کش‌مکش ربانی و فهیم پس از ترور مسعود؛ جادو علیه جادوگر   

مهران موحد

برهان‌الدین ربانی، رهبر پیشین حزب جمعیت اسلامی، در ۲۹ سنبله ۱۳۹۰ از سوی فردی انتحاری که گفته می‌شود بمب را در عمامه‌اش پنهان کرده بود، کشته شد. ربانی در هنگام مرگ، ریاست شورای صلح را بر دوش داشت. او از سلسله‌جنبانان اصلی حرکت اخوان‌المسلمین در افغانستان بود و پاره‌ای از نوشته‌های متفکران اخوانی را به فارسی ترجمه کرده بود. او در طول چند دهه، از شخصیت‌های تأثیرگذار سیاسی در افغانستان به حساب می‌آمد و از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۰ خورشیدی در اسناد رسمی مجامع بین‌المللی، به‌حیث رییس جمهور افغانستان شناخته می‌شد. پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ به دست ائتلاف شمال (جبهه متحد) و با حمایت هوایی و پولی امریکایی‌ها، رویدادها به‌صورتی جلو رفت که به انزوای ربانی انجامید. پیش از آن هم پاره‌ای از اعضای حزب جمعیت، کوشیده بودند وی را وادار به سپردن قدرت به دیگری کنند، اما این کوشش‌ها به ثمر ننشسته بود. پس از تصرف کابل به دست جنگ‌جویان جبهه متحد (ائتلاف شمال)، ربانی مایل نبود افسار قدرت سیاسی را از دست دهد و می‌خواست همچنان دست‎کم برای مدتی در قدرت بماند و به این ترتیب از تأثیرگذاری بیش‌تر در عرصه سیاست بهره‌ور باشد، اما ناسازگاری مخالفان درون‌حزبی‌اش از جمله قسیم فهیم و نیز فشار امریکایی‌ها و از جمله این‌که به قصد ارعاب او در نزدیک خانه‌اش در وزیر‌اکبرخان موشکی را شلیک کردند، وی را ناگزیر به ترک قدرت و واگذاری آن به حامد کرزی کرد.

در‌باره حوادث پس از سقوط کابل در ۲۰۰۱، موضوعات بسیاری قابل طرح و تحلیل است. با این‌همه، آن‌چه در این‌جا به آن می‌پردازم، پاسخ به این سوال است که آیا ربانی هیچ نقشی در تحولات پس از سقوط طالبان در ۲۰۰۱ نداشته و همه اشتباهات و غلط‌ها را به تعبیر او «برادران» مرتکب شده‌اند؟ در طول سال‌های دراز پس از سقوط طالبان، پیوسته این ایده از سوی ربانی و هوادارانش تلقین و تکرار ‌شده که در طی این سال‌ها همه خرابی‌ها و عقب‌گردهای ائتلاف شمال به جهت ندانم‌کاری‌های فهیم و قانونی و عبدالله اتفاق افتاده و اگر این افراد به حرف‌های ربانی گوش می‌دادند و ریاست دولت را به دیگران نمی‌سپاریدند، نه‌تنها با شکست و سستی مواجه نمی‌شدند، بلکه برای مدتی طولانی ابتکار عمل را در دست می‌داشتند. این ادعا که برای تخریب وجهه مثلثِ فهیم+قانونی+عبدالله مطرح می‌شود و گاهی از آن در کشاکش‌های محلی‌گرایانه تاجیکان نیز استفاده صورت می‌گیرد، تا چه حدی با واقعیت‌های تاریخی و عینی سازگاری دارد؟

