GROUND ZERO
نویسنده: فهیم عابد
منبع: The Intercept
در صبح بارانی روز شنبه ماه می، حیانالدین افغان، یک عضو پیشین یک گروه نظامی تحت حمایت سیا (CIA) که زمانی خشنترین و مؤثرترین نیروی ضد طالبان در کشورش بود، از من در خانه جدیدش در محلهای تپهای در منطقه پیتسبورگ استقبال کرد.
او مرا به آشپزخانه راهنمایی کرد؛ جایی که همسر باردارش نان سنتی افغانی میپخت. سفر به مرکز شهر برای خرید مواد غذایی، یکی از بزرگترین چالشهای زندهگی جدید حیانالدین در پیتسبورگ بود. این شامل حملونقل چمدانهای سنگین به خانه با پای پیاده و در بسهای شهری متعددی بود که از آنجایی که او انگلیسی صحبت نمیکرد و اپلیکیشنهای مورد نیاز را دانلود نکرده بود، برنامههای روزانه مشخصی نداشت.
حیانالدین به من گفت: «سقوط از یک موقعیت بسیار بالا به یک موقعیت بسیار ضعیف، دشوار است. در افغانستان ما ارزش داشتیم. [افغانستان] کشور ما بود و ما با آن کشور معنا پیدا میکردیم؛ اما حالا حتا جنرالها و فرماندهان ما همه در یک موقعیت قرار گرفتهاند.»
در افغانستان، گفتوگو در هر حدی، با اعضای نیروهای سری کماندویی موسوم به قطعه خاص (واحد صفری) غیرممکن بود. آنها طالبان را در عملیاتهای شبانه شکار میکردند و بهطور گسترده به کشتن غیرنظامیان از جمله کودکان متهم بودند. اما در سپتامبر گذشته، حیانالدین و همرزمانش در قطعه خاص از موفقیتآمیزترین جنبه عقبنشینی آشفته دولت بایدن از افغانستان بهره بردند: نجات نظامیان متحدش توسط سیا. ورود آنها به ایالات متحده در سال گذشته، یکی از سیاهترین جعبههای جنگ را لاپوشانی کرده است.
گفتوگوهای من با حیانالدین و چند تن دیگر از نظامیان [قطعه خاص]، جزییات تازهای را در مورد ساختار فرماندهی، عملیات و روزهای پایانی قطعات عملیاتی به دست داد که اسماً تحت نظارت امنیت ملی افغانستان بودند، اما در واقع توسط سیا ساخته شده بودند، آموزش دیده بودند و کنترل میشدند. نیروهای این قطعات سرنخهایی از بسیاری از اسرار جنگ در دست دارند، از جمله اینکه چگونه استخبارات ایالات متحده سالها حملات مرگبار شبانه را مهندسی کرده و بر آن نظارت میکرد که به پیروزی نهایی طالبان کمک کرد و اینکه چگونه یک معامله سری بین دشمنان دیرینه ممکن است سقوط برقآسای نیروهای امنیتی افغانستان را تسریع بخشده باشد.
نظامیانی مانند حیانالدین که توسط مقامهای امریکایی و برخی از افغانهایی که مخالف طالبان هستند، بهعنوان قهرمانان یاد میشوند، عامل ترس و نفرت برای بسیاری از روستاییان افغانستان بودند و بیشترین حملات دلخراش را از سوی همینها متحمل میشدند. در حالی که صدها تن از اعضای قطعه خاص و نزدیکترین خویشاوندان آنها به ایالات متحده راه یافتهاند، خانوادههای بزرگی را پشت سر گذاشتهاند که زیر پرچم دولت جدید مورد آزارواذیت، زندان و تهدید به مرگ قرار گرفتهاند.
سیا به سوالات دقیق در مورد نقش خود در نظارت، تخلیه و اسکان مجدد اعضای قطعه خاص و اینکه آیا این اداره برای کمک به نظامیان و خانوادههای آنها که در افغانستان باقی ماندهاند متعهد است یا خیر، پاسخ نداد. یکی از سخنگویان سیا در ایمیلی به من گفت: «ایالات متحده به افرادی که در طول سالها برای ما کار کردند، متعهد است که مسیر مشخصی را برای دریافت شهروندی ایالات متحده ایجاد کند. این زمان میبرد، اما ما هرگز شرکای[مان را] فراموش نمیکنیم و متعهد به کمک به کسانی هستیم که به ما کمک کردند. ما به همکاری نزدیک با وزارت امور خارجه و سایر سازمانهای دولتی ایالات متحده به این تلاش ادامه میدهیم.»
در این ایمیل همچنان آمده است: «با توجه به اتهامات نقض حقوق بشر، ایالات متحده این ادعاها را بسیار جدی میگیرد و ما اقدامات فوقالعادهای را فراتر از حداقل الزامات قانونی برای کاهش تلفات غیرنظامیان در درگیریهای مسلحانه و تقویت پاسخگویی در قبال اقدامات شرکا انجام میدهیم. یک روایت نادرست در مورد این نیروها وجود دارد که در طول سالها به دلیل یک کمپین تبلیغاتی سیستماتیک توسط طالبان ادامه یافته است.»
