بخش نخست – از رویای شاعر تا سفر در توفان

سطری چند در پیوند به زنده‌گی محمود فارانی

آن‌گونه که در کتاب «سفر در توفان» آمده است، محمود فارانی در ۱۶ دلو ۱۳۱۷ در شهر کابل چشم به جهان گشود. امسال به نردبان هشتاد‌و‌چهار‌ساله‌گی گام گذاشته است.

دانشکده شرعیات دانشگاه کابل را خوانده است. به یادم مانده است که در یکی از گفت‌وگو‌هایش باری در نشریه‌‌ای در کابل با زبان طنز آمیزی گفت‌: «من ملا هستم، اما خودم را به در شاعری زده‌ام!» او گذشته از شاعری در زمینه ترجمه، روزنامه‌نگاری و پژوهش‌های ادبی نیز نام و نشانی دارد. سالیانی هم در دانشگاه کابل کرسی استادی داشت.

سال ۱۳۴۳ خورشیدی که انجمن شاعران در وزارت معارف افغانستان اساس‌گذاری شد، فارانی را به عضویت آن انجمن پذیرفتند. بدین‌گونه او فرصت آن را یافت تا با شاعران و سخنوران بزرگ آن روزگار آشنایی پیدا کند.

سال ۱۳۴۸ بود که نشریه‌‌ای را در کابل زیر نام «سپیده‌دم» انتشار داد. سپیده‌دم به‌زودی هواخواهان و خواننده‌گان زیادی یافت؛ اما به گفته حافظ: «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود». این نشریه عمر درازی نکرد.

«چهره‌های جاویدان» یکی از برنامه‌های رادیویی فارانی است که در سال‌های ۱۳۴۳ – ۱۳۴۴ از رادیو افغانستان پخش می‌شد. فارانی در آن برنامه ۶۳ تن از سخنوران کلاسیک ادبیات و فرهنگ پارسی دری را با شیوه‌های امروزین معرفی کرده و نگاهی داشت به چگونه‌‌گی کارهای ادبی و فرهنگی آنان.

در زمینه ترجمه او بیشتر از منابع عربی ترجمه کرده است که یکی از ترجمه‌هایش نوشته‌‌ای است از سید‌جمال‌الدین افغان زیر نام «سرنوشت». با دریغ ما هنوز نوشته‌ها و ترجمه‌های فارانی را که به‌گونه کتاب جداگانه‌‌ تنظیم و نشر شده باشد، در اختیار نداریم.

شعر و شاعری محمود فارانی

محمود فارانی از پیش‌گامان شعر نو در افغانستان است و به گفته استاد واصف باختری او در دهه ۴۰ سده چهاردهم خورشیدی به‌گونه خاص در قالب چهارپاره بر شماری از شاعران هم‌روزگار خود، شاعر تاثیرگذاری بود.

در کتاب «نوی شعرونه» یا اشعار نو، از محمود فارانی چهار شعر به نام‌های «شعله خاموش»، «غروب ساحل»، «نامه» و «گور چوپان» نشر شده است. این شعرها همه در قالب چهارپاره سروده شده‌اند. باید گفت که در بخش پشتو دو  شعر از فارانی به نام‌های «د صحرا شپه» و «د غرو غروب» نیز در این کتاب چاپ شده‌اند. این هم، یکی دو بند از شعر «د غرو غروب»:

سپینو دنګو غرونو شا ته

زیړی لمر رو رو پتیژی

ځما هیر او مړه یادونه

بیامی زړه کشی ژوندی کیژی

مازدیګر وژمه چلیژی

رپو وحشی ګلونه

سردرو کشی انګازه کړی

د زړو شپنو غژونه

(نوی شعرونه‌/ اشعار نو، ریاست مستقل مطبوعات، ۱۳۴۱، ص ۲۳)

محمود فارانی را از همان روزگار جوانی شناختم، با نخستین گزینه شعری‌اش «رویای شاعر». بعد رسیدم به گزینه‌های «آخرین ستاره» و «سفر در توفان».

بدون تردید این دو گزینه هر کدام در روزگار خود حادثه‌‌هایی بود در شعر پارسی ‌دری افغانستان. در دهه ۶۰ خورشیدی چند سالی در زندان پل‌چرخی بودم. زندان با همه بدبختی و سیه‌روزی‌هایی که داشت، فرصتی هم بود برای کتاب‌خوانی. روزی «نقد بیدل» می‌خواندم، کتاب دانشمند بزرگوار علامه صلاح‌الدین سلجوقی را. جایی رسیدم که استاد در پیوند به وضعیت شعر و موسیقی معاصر افغانستان بحثی داشت. در این بحث به‌گونه ویژه در پیوند به گزینه «آخرین ستاره» محمود فارانی چنین خواندم: «من در این روزها از طرف جوانی به نام «محمود فارانی» اثری دریافت کرده‌ام که آن را «آخرین ستاره» نام نهاده است. این اثر خیلی‌ها مژده‌ده است. این جوان با روح متجدد خود، قوه ابتکار قوی و قریحه فروزانی نیز دارد. از فوتوی او معلوم می‌شود که خیلی‌ها جوان است و آینده روشن او تا هدف دور امتداد می‌یابد، به اذن خداوند.