اصل مطلب آن است که امریکایی‌ها که برای انتقام‌گیری از القاعده و ترمیم غرور از دست‌رفته‌شان به افغانستان آمده بودند، به هیچ وجه حاضر نبودند با ربانی کار کنند. فهیم و همکارانش هم این را درک کرده بودند که شرط‌بندی بر اسپ مرده دور از حکمت و دور‌اندیشی است. آن‌ها با کار کردن با فهیم هم راضی نبودند، ولی عجالتاً اولویت‌شان کنار زدن ربانی بود. با آن‌که ربانی در مصاحبه با اکرام اندیشمند، پژوهشگر تاریخ افغانستان، به‌صراحت می‌گوید که هیچ فشاری از سوی غربی‌ها بر جبهه متحد (ائتلاف شمال) وجود نداشت، گزارش‌هایی که بعداً انتشار یافت، از جمله آن‌چه را خلیل‌زاد در «فرستاده» فاش کرد، به‌روشنی برای کند‌ذهن‌ترین اشخاص هم این حقیقت را آشکار کرد که ربانی از ترس B52 و فهیم و همکارانش به طمع غنیمت، تن به سازش دادند و کرزی را کلان ساختند. بنا‌بر‌این، عامل اصلی انزوای ربانی، غربی‌ها بودند و چون او جرأت نداشت یا مصلحت نمی‌دانست انگشت را به سوی مقصر اصلی نشانه بگیرد، رقیبانش در دورن حزب جمعیت را متهم به معامله‌گری و خیانت و از پشت خنجر زدن می‌کرد.

نکته مهم دیگر این است که نقش اصلی و تعیین‌کننده را در انتخاب جانشین احمدشاه مسعود، بلافاصله پس از ترور او در ۹ سپتامبر ۲۰۰۱، برهان‌الدین ربانی داشت. این تصمیم در حلقه‌ای کوچک انجام شد و بدون آن‌که نظر سایر بزرگان جبهه خواسته شود، مسوولیت مدیریت مسایل نظامی و بالتبع امور سیاسی به فهیم سپرده شد، بی‌آن‌که به مکانیسمی برای نظارت بر عمل‌کرد او اندیشیده شود. خود ربانی هم در مصاحبه‌ای که با محمد‌اکرام اندیشمند به تاریخ هجدهم حوت ۱۳۸۳ (۸ مارچ ۲۰۰۵) انجام داده، به این مسأله اشاره می‌کند. او مدعی می‌شود که پس از ترور احمدشاه مسعود، خود تمایل به این داشت که احمد‌ضیا، برادر مسعود و داماد خودش را به جای مسعود بیاورد. البته او توضیح نمی‌دهد که احمد‌ضیا بر‌اساس کدام سابقه و شایسته‌گی و برازنده‌گی قرار بود جانشین احمدشاه مسعود شود. او اگرچه احمدضیا را از «فامیل انجنیر مسعود» می‌شمارد، ولی واقعیت آن است که او بیش‌تر دوست داشت شخصی از فامیل خودش (دامادش) به این سِمَت گماشته شود. به روایت ربانی، اگرچه او دوست داشت احمد‌ضیا جانشین مسعود شود، ولی قسیم فهیم که عملاً در صحنه حضور داشت، نمی‌خواست شخص دیگری به جز خودش جای مسعود را بگیرد. در این‌جا مشاهده می‌کنیم که ربانی گرفتار سردرگمی است و به‌درستی نمی‌تواند ماجرا را روشن کند. او به این هم اشاره می‌کند که قسیم فهیم «مشکلاتی داشت» و در همان روزها هابیل دامادش را به نزد وی فرستاده بود تا مشکلاتش را حل کند. ظاهراً منظورش از «مشکلات فهیم» نیازمندی‌های اقتصادی او بوده است. فهیم که گاهی در مورد برخی مسایل با مسعود دچار اختلاف می‌شد، سعی می‌کرد به این بهانه حمایت اقتصادی ربانی را جلب کند. ربانی اعتراف می‌کند که یک تعداد رهبران مثل اسماعیل خان و دوستم می‌گفتند باید بنشینیم و پس از مشوره جمعی شخصی را به جای مسعود تعیین کنیم. ظاهراً ربانی به این درخواست‌ها اعتنا نکرده و با مشوره با یکی دو آدمِ نه‌چندان مهم و ناموثر، فهیم را جانشین مسعود ساخته است.