حیانالدین گفت که او و همرزمانش از آسیب رساندن به غیرنظامیان در طول عملیاتهایشان خودداری کردند، حتا از بلندگوها جهت هشدار به زنان برای ماندن در داخل یا پناه گرفتن در زیرزمینها قبل از شروع جنگ استفاده کردند. او گفت: «این برای من مانند یک جنگ مقدس بود. من آنجا بودم تا افراد بد را هدف قرار دهم.» اما او همچنین احساسات خشم، گناه و پشیمانی را توصیف کرد و مشکلات خود در پیتسبورگ را به گذشتهاش مرتبط دانست. در یک لحظه، او با صدای بلند گفت که آیا او مجازات میشود؟
او به من گفت: «گاهی نمیتوانم عصبانیت و اضطراب خود را کنترل کنم. قلب من خیلی غمگین است، انگار کسی آن را بهشدت فشار میدهد. نمیدانم چرا. شاید به خاطر اتفاقی که در کشور افتاد، یا آنچه اینجا اتفاق میافتد.»
نگونبختی
من حیانالدین را در بهار گذشته در یک جشن سال نو افغانی در پارکی در پیتسبورگ ملاقات کردم؛ جایی که هر دو اخیراً بهعنوان پناهنده در آنجا ساکن شده بودیم. من به مدت پنج سال برای نیویورک تایمز در کابل کار کرده بودم و سفرهای زیادی به خط مقدم برای تهیه گزارش در مورد نیروهای امنیتی افغانستان انجام دادم، از جمله در روزهای قبل از تصرف پایتخت افغانستان توسط طالبان در آگست گذشته. من همراه دیگر کارکنان تایمز به هیوستون منتقل شدم؛ جایی که چندین ماه در هتلی زندهگی کردم و سپس بهعنوان یک روزنامهنگار تصویری در Pittsburgh Tribune-Review مشغول به کار شدم و به سمت شمال حرکت کردم.
در ابتدا حیانالدین نمیخواست با من صحبت کند، اما پس از چندین بار تلاش، او راحتتر شد، تا حدی به این دلیل که فکر میکرد در مورد یک قسمت از جنگ صحبت میکند که بسته شده است و تا حدی به این دلیل که ما هر دو از یک مکان تبعیدی بودیم و سعی میکردیم زندهگی جدیدی را در پیتسبورگ شروع کنیم، در حالی که هنوز حسرت وطن را میخوردیم.
حیانالدین شش سال در یک قطعه موسوم به 03 خدمت کرده و از پایگاه خود در محوطهای که قبلاً توسط ملا محمدعمر، رهبر سابق یکچشم طالبان، اشغال شده بود، با طالبان در سراسر بیابانهای جنوبی افغانستان میجنگید. اپراتورهای ویژه ایالات متحده زمانی که در سال 2001 به قندهار رسیدند، این ملک را تحت فرمان خود درآوردند و آن را به محلی برای نیروهای اطلاعاتی امریکایی و افغان تبدیل کردند. حیانالدین با صدها تفنگدار دیگر قطعه خاص، در روزهای پایانی جنگ از خطوط مقدم جبهه عبور کرد تا به پایگاه عقاب تحت کنترل سیا در کابل برسد. از آنجا، او را با هواپیما به میدان هوایی بینالمللی حامد کرزی بردند؛ جایی که برای مدت کوتاهی در بخش امنیتی کار کرد و سپس به او هشت هزار دالر پول نقد – حقوق نیم سال – پرداخت شد و با همسر و سه فرزند خردسالش به فورتدیکس منتقل شد.
حیانالدین در سن 37 سالهگی، با تحصیلات کلاس هفتم، همراه همرزمانش، با سرنوشتی تحقیرآمیز، خشمگین و کاملاً غیرقابل حل مواجه است. پس از تقریباً دو دهه بهعنوان نظامی وفادار به امریکا (از نگهبانی از پایگاههای ایالات متحده تا کشتن افغانها با مشارکت قدرتمندترین سازمان اطلاعاتی جهان) او بهعنوان یک پناهنده فقیر و آسیبپذیر در یک آپارتمان سهخوابه با پردههای گلدار فرود آمد که قرار بود به او پناه بدهد و به کمک اداره اسکان مجدد خانههاش مطابق فرهنگ پشتونها تزیین شود که حکم میکند یک زن باید از چشمان عابران بیگانه پنهان بماند.
قطعات خاص، که با نام تیمهای تعقیب ضد تروریسم نیز شناخته میشوند، بلافاصله پس از ورود اولین نیروهای نظامی و اطلاعاتی ایالات متحده به افغانستان در پی حملات 11 سپتامبر ایجاد شدند. جنرال یاسین ضیا، رییس سابق ستاد ارتش افغانستان، در ماه آگست از لندن، جایی که او یک نیروی مقاومت ضدطالبان را رهبری میکند، به من گفت که در سال 2002 تشکیل شد و تا سال 2012 کاملاً تحت کنترل ایالات متحده بود. ضیا که سالهای زیادی را در نقشهای ارشد در دولت افغانستان تحت حمایت ایالات متحده گذرانده است، از جمله معاون اداره استخبارات افغانستان، گفت: «دولت افغانستان در سالهای اخیر هیچ مداخلهای در این قطعات نداشت.»
اولین قطعه خاص در شرق افغانستان، در یک منطقه کوهستانی در امتداد مرز پاکستان، جایی که طالبان و دیگر نظامیان پناه برده بودند، ایجاد شد. آن گروه نظامی که به نام نیروی محفاظت از خوست یا KPF شناخته میشود، منطقه جنوبشرقی کشور را تحت پوشش قرار میداد. بعدها، سیا حداقل سه قطعه دیگر را ایجاد کرد و آموزش داد: 01 که در ولایات کابل، لوگر و وردک در مرکز افغانستان فعالیت میکرد؛ 02 مستقر در جلالآباد که در شرق میجنگید و قطعه حیانالدین، 03، مستقر در قندهار که در سراسر ولایات جنوب میجنگید.
ضیا گفت که در سال 2010، تحت فشار رییس جمهور وقت افغانستان، حامد کرزی، مقامهای ایالات متحده موافقت کردند که نظارت بر قطعات خاص را «از لحاظ فزیکی، اما نه از نظر فنی» به امنیت ملی واگذار کنند. او به من گفت: «ما نام و رتبه اعضای قطعات خاص را داشتیم، اما حقوق آنها را امریکاییها میدادند، اهدافشان را امریکاییها میدادند و تا آخر امریکاییها با این قطعات بودند.»
ضیا گفت، در حالی که پس از سال 2011 دولت اوباما عملیات جنگی را به یک مأموریت ضد تروریسم و مستشاری در افغانستان تبدیل کرد، ایالات متحده کنترل چندین قطعه صفری را به دولت کرزی واگذار کرد؛ اما سیا کنترل سایر قطعات کلیدی از جمله 01 مستقر در کابل، KPF و قطعه 03 حیانالدین را حفظ کرد.
این قطعات، طالبان، شبکه حقانی و القاعده را هدف قرار میدادند، اما آنها در برابر دولت افغانستان (حتا در برابر رییس جمهور) پاسخگو نبودند. در سال 2019، حمدالله محب، مشاور امنیت ملی وقت افغانستان، در پاسخ به اتهامات مربوط به قتلهای غیرقانونی توسط قطعه 01 (از جمله قتلعام کودکان در مدارس) با اشاره به اینکه این قطعه «با مشارکت سیا» عمل میکرد، بسنده کرد.
حیانالدین در صف اول عقبنشینی غیرعادی امریکا از افغانستان قرار داشت و اکنون میتواند آنچه را در ماههای پایانی جنگ دیده و شنیده است، توصیف کند. حیانالدین گفت که قطعات خاص برای همکاری با پشتیبانی هوایی ایالات متحده ساخته شده بودند، اما در آگست 2020، یک سال قبل از سقوط دولت اشرف غنی، رییس جمهور افغانستان، نیروهای ایالات متحده شروع به کاهش شدید حمایت هوایی خود از قطعه او کردند.
او یادآور شد: «مشاوران امریکایی ما پایگاههای ما را به مقصد کابل ترک کردند و هلیکوپترهایی که در پایگاه ما در حاشیه شهر قندهار منتظر بودند، با آنها رفتند. فرماندهان ما فقط به امریکاییها درباره عملیاتهای ما گزارش میدادند و امریکاییها فقط میگفتند «پیش روی کنید».»
وقتی امریکاییها هواپیماهایشان را بردند، ماموریتهای افغانها بسیار دشوارتر شد. حیانالدین گفت: «هواپیماهای تجسسی امریکایی به ما میگفت که چند تن در داخل یک ساختمان هستند و چند تن از آنها مسلحاند و چه سلاحهایی دارند، اما آن جزییات دیگر وجود نداشت.»
با از بین رفتن پشتیبانی هوایی ایالات متحده و ناتوانی نیروی هوایی نوپای افغانستان در ارایه اطلاعات مشابه، تعداد بیشتری از اعضای قطعات خاص آسیب دیدند. هواپیماهایی که زمانی آنها را در عرض چند دقیقه به شفاخانههای صحرایی رسانده بودند، نیز ناپدید شدند. در فبروری 2020، هنگامی که هواپیماهای بدون سرنشین و سایر هواپیماهای امریکایی بر فراز عملیات آنها چرخیدند، یکی از همرزمان حیانالدین به نام اکمل با یک بمب کنار جادهای منفجر شد. حیانالدین گفت که امریکاییها او را با هواپیما به یک شفاخانه نظامی منتقل کردند و او زنده ماند، اگرچه هر دو پایش را از دست داد. اما هشت ماه بعد، یکی دیگر از اعضای این قطعه به نام شهیدالله از ناحیه شکم مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت. این بار هیچ حملونقل هوایی وجود نداشت و قطعه حیانالدین در قلمرو دشمن گیر افتاده بود. شهیدالله در دم جان باخت.
