طالبان وقتی دست به هر اقدام محدودکنندهای میزنند، به نمایندهگی از «مردم» این کار را میکنند. آنان مدام میگویند که آنچه کردهاند براساس خواست «مردم» بوده است؛ از وضع محدودیتهای روزافزون بر زندهگی شهروندان بهویژه سلب حق آموزش، کار و تفریح زنان گرفته تا تشدید سرکوب، خشونت و کشتار مردم به بهانه تامین امنیت. کسی از این «مردم» نپرسیده است که آیا آنچه طالبان به نمایندهگی از آنان انجام میدهند را تایید میکنند یا نه؟ مکانیسمهایی که بهواسطه آنها میتوان پاسخ این پرسش را پیدا کرد، تفکر طالبانی آنها را بهرسمیت نمیشناسد. اصلاً اگر گروه طالبان این مکانیسمها را بپذیرد، دیگر باید نام تازهای روی آن بگذاریم. طالبان به هیچ نوع از الگوهای نمایندهگی باورمند نیستند؛ سازوکاری که مردم از طریق آن به دولتها مشروعیت میدهند. هنگامی که دولتها از مشروعیت مردمی برخوردار شدند، برای تداوم سلطه سیاسیشان چارهای ندارند جز این که مردم مورد نظرشان را بازتولید کنند.
طالبان اما بدون کسب مشروعیت از مردم، نیروی اخته، بیتفاوت، گیج، ترسو و فاقد کنش سیاسی را آفریدهاند که تنها در ظاهر نام مردم را یدک میکشد و شباهت زیادی به مردم واقعی ندارد. مردم معنازدایی شده و سپس مطابق به خواست طالبان معناگذاری شدهاند. در واقع، نام اصلی مردم طالبان، امت یا رعیت است؛ نیرویی که فاقد قدرت و شعور سیاسی برای انتخاب نماینده/نمایندهگان خود است و صرفاً آنچه اربابان قدرت میگویند را میپذیرد و هیچ بلندپروازیای ندارد.
بیتفاوت و نظارهگر
مردم طالبان در برابر آنچه بر آنان و پیرامونشان میرود، کرخت و بیتفاوتند. این سستی و بیتفاوتی از آنان نیرویی ساخته که حتا در برابر تغییرات سیاسی کلان هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد و صرفاً نظارهگر و بیننده است. وقتی در یک دادگاه صحرایی طالبان صدها تن برای تماشای نمایش حقارت انسان حتا حاضرند یکدیگر را له کنند، این بیانگر بیداری مردم طالبان نیست، نشانه ابتذال و سقوط اخلاقی آن است. این «مردم» به بردهگان نمایش ابتذال طالبانی و بینندهگان محض فاجعه تقلیل یافتهاند و بیتفاوتی آنها نسبت به بروز هر گونه فاجعه، زمینه پایداری و دوام امارت طالبان را فراهم میکند.
بیتفاوتی – در صورتی که آگاهانه انجام شود – میتواند رویه انقلابی و رهاییبخش باشد. در جامعهای که سرمایهداری دیجیتال همه را به فعالیت و مشارکت دعوت میکند تا پول بیشتری به جیب بزند، بیتفاوتی و کنارهگیری بهسود سیاست رهاییبخش، کنش بهشدت بیدارگر و انقلابی است. اما این چیزی نیست که ما از مردم طالبان انتظار داشته باشیم. هنوز هیچ نشانهای از چنین رویکردی در افغانستان مشاهده نشده است.
فرمانبر و مطیع
«مردم» در افغانستان زیر سلطه طالبان، به نیروی فرمانبر و مطیع بدل شدهاند. هر قدر طالبان بیشتر بر آنان فشار وارد میکنند، به همان میزان بیشتر سر اطاعت فرو میآورند. در دو سال گذشته، با وجود اعمال شدیدترین قیدوبندها بر زندهگی شهروندان، ما شاهد هیچ اعتراض گسترده و دامنهداری که بتواند طالبان را بهگونه جدی به چالش بکشد، نبودهایم. این برای ما خبر بدی است. مردم مورد نظر ما نباید در برابر هجوم لشکر توحش مدام عقبنشینی کرده و سنگرهایشان را یکی پس از دیگری تخلیه کنند. مردم اگر میخواهند زنده بمانند و آینده روشنی برای کشور خود بسازند، باید از شکستهایشان درس گرفته و در پی تدارک ضدحمله باشند. تنها از این طریق است که میتوان پروژه احیای مردم طالبان را سبوتاژ کرد.