عمده شهرت فهیم در زمان حیات احمدشاه مسعود وابسته به بازی‌ای بود که برهان‌الدین ربانی راه انداخته بود و در آن بازی از فهیم استفاده می‌کرد. ربانی که از مزاج فهیم آگاه بود، پول گزاف به وی می‌داد تا با هزینه کردن آن، برای خود نفوذ بخرد. ربانی تصور می‌کرد می‌تواند زمانی که لازم باشد، فهیم را علیه مسعود استفاده کند، اما هیمنه مسعود نمی‌گذاشت فهیم کاری از پیش ببرد. با توجه به همین پیش‌زمینه بود که به محض چشم فروبستن مسعود از جهان، ربانی با هم‌دستانش فهیم را جانشین او تعیین کردند. ربانی پیش خود سنجیده بود که با سپردن مسایل نظامی به فهیم، می‌تواند در عرصه سیاست بدون درد سر یکه‌تازی و هر طور که دلش می‌خواهد عمل کند. اما با تعیین شدن فهیم به‌عنوان جانشین مسعود و روی آوردن امریکا به افغانستان، همه خواب‌های ربانی نقش بر آب شد. کسی که ربانی خود بزرگش ساخته بود، به بلای جانش تبدیل شد و به حاشیه‌اش راند. در این قبیل موارد عرب‌ها می‌گویند: انقلب السحر علی الساحر (جادو به جادوگر برگشت). انگلیسی‌زبان‌ها هم می‌گویند:The plan backfired

با سقوط طالبان و نظر به تجربیات گذشته، هیچ کس خوش نداشت ریاست ربانی ادامه یابد. او شخصی منفعل و کم‌تحرک بود و نقشی تأثیرگذار در رهبری و مدیریت مسایل نداشت. با آن‌ هم، می‌خواست از امتیازات ریاست جمهوری تمام و کمال بهره‌مند شود. طبعاً کسانی که بار اصلی جنگ و سیاست را برعهده داشتند، از این رویکرد او خوش‌شان نمی‌آمد و می‌گفتند این منصفانه نیست که سختی‌ها را ما متحمل شویم و امتیازها به دامن کسی ریخته شود که در دست‌یابی به کامیابی‌ها چندان سهمی ندارد. دست‌کم دو بار، یک‌ بار در اجلاس هرات و بار دیگر با روی‌کار‌آوردن عبدالرحیم غفورزی به‌عنوان نخست‌وزیر در دوران مقاومت، مسعود و همکارانش سعی در برکناری یا کاهش صلاحیت‌های ربانی کردند، اما حوادث بر وفق مراد آن‌ها پیش نرفت. در سال‌های منتهی به مرگ مسعود، کما‌بیش میان ربانی و مسعود تنش وجود داشته است. زمانی که فهیم عهده‌دار امور شد، با توجه به این تجربیات، حاضر نبود هزینه حضور ربانی در رأس امور را بپردازد، بی‌آن‌که سودی حاصل کند. با این حساب، مشخص بود که در آن برهه کم‌تر کسی طرف‌دار ادامه کار ربانی بود. آن‌هایی هم که بعدها از کنار زده شدن ربانی تأسف خورده‌اند، پس از مشاهده اتفاق‌های بعد از توافق‌نامه بُن و شکل‌گیری موجی از نارضایتی در میان هواداران «حوزه مقاومت»، این رویکرد را برگزیدند و خواستند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند.

با آن‌که برهان‌الدین ربانی از روی اجبار قدرت را به کرزی واگذار کرد و خود به انزوا رفت، اما با توجه به عقده‌ای که از فهیم و دیگران در دل داشت، هیچ فرصتی را برای ضربه زدن به هم‌سنگرانش از دست نداد و اتفاقاً این فرصت به‌سرعت فرا رسید. پس از آن‌که کرزی به مشوره خلیل‌زاد و دیگر خارجی‌ها فهیم را از معاونیتش کنار زد و احمد‌ضیا مسعود را به جای او آورد، ربانی بازهم نقش‌آفرینی کرد و برای متقاعد کردن ضیا مسعود به پذیرش معاونت کرزی، با تبانی عبدالله عبدالله پیش‌قدم شد و به این ترتیب فهیم را خانه‌نشین ساخت.