ضیا به انترسپت از لندن گفت، پس از رویکارآمدن جو بایدن، رییس جمهور امریکا، در جنوری 2021، سیا بودجه یکساله برای قطعات خاص را به امنیت ملی افغانستان داد و گفت آژانس دیگر از آنها حمایت نخواهد کرد. او گفت، اما آخرین قطعات خاص تا زمانی که بایدن خروج کامل ایالات متحده را در اپریل 2021 اعلام کرد و آخرین نیروها و عوامل اطلاعاتی امریکایی شروع به ترک کردن کردند، تحت کنترل افغانستان درامدند.
«شبیه خودکشی»
قطعات خاص برای بازداشت و کشتن در حملات هدفمند طراحی شده بودند، نه برای جنگیدن در میدانهای جنگ. آنها بهطور گسترده بهعنوان یکی از موثرترین قطعات نخبه در نیروهای امنیتی افغانستان شناخته میشدند و تابستان گذشته، با عقبنشینی ارتش ایالات متحده و پیشروی طالبان، بسیاری از دولت غنی و ارتش افغانستان برای نجات به آنها چشم دوختند.
حیانالدین گفت: «من مطمین نیستم که فرماندهان ما چه مقدار رشوت از مقامهای امریکایی یا دولت کابل دریافت کرده بودند، اما آنها شروع به بستن چشم به روی استندردهای ما کردند و ما را به چندین ماموریت در روز فرستادند و ما را متحمل تلفات سنگین کردند.»
او گفت که گاهی هفت یا هشت تن از اعضای قطعه در هر ماه کشته میشدند که این میزان برای یک قطعه نخبه بیسابقه بود. «یک بار یادم میآید که همه اعضای قطعه ما به دلیل استفاده بیش از حد شروع به گریه و اعتراض کردند. فرماندهان ما هرگز به آن گوش نکردند. آنها همچنان ما را مجبور میکردند که به عملیات در سراسر جنوب برویم.»
یک پزشک افغان که برای قطعه 02 جنگیده بود، به من گفت که با افزایش تلفات و تشدید جنگ، روحیه اعضای قطعه خاص به هم ریخت. مانند حیانالدین، «داکتر» نیز در تابستان گذشته از کشور خارج شد. او از من خواست که اکنون او و خانوادهاش در ایالات متحده هستند، اما به دلیل ترس از عواقب از نامش استفاده نکنم.
داکتر به من گفت وقتی فرماندهاش از نظامیان میخواهد به عملیات بروند، برخی بیهوش میشوند. او به یاد میآورد که «رفتن به عملیات مانند خودکشی است، زیرا پشتیبانی هوایی وجود ندارد و سلاح و تجهیزات کافی نیست.»
شایعات مبنی بر اینکه مذاکرات صلح ایالات متحده و طالبان در قطر به توافقی برای واگذاری افغانستان به طالبان منجر شده است، کمکی نکرد. داکتر گفت: «طالبان بزرگان قومی را نزد نیروهای امنیتی مختلف میفرستادند و به آنها میگفتند که در دوحه تصمیم گرفته شده که ولایتی که آنها در آن مستقر هستند، به طالبان واگذار شود، پس بهتر است نجنگید و از تلفات جلوگیری کنند. نیروهای امنیتی این را میپذیرفتند و از جنگ دست میکشیدند.»
نیروهای امنیتی افغانستان نتوانستند با این تلفات مقابله کنند. تنها در می 2021، بیش از 400 نیروی طرفدار دولت کشته شدند. افغانها دیگر حاضر به پیوستن به نیروهای امنیتی نبودند، زیرا این شغل بسیار خطرناک شده بود.
حیانالدین گفت: «ما افراد بسیار باهوشی در قطعه خود داشتیم. من به یاد دارم که در یک روز، یکی از افراد ما، بدون تجهیزات مناسب، نزدیک به 30 بمب کنار جادهای را در ولسوالی میوند، یک پایگاه طالبان در غرب قندهار، پاکسازی کرد.» او گفت که نیروهای قطعه 03 بارها در بهار 2021 طالبان را از ولسوالی ارغنداب قندهار خارج کردند، اما زمانی که ارتش و پولیس افغانستان ساحه را به دست گرفتند، طالبان بازگشتند.
هم حیانالدین و هم داکتر 02 گمان میکند که نیروهای امنیتی افغانستان عمدتاً جنوب را تسلیم کردند، نه به این دلیل که در میدان جنگ شکست خوردند، بلکه بهعنوان بخشی از یک معامله سیاسی. آنها در این فکر تنها نبودند. در تابستان سال 2021، طالبان کنترل دهها پاسگاه پولیس افغانستان را در ولسوالیهای اطراف قندهار به دست گرفتند.
میرزامحمد یارمند، معاون سابق وزارت داخله افغانستان و تحلیلگر نظامی، به من گفت: «رهبری نیروهای امنیتی افغانستان از نیروهای زمینی در بسیاری از ولایات کشور خواست تا جنگ را متوقف کنند. ما ویدیوهایی را در رسانههای اجتماعی دیدهایم که سربازان وقتی به آنها گفته شد که پاسگاههای خود را ترک کنند و سلاحهای خود را رها کنند، گریه میکردند. این به این معنا است که این یک معامله سیاسی بود که منجر به موجی از فروپاشی صدها پاسگاه در خطوط اول در جنوب کشور شد.»
