شاهنامه منظومه بلند در شرح دلاوریها و جاننثاریهای مردم در تقلای زندهگی است. وصف میدانهای جنگ و کارنامههای قهرمانان با زبان فاخر که خصیصه هر متن حماسی است، در این اثر بزرگ اندرزنامههای ماندگاری نیز به ثبت رسیده است که قابل توجه بیشترند. فردوسی در آغاز و فرجام داستانهای شاهنامه و در هرجایی که فرصت داشته است، درباره نتایج ویرانگر جنگ داوری کرده و به خواننده شاهنامه هشدار میدهد که مبادا گرفتار حرص قدرت و ثروت شود. مبادا نام بد از شما به یادگار بماند. دادگر و بخشنده باشید. کار کنید که فقر فخر نیست. جهان گذرا را به خوشی سپری کنید. دروغ نگویید و بر مردم ظلم روا مدارید. به همنوعانتان مهر بورزید و حتا به حیوانات رحم داشته باشید.
این اندرزنامهها گاهگاهی از زبان بزرگان شاهنامه و وزیران برای پادشاهان آمدهاند و معمولاً از مقام یک پدر برای فرزندانش و همیشه از زبان یک آموزگار برای همه افراد جامعه.
پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا بر او بر نهان
گر او بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
گر او گم کند راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
چو رسم بدش بازیابد کسی
نخواهد که ماند بدو در بسی (ج۲، ص۳)
ما در این بحث مجال نداریم که اندرزهای فردوسی را در سراسر شاهنامه اینجا بیاوریم، اما فرازهایی از پندهای آموزگار طوس را در ذیل میخوانید:
1- در بند آز مباشید
در سراسر شاهنامه بر دوری گزیدن از آز تاکید شده است. فردوسی این آز را دیوی خطرناک در وجود آدمی دانسته است.
فردوسی داستانهای عبرتآفرین شاهنامه را با یک مقدمه که در علم بدیع آن را براعت استهلال میگویند، آغاز میکند و آن سخنان رمزآلودی است که در پیشزمینه داستان میآورند.
داستان ۱۲ رخ با براعت استهلال درباره آز آغاز میشود. چون فردوسی آن را نتیجه آزمندیهای افراسیاب میداند که او را به چنین شکستی مواجه کرد. شکستی که در آن لشکر و سالار لشکر توران و همه نامآوران تورانی نابود شدند. در این مقدمه آمده است:
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
به یک روی جستن بلندی سزاست
اگر در میان دم اژدهاست
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
پرستنده آز و جویای کین
بهگیتی ز کس نشنود آفرین (ج۴، ص۴)
از نظر فردوسی نیازهای آدمی اینها هستند:
سه چیزت بباید کزو چاره نیست
وزان نیز بر سرت بیغاره نیست
خوری گر بپوشی و گر گستری
سزد گر به دیگر سخن ننگری
کزین سه گذشتی همه رنج آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز (همان: ص۵)
آدمی به خوردنی، پوشیدنی و گستردنی نیاز دارد. این سه چیز نیاز بشر است. بیشتر از این آدمی را گرفتار رنج آز میسازد. بعد فردوسی به اصل داستان میپردازد با این بیت:
دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود (همان: ۵)
این آخرین بیت نتیجهیی است که فردوسی از این جنگ به دست میدهد. فردوسی میگوید که چنانکه او شنیده، شاه ترکان (افراسیاب) همیشه در بند آز بوده و سرانجام کار او هم شکست و نابودی. کاووس پادشاه ایران هم در شاهنامه شخصیت آزمند و عاقبت نیندیش است. از زبان زال به او اندرزی وجود دارد:
تو از خون چندین سر نامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود (ج۲، ص۱۱)
2- خوش باشید و از جهان بر خورید
در فرهنگ شرقی و اسلامی، جهان را فانی و آدمی را ایستاده بر گذرگاه فنا میدانند. از این منظر تنها عیش واقعی پس از مرگ و در جهان باقی ممکن است. لذا پیوسته مردم به رنج فراخوانده میشوند، تا پس از مرگ در جهان دیگر شاد باشند. در شعر فارسی نیز این اندیشه به صورت گسترده وجود دارد. اما فردوسی از معدود شاعران حکیمی است که خوشی و شادکامی و برخورداری از زندهگی را تبلیغ میکند.