هنگامی که قرار بود اولین انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ افغانستان برگزار شود، کرزی بی‌رقیب به نظر می‌رسید. محاسبه فهیم هم این بود که کرزی وی را معاونش می‌سازد. کرزی خود نیز متمایل به این کار بود و از عواقب کنار زدن فهیم می‌ترسید، اما اصرار بیش از حد خارجی‌ها از جمله خلیل‌زاد، ژان آرنو، فرستاده ویژه سازمان ملل متحد برای افغانستان و همچنین سفیر جاپان در کابل، کرزی را وا‌داشت تا به گزینه دیگر فکر کند. خلیل‌زاد و افرادی دیگر پیشنهاد دادند که ضیا‌، برادر احمدشاه مسعود، معاون تکت انتخاباتی کرزی در انتخابات ریاست جمهوری شود. ضیا هنر دیگری نداشت جز این‌که به خانواده مسعود تعلق داشت و حدس زده می‌شد انتخاب او به جای فهیم، جلو اعتراضات را می‌گیرد. کرزی در حضور رهبران ائتلاف شمال از جمله فهیم، قانونی و عبدالله، تصمیمش را اعلام کرد. فهیم عصبانی شد و مجلس را ترک کرد.

به روایت خلیل‌زاد، فهیم و همکارانش ضیا را مجبور کردند که از تصمیمش منصرف شود و بخشی از تیم انتخاباتی کرزی نباشد. او هم تصمیمش را به کرزی ابلاغ کرد. تیم کرزی+خلیل‌زاد دچار سردرگمی و دست‌پاچه‌گی شد. نزدیک بود زمان از دست برود. کرزی عصبانی شده بود و از دست «خارجی‌ها» شکایت داشت که با مشوره‌های نادرست‌‌شان وی را به درد سر انداخته‌اند.

جالب این‌جاست که به روایت خلیل‌زاد، عبدالله عبدالله که در ظاهر جزئی از تیم فهیم بود، در این لحظات به کمک کرزی و خلیل‌زاد شتافت و با پیشنهاد راه‌حلی، بن‌بست پیش‌آمده را از میان برداشت. عبدالله به خلیل‌زاد گفت که با طلب کمک از برهان‌الدین ربانی، خسر ضیا مسعود، به‌ساده‌گی امکان دارد که احمد‌ضیا متقاعد به پیوستن به تیم انتخاباتی کرزی شود.

خلیل‌زاد به دیدار ربانی شتافت و او وعده داد که «مشکل را حل می‌کند». پس از این‌که برهان‌الدین ربانی با ضیا مسعود حرف زد، ضیا به‌سرعت حاضر شد تا به‌عنوان معاون کرزی در انتخابات ثبت نام کند. (ص ۲۲۸-۲۲۹).