یارمند گفت، سربازانی که بر جنگ اصرار داشتند، خطوط تدارکاتشان قطع شده بود و پشتیبانی لازم را دریافت نکردند. او افزود، زمانی که نیروهای افغان در ولایت شمالی تخار میخواستند در موضع خود بایستند، به آنها یک انتخاب داده شد: تسلیم شدن به طالبان یا فرار به سمت کوههای پنجشیر؛ جایی که آخرین نیروهای مقاومت در برابر طالبان در آنجا پنهان شده بودند.
در نزدیکی قندهار، قطعه حیانالدین با افسران پولیس برخورد کرد که در حال فرار بودند. او یادآور شد: «آنها گفتند که پاسگاه آنها توسط طالبان تصرف شده است. ما آنها را با خود بردیم و هیچ طالبی در پاسگاه آنها نبود. وقتی علت را جویا شدیم، گفتند که بزرگ قبیلهشان به آنها گفته که پاسگاه را به طالبان بسپارند. این تنها یک نمونه است، اما بارها اتفاق افتاده است.»
در جون 2021، قطعه 03 از یک خط مقدم به خط دیگر مستقر شد، زیرا منطقه به دست شورشیان افتاد. تا پایان آن ماه، نزدیک به نیمی از ولسوالیهای افغانستان تحت کنترل طالبان بودند.
با تشدید جنگ، سایر نیروهای امنیتی افغانستان امید خود را به قطعات خاص بسته بودند. در 4 آگست 2021، من با قطعه ضد مقاومت پولیس ملی افغانستان در خارج از زندان سرپوسا، یکی از خطوط مقدم اصلی در قندهار، بودم. درست زمانی که مسلسل پولیس از کار افتاد، درگیری در یک گوشه شهر آغاز شد. از شفیقالله کلیوال، یکی از فرماندهان قطعه، پرسیدم که قرار است چه کار کنند؟ او به من گفت: «قطعه 03 خواهد آمد و آنها طالبان را عقب میزنند.» روز بعد، کلیوال به من گفت که 03 واقعاً به کمک آنها آمده و طالبان را مجبور به عقبنشینی کرده است. اما زمانی که قطعه صفری پیشروی کرد، طالبان بهسرعت منطقه را پس گرفتند.
ضیا تایید کرد که فشار بر قطعات خاص ناپایدار بوده است. او گفت که در چهار ماه آخر جنگ قندهار «تلفات قطعات خاص بسیار زیاد بود. با 20 سال جنگ گذشته قابل مقایسه نبود. دلیل آن این بود که از آنها بهصورت حرفهای استفاده نمیشد.»
معامله پشت پرده
یکی از اسرار بسیار روزهای پایانی جنگ این بود که چگونه قطعات خاص توانستند از طریق قلمرو تحت کنترل طالبان به کابل بروند و از آنجا به ایالات متحده و سایر کشورها تخلیه شوند. توافق آشکار بین طالبان و ایالات متحده به توضیح فرار ناممکن آنها کمک میکند.
در 11 آگست 2021، یکی از خطوط اصلی دفاعی دولت در شهر قندهار به دست طالبان سقوط کرد. حیانالدین در آن زمان در مرخصی بود، اما روز بعد، به گفته او، همرزمانش در قطعه 03 و دیگر نیروهای امنیتی به سمت میدان هوایی قندهار که تا آن زمان جزو قلمرو طالبان بود، حرکت کردند. در آنجا دو روز را در انتظار پرواز به کابل گذراندند.
در 14 آگست، طالبان شهر جلالآباد، مرکز ولایت ننگرهار را که حیانالدین در آنجا مرخصی خود را با خانوادهاش میگذراند، تصرف کردند. او و برادر کوچکترش که در قطعه 03 نیز خدمت کرده بود، وحشتزده، تمام شب را بیدار ماندند و سعی کردند برای دستور با فرمانده حیانالدین تماس بگیرند. بالاخره وقتی به قوماندانی رسیدند، گفت که به کابل بروند. صبح روز بعد، آنها سوار تاکسی شدند و در یک سفر دوساعته مضطرب از طریق مسیری که اکنون توسط دشمنان آنها کنترل میشد، حرکت کردند. اگر کسی آنها را شناسایی میکرد، شاید کشته میشدند.
اما این سفر بسیار آسانتر از چیزی بود که آنها انتظار داشتند؛ زیرا جنگجویان طالبان یکی پس از دیگری به آنها اجازه عبور دادند. حیانالدین به من گفت: «ما نمیدانستیم چه اتفاقی دارد میافتد. آنها دشمن ما بودند. ما فقط یک روز قبل از فروپاشی بهشدت در حال مبارزه بودیم، اما اکنون در قلمرو آنها میماندیم یا از آن عبور میکردیم. ما فکر میکردیم که ریسک بزرگی میکنیم، اما حالا که به آن فکر میکنم، به نظر میرسد که طالبان نمیخواستند بهعنوان بخشی از معاملهشان با ایالات متحده به ما حمله کنند.»