ناامید و افسرده
افزایش آمار خودکشی بهویژه در میان زنان، نشان از فاجعهای دارد که با به قدرت رسیدن طالبان دامنه وسیعتر و گستردهتری یافته است. در دو سال گذشته که بیکاری و فقر بیشتر از پیش تشدید یافته و افزون بر آن، محدودیتها بر زندهگی روزانه مردم نیز اعمال شده است، فاز جدیدی از ناامیدی و افسردهگی را شاهد بودهایم. در حکومت پیشین نیز میزان ناامیدی و افسردهگی بالا بود؛ اما در رژیم طالبانی به شمار عوامل ناامیدی و افسردهگی افزوده شده است. در حکومت پیشین دستکم کسی بهخاطر شنیدن موسیقی، تراشیدن ریش، گذاشتن موی بلند، اشتراکنکردن در نماز جماعت، نپوشیدن چادری و … مجازات نمیشد.
در حاکمیت طالبانی، مردم تنها بهخاطر گسترش دامنه بیکاری و فقر افسرده شده و دست به خودکشی نمیزنند. بسیاری به این دلیل ناامید و افسرده میشوند که در زندهگی نیمبندشان در افغانستان زیر کنترل طالبان، حتا اجازه ندارند آزادانه سفر کرده، به خواست خود لباس پوشیده و یا سروصورتشان را بیارایند. در این عصر و زمانه، اعمال قیدوبند بر نحوه زندهگی انسانها باید هم غیرقابل قبول و اضطرابآور باشد.
مسخشده
مردم طالبان مسخ شدهاند. این مسخشدهگی زاده عواملی است که در بالا به آنها اشاره شد. مردمی که طالبان موفق به آفرینش آن شدهاند، چون ترسو، افسرده، ناامید، فرمانبر و بیتفاوتند، شوق و انگیزهای برای حضور بیدار و فعال در جامعه ندارند و به این دلیل، نسبت به کنش سیاسی در برابر وضعیت موجود بیمیلند و به زندهگی در جامعه فاجعهزده و بحرانی عادت کردهاند. این مردم، درگیر روزمرهگی شده و قصدی برای بازسازی و احیای خودشان ندارند.
به این ترتیب، طالبان میتوانند هر اقدام و تصمیم مردمستیز و ضدانسانی خود را زیر نام «خواست مردم» جا زده و با خیال راحت آن را تطبیق کنند. طالبان بهخوبی میدانند که مردم ساخته و پرداخته آنها فاقد زبان اعتراض در برابر هر اقدام سیاسی هستند. نیرویی که از زبان اعتراض در برابر سیستمها برخوردار نباشد، در واقع وجود ندارد.
در جریان دو سال گذشته، تنها زنان افغانستان با مقاومت شجاعانه در برابر سیاست سرکوب و مهار طالبان ثابت کردند که خواستار بدل شدن به مردم مورد نظر این گروه نیستند. زنان افغانستان گرچه تا کنون نتوانستهاند حمایت بقیه مردم را بهدست آورند؛ اما در حد توان نشان دادهاند که سیاست مسخ طالبانی را نمیپذیرند. اعتراضهای زنان هرچند کوچک و فشرده است؛ اما اثرگذاری خوبی داشته و تا این جای کار هزینه تعامل جهان با طالبان را بالا برده است. در حال حاضر، چهره مقاومت مدنی در برابر امارت طالبانی زنانه است. گویی تنها زنان افغانستان هستند که از وجدان بیدار برای مبارزه در برابر رژیم مستبد و انسانستیز حاکم بر کشور، برخوردارند. اگر بقیه مردم افغانستان نیز با الگوگیری از زنان به این مقاومت بپیوندند، عمر رژیم منحط طالبانی که در حال حاضر فاقد مشروعیت داخلی و خارجی است، خیلی کوتاهتر از آنی خواهد بود که پیشبینی میشود.