فردوسی در آغاز داستان فریدون آورده است:
فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار…
زمانه بیاندوه گشت از بدی
گرفتند هرکس ره بخردی
دل از داوریها بپرداختند
بهآیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هریک ز یاقوت جام
می روشن و چهره شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
اگر یادگار است از او ماه و مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
ورا بد جهان سالیان پنجصد
نیفگند یک روز بنیاد بد
جهان چون بر او بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور (ج۱، ص۸۹)
بهرام گور به کارپردازان کشورش چنین توصیه دارد:
بکوشید تا رنجها کم کنید
دل غمگنان شاد و خرم کنید
که گیتی نماند و نماند به کس
بی آزاری و داد جویید و بس
در عهد فریدون، همه ره بخردی گرفتند. بیداد و کجروی از بیخردی است. ظلم بر مردم از ظلمت اندیشه منشأ میگیرد. زمانه فریدون آغازی برای جهان نو است. دوره سیاه ضحاک و ضحاکیان رخت بربسته و عصر نو با جشنهای نو و روزگار پر از داد و آرامش به وطن بازگشته است.
به سه بیت آخر توجه کنید که فردوسی به مخاطبان خود میگوید. اگر ماه و مهر از فریدون به یادگار مانده استـمهر هم نام ماهی است که در آن جشنی برپا میداشتند و آن را مهرگان میگفتند و در عین حال به معنای محبت و دوستی هم هست که در عهد فریدون این دوستیها و محبتورزیها بسیار شدـ و حالا که مهر بیشتر شده است، اندیشه رنج را از سرت دور کن. شاد باش و دوست داشته باش. فریدون در همه دوران دراز فرمانروایی خویش یک روز هم بنیاد بد نیفگند. دنیا که بر او با همه نیکوییهایش پایدار نماند. بر تو هم نمیماند. پس رنج را از خود دور کن، شاد باش، نیکی کن و بنده آز مباش.
چو خشنود باشی تن آسان شوی
وگر آز ورزی هراسان شوی (ج۶، ص۲۷۰)
فردوسی از جهان گذرا برداشت و نتیجه مثبت میگیرد. وقتی که آدمی در این جهان پایدار نیست و رفتنی است، چرا باید زندهگی را در رنج سپری کند. باید شاد باشد و از خوبیهای این جهان بهره ببرد.
فردوسی بر این نکته نیز تأکید دارد که آدمی میرنده و فناپذیر است. پس این همه رنج از برای چی است؟
فردوسی در آغاز داستان کیخسرو از کینجوییهای او به انتقام خون پدرش سخن میگوید و از فرجام زندهگی او که این جهان ناپایدار بر او نیز وفا و بقایی نداشت.
جهاندار اگرچند کوشد بهرنج
بیازد به کین و بنازد به گنج
همش رفت باید به دیگر سرای
بماند همه کوشش ایدر بجای
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
که کین پدر بازجست از نیا
ز شمشیر و هم چاره و کیمیا
نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او بر نخواند
چنین است رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج (ج۴، ص ۱۷۵)
کیخسرو از افراسیاب انتقام میگیرد؛ اما سرنوشت خودش چه؟ اگر افراسیاب را از تخت و تاج توران زمین بینصیب ساخت، تخت و تاج خودش نیز پایدار نماند.
بهرام به فرزند خود بهرام دوم اندرز میدهد:
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش
چنان رو که پرسدت روز شمار
نپیچی سر از شرم پروردگار ( ج۶، ص ۲۶۵)
و در پایان داستان یزدگرد که در حقیقت پایان شاهنامه نیز هست، این اندیشه برجسته میشود که گنج از بهر آدمی است، نه آدمی از بهر گنج. گنج را مصرف کن، با آن خوش باش که رفتنی هستی و گنج باقی میماند:
گرت هیچ گنج است ای نیکرای
بیارای دل را به فردا مپای
که گیتی همی بر تو بر بگذرد
زمانه دم ما همی نشمرد
در خوردنت چیره کن بر نهاد
اگر خود بمانی دهد آنکه داد (ج۸، ص ۴۷۳)
3- نیکی و نیکوکاری پیشه کنید
در اندیشهی فردوسی آدمی رفتنی و ناپایدار است، پس باید کار نیک انجام دهد و از خویشتن نام نیک به یادگار گذارد.