فقط چند تن در تاکسی نبودند که توانستند بهراحتی از پاسگاههای طالبان عبور کنند. در 15 آگست، روزی که کابل به دست طالبان سقوط کرد، داکتر از قطعه 02 به من گفت که او با اعضای قطعه خود در کاروانی متشکل از صدها موتر نظامی مملو از سلاح و تجهیزات از جلالآباد به سمت کابل رانندهگی کرد. داکتر فکر میکرد که باید در ایستهای بازرسی بجنگند، اما هر بار، جنگجویان طالبان فرماندهان خود را صدا میکردند و او و دیگر نظامیان افغان را از آنجا عبور میدادند.
به گفته داکتر از قطعه 02 و دو مقام سابق اطلاعاتی افغانستان که خواستند نامشان فاش نشود، طالبان به اعضای قطعه صفری اجازه دادند تا در روزهای پایانی جنگ با خیال راحت از خط مقدم عبور کنند؛ زیرا آنها با دولت ایالات متحده برای انجام این کار توافق کرده بودند؛ به این دلیل که آنها از پیامدهای این کار طالبان میترسیدند. ضیا، یک مقام ارشد امنیتی پیشین، گفت که طرح تخلیه ایالات متحده وابسته به اعضای قطعه صفری بود که در میدان هوایی کابل کار امنیتی میکردند و امریکاییها به آنها گفته بودند که اندکی قبل از فروپاشی جمهوری پاسپورت بگیرند.
سیا از اظهار نظر خودداری کرد. طالبان به درخواستهای مکرر برای اظهار نظر پاسخی ندادند.
حیانالدین و برادرش به سلامت به پایگاه ایگل، مقر سیا و قطعه 01 کابل رسیدند و سه شب را در آنجا سپری کردند. نفرات قطعات خاص یکییکی سوار هلیکوپترهای شینوک شدند و پایگاه را به مقصد میدان هوایی کابل ترک کردند: ابتدا 01، سپس 02 و سپس قطعه حیانالدین، 03.
حیانالدین پنج شب را در میدان هوایی گذراند و امنیت را برای تخلیه هزاران افغان ناامید فراهم کرد. در آن روزها و پس از آن، اعضای قطعه صفری متهم به تیراندازی بالای جمعیت و ضربوشتم غیرنظامیان افغانی بودند که قصد خروج داشتند. حیانالدین بدرفتاری با مردم در میدان هوایی را رد کرد، اما برخورد من با یک نیروی قطعه صفری در 19 آگست نشان میدهد که اتهامات حقیقت دارد. در حالی که از میان جمعیت جلو ترمینال میدان هوایی میرفتم و سعی میکردم به همکار امریکاییام و تفنگداران دریایی امریکا برسم، یکی از اعضای قطعه صفری جلوم را گرفت. توضیح دادم کی هستم و کجا میروم، اما او دستور داد که بنشینم. او گفت که اگر این کار را نمیکردم، با دهها گلوله به من شلیک میکرد و کسی از او بازجویی نمیکرد.
بالاخره نوبت حیانالدین بود که با خانوادهاش تماس بگیرد تا در پروازی به ایالات متحده از طریق ابوظبی و آلمان به او بپیوندند. حیانالدین نیز مانند بسیاری از افغانها با دو زن ازدواج کرده بود. او یکی از همسرانش را که از من خواست نامش را فاش نکنم، چند ماه قبل از سقوط هواپیما با سه فرزندشان به ننگرهار منتقل کرده بود و یکی از برادرانش توانست آنها را به کابل بدرقه کند تا در میدان هوایی با حیانالدین ملاقات کنند. اما همسر دیگر حیانالدین با چهار فرزندش هنوز در ولایت زادگاهش کنر بود که جمهوری سقوط کرد.
او به من گفت: «همسر اول من که در کنر بود، نتوانست خود را به کابل برساند، زیرا کسی نبود که او را همراهی کند.»
حیانالدین همچنین پدر و مادر و خواهران و برادران خود از جمله برادری را که در قطعه 03 در کنار او خدمت کرده بود، پشت سر گذاشت. حیانالدین گفت که امریکاییها از تخلیه او خودداری کردند، زیرا او یک سال قبل از قدرت گرفتن طالبان قطعه را ترک کرده بود.
ممنون اما عصبانی
در پیتسبورگ، حیانالدین و چندین عضو دیگر قطعه صفری در یک خواربارفروشی حلال کار پیدا کردند. یکی از آنها خانولی مومند، مدیر سابق مکتب بود که در سال 2017 برای قطعه 02 در جلالآباد بهعنوان نگهبان کار کرد. مومند اکنون با همسر و فرزندانش در مسکن بخش هشت در دوکسن، حومه پیتسبورگ، زندهگی میکند. وقتی با او ملاقات کردم، در حال تخلیه جعبهها بود. او از آن زمان به بعد شغل دیگری در خواربارفروشی محلی دیگر پیدا کرده است که شغل جدیدش را بیشتر ترجیح میدهد، زیرا این کار به سنگینکاری نیاز ندارد.