این‌که برهان‌الدین ربانی می‌کوشد مسوولیت اتفاقات پس از بُن در حوزه‌ای که به نام «حوزه جهاد و مقاومت» یاد می‌شد را بر دوش فهیم و قانونی و… بیندازد، کمال بی‌انصافی را به خرج می‌دهد. حضور ضیا مسعود پس از فهیم و از پاییز ۱۳۸۳ به‌حیث معاون کرزی در کابینه افغانستان و تصدی این کرسی بیش‌تر از پنج سال، حاصل کار و کوشش ربانی بود. همه ضعف و فتوری که در «حوزه مقاومت» روی داد، فقط در دو سه سالی که فهیم با کرزی در قدرت شریک بود خلاصه نمی‌شود. دوران معاونت اولی ضیا مسعود یکی از بدترین دوره‌ها برای تاجیکان در بیست سال نظام جمهوری بود. تلاش ربانی برای جای‌گزین کردن ضیا مسعود به جای فهیم را چیزی جز جاه‌طلبی شخصی چه می‌توان تعبیر کرد! درست است که فهیم سواد سیاست ورزیدن نداشت و شناختش از مفهوم قدرت، شناختی سطحی و مبتذل بود و همچنین صحیح است که او اشتباهات بزرگی را مرتکب شد که به تضعیف حوزه مقاومت انجامید، اما ضیا مسعود افزون بر آن‌که ضعف‌های فهیم را داشت، شخصی بیگانه با جامعه و تحولات آن و سست‌عنصر و بی‌اراده نیز بود. در ضمن، این هم صحیح نیست که ادعا کنیم فهیم و دیگران، هیچ کوششی برای دفاع از ارزش‌ها و منافع جمعی نکردند. خلیل‌زاد در «فرستاده» به‌صراحت یاد‌آور می‌شود که عمده‌ترین علت تلاش مقام‌های دیپلماتیک و احتمالاً نظامی غربی برای دور کردن فهیم از کنار کرزی در انتخابات ۱۳۸۳ کله‌شقی‌های آزاردهنده قسیم فهیم بود. آن‌ها ترجیح می‌دادند فردی از آدرس تاجیکان در کنار کرزی بایستد که خام و کارنیازموده و حرف‌شنو و مطیع باشد. احمد‌ضیا همه این صفات را داشت. برهان‌الدین ربانی با امریکایی‌ها و خلیل‌زاد تبانی کرد تا فهیم کنار زده شود و ضیا به جای او بنشنید و از آدرس تاجیکان به کرزی مشروعیت دهد. ربانی وقتی با بی‌رحمی به جان دیگران جوال‌دوز می‌زند، چرا سوزنی به جان خود نیز نمی‌زند؟

اکرام اندیشمند که مصاحبه یاد‌شده را با برهان‌الدین ربانی صورت داده، می‌گوید که پس از چاپ شدن بخش‌هایی از این مصاحبه در کتابی به نام «امریکا و افغانستان»، با دل‌خوری و نارضایتی فهیم مواجه شده است. از نوع سوال‌هایی که اندیشمند در این مصاحبه طرح می‌کند، مشخص است که مصاحبه‌کننده نیز به‌شدت از اوضاع ناخرسند است و می‌خواهد مصاحبه به‌گونه‌ای پیش برود که به ضرر فهیم و دار‌و‌دسته‌اش تمام شود. سه چهار سال پیش از آقای اندیشمند پرسیدم که وقتی ربانی در این مصاحبه شکایت کرد که «برادران» معامله کردند و ارزش‌ها را به بهای ناچیز فروختند، چرا از او نپرسیدی که در این میان نقش تو به‌عنوان رییس دولت مجاهدین چه بود و چرا جلو معامله‌گری‌ها را نگرفتی؟ آیا این موضوع بیانگر این نیست که ربانی اهمیت و تأثیرگذاری‌اش را به‌کلی از دست داده بود‌؟ اندیشمند پذیرفت که ربانی به این پرسش می‌بایست پاسخ می‌داد، ولی او این سوال را در آن زمان از او نپرسیده بود. احتمالاً در آن فضای تنش‌آلود و قطب‌بندی‌شده، طرح پرسش‌هایی که با خون‌سردی به کنکاش موضوع می‌پردازد، محلی از اعراب نداشته است.