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
کجا چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گدازی و او پایدار
چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن به فرجام رخت
در جای دیگر:
اگر زاهنی چرخ بگدازدت
چو گشتی کهن نیز ننوازدت
چو سرو دلارای گردد به خم
خروشان شود نرگسان دژم
همان چهرهی ارغوان زعفران
سبک مردم شاد گردد گران
بخسبد روان هرکه بالا بخفت
تو تنها نمانی چو همراه رفت
اگر شهریاری و گر زیر دست
جز از خاک تیره نیابی نشست
کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن سواران پیروزبخت
کجا آن خردمند گندآوران
کجا آن سرافراز و جنگی سران
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت (ج۶، ص ۲۳۰)
4- راستی پیشه کنید
در شاهنامه یکی از اندرزهاییکه شاهان به جانشینان خویش دادهاند، راستی است که در جایش خواهد آمد. اما راستی و راستکاری جزیی از پندهای آموزگار ما است که در سراسر شاهنامه و برای همه خوانندهگان ارزانی شده است.
به هرکار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی
سخن هرچه پرسم، همه راستگوی
متاب از ره راستی هیچ روی
یا:
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژی بتر هیچ اندیشه نیست
نماند بر این خاک جاوید کس
ترا توشه از راستی باد و بس
به کژی ترا راه تاریکتر
سوی راستی راه باریکتر
و یا:
کزین پس دل از راستی نشکنیم
همه بیخ کژی ز بن بر کنیم
وفادار باشیم تا جاودان
سخن بشنویم از لب بخردان
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرمی
5- بیآزار باشید
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
این بیآزاری به حدی در اندیشه فردوسی نفوذ دارد که شامل حال همه موجودات زنده میشود. موری را هم میازارید که جان دارد و جان برای همه موجودات شیرین است. فردوسی هنگامی که از اهلی ساختن حیوانات سخن میگوید، از زبان طهمورث آورده است:
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آوای نرم
حیوانات باید نوازش ببینند تا با انسانها خو بگیرند. آدمیان نباید حیوانات را با صدای بلند برنجانند.
بیآزاری و دوری از کین جستن برای سلامت آدمی است که پیوسته و در سراسر شاهنامه برای خواننده تلقین میشود.
اگر خود بمانی بهگیتی دراز
ز رنج تن آید به رفتن نیاز
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش نیابد کلید
از او چند یابی، فزون بایدت
همان خورده یک روز بگزایدت
سرِ مایهی مرد سنگ و خرد
ز گیتی بیآزاری اندر خورد (ج۴، ص۴)
در جای دیگر از شاهنامه میخوانیم:
چنین گفت موبد به بهرام تیز
که خون سر بیگناهان مریز
چو خواهی که تاج تو ماند بهجای
مبادی جز آهسته و پاکرای
6- در کار کوشش کنید
فردوسی مردم را به کار و کوشش ترغیب میکند. کاهلی و بیکارهگی آزادهگان را به بندهگی میکشد.
چه گفت آن سخنگوی آزادمرد
که آزاد را کاهلی بنده کرد (ج۱، ص۴۲)
در کار ننگ نکنید. هر کاری مقدس است. کسی که از کار ننگ میکند، نهتنها رزق و روزیاش، بلکه زندگانیاش نیز کوتاه است.
دگر هرکه دارد ز هر کار ننگ
بود زندگانی و روزیش تنگ (ج۶، ص۲۵۵)
یا در جای دیگر آورده است:
سپاهی و دهقان بیکار و شاه
چنان دان که هر سه ندانند راه
به خواب اندر است آنکه بیکار گشت
پشیمان شود هرکه بیدار گشت (همان: ۲۶۴)
توانا کسی است که دل راد داشته باشد. یعنی جوانمرد و باخرد باشد و در بند آز نباشد. اگر چیزی نداری برو کار کن که فقر سبب کاهش ارزش و مقدار آدمی است. به این بیتهای فردوسی توجه کنید:
توانگرتر آنکو دلی راد داشت
درم گرد کردن به دل باد داشت
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز
چو خشنود باشی تنآسان شوی
وگر آز ورزی هراسان شوی
نه کوشیدنی کو تن آرد به رنج
روان را بپیچانی از آز گنج
که مردمان بیچیز ارزش اجتماعی هم ندارند. کار کن و زحمت بکش، اما نه به حدی که تنت را از بهر گنج در رنج نهی. توجه کنید به نمونههای دیگر از شعر فردوسی در این مورد:
چو پیکار باشی مشو رامشی
نهکاریست بیکاری، ار باهشی
به هر کار کوشا بباید شدن
به دانش نیوشا بباید شدن
به کاری ننازی که فرجام اوی
پشیمانی و تندی آرد به روی
یا:
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
بهرنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
7- رازدار باش
راز خود را با هرکسی در میان مگذارید که سخنتان فاش و ارزشتان کاهش مییابد.
سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز همباز و یار
سخن را تو آگنده دانی همی
ز گیتی پراگنده خوانی همی
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردت بیمدارا شود
برآشوبی و سر سبک خواندت
خردمند کز جوش بنشاندت
8- آنچه به خود نمی پسندی به دیگران هم مپسند
بدو گفت شو دور باش از گناه
جهان را همه چون تن خویش خواه
هرآن چیز کانت نباشد پسند
تن دوست دشمن بدان در مبند
9- عیبجو مباش
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد برتو بر عیب جوی
10- سخن گفتن خوب، نه پرگفتن
نباید که باشی فراوان سخن
به روی کسان نارسایی مکن
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
سخن پیش فرهنگیان سختهگوی
به هرکس نوازنده و تازهروی
این بیتها از زبان اورمزد به فرزندش مصداق همان مثلی است که هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد:
خردمند با مردم پارسا
چو جایی سخن راند از پادشا
همه سخته باید که راند سخن
که گفتار نیکو نگردد کهن
نباید که گویی جز از نیکویی
وگر بد سراید کسی نشنوی
ببیند دل پادشاه راز تو
همان بشنود گوش آواز تو
چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش
که دیوار دارد به گفتار گوش (ج۶، ص ۲۵۶)
مثلی که تا امروز کاربرد دارد: (دیوارها موش دارد و موشها گوش )
11- جوانمردی:
جوانمردی و راستی پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن
یا:
همه نیکویی ماند و مردمی
جوانمردی و خوبی و خرمی
جز اینت نبینم همی بهرهای
اگر کهتر آیی و گر شهرهای
12- نکوهش از خودپسندی
هرآنگه که گویی رسیدم بجای
نباید به گیتی مرا رهنمای
چناندان که نادانترین کس تویی
اگر پند دانندهگان نشنوی
نگر خویشتن را نداری بزرگ
وگر گاه یابی نگردی سترگ
از این خواهش من مشو در گمان
مدان خویشتن برتر از آسمان
13- کردار نیک؛ نام نیک
به گیتی نماند به جز نام نیک
هرآنکس که خواهد سرانجام نیک
ز گیتی دوچیز است جاوید و بس
دگر هرچه باشد نماند به کس
سخن گفتن نغز و کردار نیک
بماند چنان تا جهانست نیک
زخورشید و از آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک
یا:
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند به جز گفتنی
بهنام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
و یا:
نباشد کسی در جهان پایدار
همان نام نیکو بود یادگار
14- کیفر (مکافات)
ز کردار بد بر نش بد رسید
مجو ای پسر بند بد را کلید
چو جویی بدانیکه از مار بد
به فرجام بر بدکنش بد رسد
چو خونریز گردد بماند نژند
مکافات یابد ز چرخ بلند
زمانه ز بد دامن اندر کشید
مکافات بد را بد آمد کلید
جز از بد نباشد مکافات بد
چنین از ره داد دادن سزد
هر آنگه که تو تشنه گشتی به خون
بیالودی این خنجر آبگون
زمانه به خون تو تشنه شود
براندام تو موی دشنه شود
15- به دانش بکوشید
در سنجش گنج و دانش فردوسی مانند همه حکیمان دیگر دانش را به گنج ترجیح مینهد.
در دانش از گنج نامیتر است
همان نزد دانا گرامیتر است
سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار
دانش را پایانی نیست. اگر کسی به این اندیشه باشد که همه دانشها را فرا گرفته است، اشتباه میکند:
چو گوییکه کار خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
و برای فراگیری دانش تلاش باید کرد:
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی