیت رقتبار نیاز دارد. اما میزان توهم دانایی در میان طالبان بهحدی عمیق و نهادمند است که هیچ امیدی برای نجات سیاست دینی از باتلاقی که خود آن را ساخته، وجود ندارد و تنها سیاست غیردینیِ سکولار میتواند به این توهم نقطه پایان بگذارد.