مومند از طریق برادرش عنایتالله که به گفته او 16 سال در این قطعه خدمت کرده بود، کارش را با 02 آغاز کرد؛ اما چند روز قبل از فروپاشی دولت به دلیل مریض بودن همسرش آنجا را ترک کرد. مانند برادر حیانالدین، عنایتالله با تسلط طالبان پشت سر گذاشته شد و او و سایر بستهگان مومند بلافاصله هدف قصاص قرار گرفتند. عنایتالله مخفی شد و وقتی بهار امسال با مومند صحبت کردم، غم و اندوه او را فرا گرفت. مومند به من گفت: «هر بار که از خانه با من تماس میگیرد، فکر میکنم خبر بدی بدهد.»
بهار امسال، اعضای طالبان دو برادرزاده نوجوان مومند را ربودند و به مدت پنج روز در بازداشت نگه داشتند تا خانواده را وادار کنند که عنایتالله را تحویل دهند. این برادرزادهها پس از آنکه بزرگان قومی در منطقه قول دادند که به طالبان در یافتن عنایتالله کمک کنند، آزاد شدند. مومند گفت که او برای ویزای مهاجرت ویژه جهت آمدن به ایالات متحده درخواست داده، اما پاسخی دریافت نکرده است.
مومند به من گفت: «ما آنقدر به امریکاییها وفادار بودیم که در میدان جنگ چمدانهای آنها را رها نمیکردیم، اما اکنون برادرم را که 16 سال به آنها کمک کرد، پشت سر گذاشتهاند. بارها در طول ماموریت با 02 اتفاق افتاده است که یک مستشار یا سرباز امریکایی مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و ما جان خود را به خطر میاندازیم تا آنها را از میدان جنگ خارج کنیم. به سطح وفاداری ما و سطح وفاداری آنها نگاه کنید.»
مومند بر سر نقش خود در جنگ بهشدت دچار تعارض است. زمانی که پنج سال پیش با امریکاییها شروع به کار کرد، دشمنی طالبان و بسیاری از آشنایان را برانگیخت. در روستای محافظهکارش، او بهسختی از تصمیم خود دفاع کرد و توضیح داد که کمک به امریکاییها چگونه به نفع کشورش است. اکنون او از خود میپرسد که آیا انتخاب درستی کرده است یا خیر، با توجه به هزینهای که او و خانوادهاش پرداختهاند. او در Duquesne یک خارجی است و ممکن است هرگز نتواند به افغانستان برگردد. او تعجب میکند که آیا او به دلایل اشتباه به 02 پیوست یا از او سوءاستفاده شده است؟ بالاخره به کشورش، به مردمش خیانت کرده است؟
مومند گفت که از بایدن سپاسگزار است. «او ما را به دست طالبان نگذاشته است. اگر من در افغانستان جا مانده بودم، تا به حال من و تمام خانوادهام کشته شده بودیم؛ اما هیچکس در ایالات متحده نیست که مرا از شرایط سخت اینجا نجات دهد.»
با نزدیک شدن به پایان گفتوگوی ما، عصبانیت مومند بیشتر شد. او گفت که بارها داستان خود را برای کارگران آژانسهای اسکان مجدد و سایر سازمانهای امدادی تعریف کرده است. او گفت: «همه اینجا میآیند و از مشکلات من و خانوادهام میپرسند، اما من هیچ نتیجهای از گفتن این داستانها نمیبینم. آیا از شنیدن داستان زندهگی دردناک من لذت میبری؟»
فقط در تاریکی
در آن صبح بارانی ماه می در خانه حیانالدین، یک پارچه روغنی روی فرش اتاق نشیمن پهن کردند و ما دور آن نشستیم، در حالی که همسر و دختر نهسالهاش، سیمینا، نان داغ تازه، تخم مرغ، ماست و چاینک چای سیاه شیرین و شیری آورد.
وقتی غذا میخوردیم، حیانالدین مراقب تلفنش بود. ساعت 9:00 صبح زنگ به صدا درامد و سیمینا برایش یک جفت جوراب ورزشی سفید و یک جاکت و یک چتر آورد. در افغانستان، مشاوران امریکایی او بر نیاز به وقتشناسی تاکید کرده بودند و اغلب 15 دقیقه زودتر برای ملاقات با همتایان افغان خود میآمدند. او میترسید که اگر دیر سر کار برسد، اخراج شود. او به این شغل نیاز داشت.
او به من گفت که ماهانه یک هزار و 600 دالر بعد از کسر مالیات به خانه میبرد. آژانس اسکان مجدد سه ماه اول اجاره آپارتمان او در پیتسبورگ را پوشش میداد. پس از آن، او باید یک هزار و 500 دالر در ماه، تقریباً کل حقوق خود را برای اجاره و خدمات آب و برق خرج کند. این بودجه برای تهیه غذا کافی بود، اما برای مصارف خانواده اندک بود.
خانه او حدود پنج مایل با خواربارفروشی حلال فاصله داشت که 15 دقیقه رانندهگی آسان بود؛ اما سفر با بس، از جمله انتقال به مرکز شهر، ممکن است بیش از یک ساعت طول بکشد. در این روز او نه ساعت کار میکرد و بین ساعت 9:00 تا 10:00 شب به خانه میرسید. خانواده، از جمله بچهها، شام دیرهنگام را باهم میخوردند. پس از آن، آنها با افغانستان تماس میگرفتند تا حیانالدین و همسرش بتوانند با والدین خود صحبت کنند و والدین بتوانند با نوههای خود صحبت کنند.