چند سال پس از مصاحبه مورد بحث، ربانی حاضر شد ریاست شورای صلح را عهده‌دار شود. او با این کار، ثابت کرد که شناگر قابلی است، اما تا کنون آبی برای شنا کردن نمی‌یافته است. شورای صلح نهادی سمبولیک و بی‌صلاحیت بود و هیچ نقشی در تصمیم‌گیری‌های مربوط به صلح نداشت. امریکایی‌ها خود می‌بریدند و خود می‌دوختند و اعتنایی به خواسته‌های دولت افغانستان نمی‌کردند. جالب این است که اولین اقدام ربانی پس از نزدیک شدنش به کرزی و رییس شورای صلح شدنش، این بود که تلاش کرد کرزی را متقاعد کند تا پسرش را به‌حیث سفیر در ترکیه بگمارد. او که دیگران را در اوج قدرت حوزه مقاومت، متهم به معامله‌گری و فروختن ارزش‌ها به قیمت ناچیز می‌کرد، وقتی فرصتش مساعد شد، خود نیز به این کارها دست زد. واقعاً در این چند سال چه چیزی تغییر کرده بود که تعامل ربانی با کرزی و حمایت از او در آن وضعیت شکننده‌ای که کرزی در آن گرفتار شده بود، امری پسندیده و قابل توجیه به حساب می‌آمد، حال آن‌که تعامل دیگران که در شرایطی بهتر صورت گرفته بود، ارزش‌فروشی شمرده می‌شد؟ پاسخ سوال روشن است. او بر‌اساس این منطق رفتار می‌کرد که اگر من در گوشه‌ای از قدرت باشم، همه دنیا گل و بلبل است، ولی اگر در قدرت حضور نداشته باشم، باید سهم‌گیری دیگران در قدرت را مورد انتقاد قرار دهم و علیه آن‌ها جنگ روانی راه بیندازم.

خلاصه سخن این است که ادعای ربانی و هوادارانش مبنی بر این‌که فهیم و همکارانش در کنفرانس بُن دست به معامله‌گری زدند و ارزش‌های مقاومت را لیلام کردند، از چند نظر مبنا ندارد. یکی از این نظر که وقتی به قول او «برادران» معامله کردند، ربانی رییس برحال دولت مجاهدین بود و می‌بایست جلو این معامله‌گری را می‌گرفت. اگر افراد معمولی از عمل‌کرد رهبران جبهه متحد انتقاد کنند حق دارند، اما فردی که گویا در رأس امور قرار داشته، باید به جای انتقاد، از صلاحیت‌های خود استفاده می‌کرد و همه را سر جای‌شان می‌نشاند. ربانی خود در این معامله‌گری‌های سودمند یا ناسودمند سهیم بود. یونس قانونی بارها مدعی شده که ربانی از همه آن‌چه در کنفرانس بُن جریان داشت، آگاه بود و همه فیصله‌هایی را که در آن‌جا صورت گرفت، پس از تایید ربانی صورت می‌گرفت. دوم آن‌که ربانی خودش در برکشیدن فهیم نقش داشت. او پیش از ترور احمدشاه مسعود، با دادن پول هنگفت به فهیم، سعی کرد وی را در برابر مسعود قرار دهد. همچنین تصمیم او بدون مشوره با دیگران در تعیین فهیم به‌حیث جانشین مسعود، یکی از تصمیم‌های اشتباهی بود که می‌بایست عواقبش را به گردن می‌گرفت. این‌که پس از سقوط طالبان از صحنه سیاست کنار زده شد، حاصل انتخاب‌های غلط خودش بود. سوم آن‌که ربانی در همکاری با خلیل‌زاد و عبدالله، در مقام تلاش برای منزوی ساختن فهیم، ضیا مسعود را به روی صحنه آوردند. معاون رییس جمهور شدن ضیا، یکی از معنادارترین اتفاق‌هایی بود که در آن مقطع زمانی در حوزه مقاومت روی داد و به‌درستی بیانگر قرار گرفتن این حوزه در سراشیبی سقوط در سپهر سیاست بود. ربانی، همانند سایر رهبران حوزه مقاومت سابق، اول‌تر از همه امتیازات را به خود و خانواده‌اش می‌خواست. او حاضر بود ضیا مسعودِ دامادش را که مظهر کامل نا‌آگاهی از جهان و غرقه بودن در دنیای کوچک خود بود، حمایت کند تا به منصب بلند حکومتی برسد، اما هیچ کاری از پیش نبرد، ولی حاضر نبود دست از انتقام‌گیری از رقیبان داخلی‌اش در راستای رعایت منافع کلان جمعی بکشد.  او زمانی که به کرزی نزدیک شد، اولین کاری که انجام داد، برگماشتن پسرش به سفارت افغانستان در ترکیه بود. هیچ کدام از این مدعیان رهبری، از دید کلان برخوردار نبود.

دکمه بازگشت به بالا