حیانالدین میگوید که پدرش سال گذشته او را متقاعد کرده بود تا به ایالات متحده برود. پدرش در آگست گذشته به او گفته بود: «اگر طالبان بیایند و شما را جلو ما سر ببرند، یا در مقابل ما به سر شما شلیک کنند، این یک ضربه بسیار بزرگ برای ما در تمام زندهگی ما خواهد بود. پس اگر میخواهی این درد را از ما دور کنی، باید بروی.»
گاهی پشیمان میشود. او به من گفت: «ما داوطلبانه به اینجا نیامدهایم و اینجا آسان نیست. این مبارزه روزمره است. و سپس خانوادهای دارید که به شما خیره شدهاند و امیدوارند که همه چیز را درست کنید.»
در ساعت 9:20 صبح، حیانالدین یک جاکت سیاه پوشید و به سمت ایستگاه بس رفت و در کنار یک تیر چوبی با تابلوی فلزی در لبه یک جاده شلوغ، شانههایش را در برابر باران خم کرد. آژانس اسکان مجدد به او کارتهای ترانزیت داده است، اما وقتی کارتها تمام شد، مجبور شد پولش را برای کرایه بس خرج کند.
او در افغانستان، موترهای نظامی سنگین را با عینک دید در شب بر فراز مناطق کوهستانی میراند؛ اما در پیتسبورگ، نتوانست گواهینامه رانندهگی بگیرد. این آزمون به زبان اردو و عربی ارایه شد، اما نه فارسی یا پشتو، دو زبان اصلی افغانستان، و در آن زمان، مترجم مجاز نبود (چند ماه بعد، پس از شکایت جامعه محلی افغان، DMV یک آزمایش به زبان فارسی اضافه کرد.)
او گفت: «اگر در یک ایستگاه بس در افغانستان میایستادم و به یک تاکسی دست تکان میدادم، میایستاد و مرا به جایی که میخواستم میبرد.» هیچ کشوری بهخوبی افغانستان در سرتاسر جهان وجود ندارد، اگر به اندازه کافی برای زندهگی در آن امنیت میبود.
بعد از 15 دقیقه، بس رسید. حیانالدین کاملاً تر شده بود. ماسک جراحی پوشید، از پلهها بالا رفت و روی چوکی خالی نشست. در حالی که بس در مسیر جادههای پرپیچوخم حرکت میکرد و به سمت مرکز شهر راه میرفت، او سایر مسافران را بررسی کرد.
او خاطرنشان کرد: «فقط افراد فقیری مانند من از بس استفاده میکنند.»
او به آپارتمانش برگشت، مجموعهای از کارتهای شناسایی نظامی و تقدیرنامههای امریکاییهایی را که با آنها کار کرده بود، به من نشان داد. هر کدام توسط یک سرباز یا افسر متفاوت امضا شده بود که خدمات او را تحسین میکردند و قولهایی میدادند که نمیتوانستند وفا کنند.
در یک گواهی امضاشده آمده است: «اقدامات مثالزدنی شما نشاندهنده تعهد کلی شما برای نهتنها محافظت از روستا، ولسوالی و ولایت شما در برابر کسانی است که به بیگناهان آسیب میرسانند، بلکه برای تضمین آینده بهتر برای همه شهروندان فعلی و آینده افغانستان است.» توسط «گروهبان اسکات» و «فرمانده جاش» از واحد نیروهای ویژه ODA 3115.
در یکی دیگر با نام QSF – ویژه نیروی ضربت قندهار – واحد امنیت ملی 03 و مورخ مارچ 2021، نوشته بود: «تخصص، تعهد بیدردسر او به وظیفه و اخلاق کاری بسیار فراتر از انتظارات من است و او الهامبخش همه کسانی است که با او کار میکنند. در طول شش سال گذشته، او وفاداری کامل خود را به واحد خود نشان داده است. خدمات او به کشور، نمونهای درخشان برای تمام هموطنانش در اطرافش است و تعهدی شکستناپذیر به یک افغانستان آزاد و مرفه را نشان میدهد.» این توسط «مک»، یک مشاور امریکایی، امضا شده بود.
و در یک تقدیرنامه از سال 2015 آمده است: «آقای حیانالدین دارایی بزرگی برای SRF-03 خواهد بود و کمک قابل توجهی به یک افغانستان آزاد و مرفه خواهد کرد.»
حالا با آن کاغذها، آن کلمات، چه باید کرد؟
حیانالدین بیش از یک ساعت پس از خروج از خانهاش، در گوشه خیابان متروک پیاده شد و یک بلوک به سمت خواربارفروشی حلال، یک مجتمع انباری بزرگ، پیاده شد که نقاشیهای دیواری که سخنانی از مارتین لوتر کینگ جونیور را ترجمه میکرد: «فقط در تاریکی میتوانید ستارهها را ببینید.»
در داخل، او جاکت خود را با یک پیشبند سفید تبدیل کرد و دوباره پشت پیشخوان گوشت ظاهر شد و در آنجا از یک تیغه مکانیزه برای برش سینه مرغ کار گرفت.