شنیدم که او از عشیره زعیم و فیلسوف ما سیدجمال‌الدین افغانی است. طبیعی است که باید شجاع و با‌همت و صاحب طموح و آرزوهای برین و بلند باشد که این صفات از خلال نوشته‌های او نیز استنباط شده می‌تواند. چیزی که مرا بیشتر جذب نموده، این است که او شعر خود را بر یک پایه ارزان و مبتذلی (که ما از این چیز می‌ترسیم) طرح نکرده، بلکه بر‌حسب خاطرخواه ما و بر‌حسب آن‌چه از شعر جدید آرزومندیم، قریحه او به آن اوجی پرواز کرده که اوج مولانا و بیدل است. آن اوجی که همای فرخ‌فال ادب قومی و عنعنوی ما آن‌جا آشیان دارد و اینک برای نمونه دو بند از ترانه «زنده‌گی« او ذیلاً نقل می‌کنیم که گویا ما جمله معترضه را به میان نیاورده‌ایم و سلسله مولانا و بیدل را قطع نکرده‌ایم:

حرف کوته حیات زودگذر

لحظه‌‌ای هست در ره دو عدم

لیک این لحظه‌ی پر از اسرار

ابدیت بزاید از هر دم

در برش خفته جاودانی‌ها

به نهادش نهفته راز زمان

دل او همچو قعر دریا ژرف

پهنه‌اش چون سپهر بی‌پایان»

(نقد بیدل،‌ وزارت معارف، ۱۳۴۳ ص ۱۰۶- ۱۰۷)

چه خوش‌بخت است شاعری که از زبان علامه سلجوقی که به یقین می‌توان او را پایه‌گذار نقد ادبی در افغانستان خواند، این‌گونه توصیف می‌شود. وقتی این جمله‌ها را در «نقد بیدل» خواندم، از هیجان لبریز شده بودم. من در آن جمله‌ها باور خود را نسبت به فارانی یافته بودم؛ شاعری که شعرش بر من و عمدتاً در چهارپاره‌سرایی‌های من تاثیر‌گذاری‌هایی داشت و شعرهایش همیشه بر زبانم جاری بود‌.

در سال‌های پسین که بررسی‌هایی داشتم بر شعر شماری از شاعران هم‌نسل فارانی، به‌روشنی دریافتم که او در چهار‌پاره‌سرایی تاثیر‌گذاری گسترده‌‌ای بر شعر آن روزگار افغانستان داشته است. از این مساله که بگذریم، بند نخست شعر «زنده‌گی» در گزینه «آخرین ستاره» نسبت به آن‌چه در نقد بیدل آمده، تفاوتی دارد. در آخرین ستاره چنین می‌خوانیم:

حرف کوته… حیات زود‌گذر

لحظه‌‌ای هست بین مرگ و عدم

شاعر، این‌جا زنده‌گی را چنان لحظه‌‌ای توصیف می‌کند که در میان مرگ و عدم  قرار دارد، نه لحظه‌‌ای که در ره دو عدم قرار داشته باشد. در هر دو صورت این گفتار به ظاهر ساده می‌تواند بحثی را تا عرفان و فلسفه به میان آورد.

با یک بینش عارفانه می‌توان گفت: فنا از نظر عارفان همان بیرون شدن از خود است. عارف از خود تهی و از قالب منیت خود بیرون می‌شود تا به خداوند که آن هستی مطلق است، برسد. به همین دلیل در میان اهل عرفان، مرگ به مفهوم نابودی نیست، بلکه گذشتن از یک نیستی هستی‌نما به هستی همیشه‌گی است.

با این حال در این سطرها فارانی، زنده‌گی لحظه‌‌ای است در میان مرگ و عدم. شاید بتوان این بیان را این‌گونه توجیه کرد که مرگ پایان زنده‌گی نیست، بلکه در لحظه‌های پس از مرگ گونه‌‌ای زنده‌گی هم ادامه دارد. سلول‌های بدن هنوز زنده است. از نظر شاعر، پس مرگ پلی هست که انسان از طریق آن به هستی کامل می‌رسد؛ اما فارانی می‌گوید: «لحظه چون هستی مطلق و زنده‌گی جاوید، همانا خداوند است، پس هستی این جهان و این زنده‌گی که ما داریم در برابر آن هستی مطلق و زنده‌گی جاوید خود عدم است. پس این زنده‌گی چنان ریسمانی یک سرش می‌رسد به همین عدم یا بهتر است گفته شود به همین عدم هستی‌نما و سر دیگرش می‌رسد به مرگ.

مرگ در نظر عارفان خود‌گذاری است به سوی آن هستی مطلق. این‌جا زنده‌گی لحظه‌‌ای دانسته می‌شود که در میان مرگ و عدم قرار دارد. یعنی انسان با گذشتن از مرگ، به عدم می‌رسد. این بیان با دیدگاه عارفان هماهنگی ندارد. در ظاهر امر با آن تعبیر عرفانه همخوانی ندارد؛ برای آن‌که مرگ این‌جا پلی است که انسان از آن می‌گذرد و به عدم می‌رسد.

بیان کوتاهی زنده‌گی است، همان لحظه‌‌ای که در میان مرگ و عدم قرار دارد. هرچند پس از مرگ سر‌انجام انسان از نظر فزیکی به نابودی و عدم می‌رسد، اما روح او با ابدیت پیوند می‌یابد. این امر خود همان رسیدن به هستی همیشه‌گی است.

همین لحظه‌‌ای که ما آن را زنده‌گی می‌خوانیم و در میان مرگ و عدم قرار دارد، خود سرچشمه جاودانه‌گی ا‌ست. به گفته شاعر: پهنه‌اش چون سپهر بی‌پایان است.

«لحظه»‌ای است که با جاودانه‌گی می‌پیوندد. خود زاینده و سرچشمه ابدیت است. لحظه‌‌ای که با ابدیت می‌پیوندد، خود ابدیت می‌شود، به مانند همان قطره افتاده در دریا.

گاهی در شعرهای فارانی هم‌گونه‌‌هایی را با بینش‌های فلسفی خیام می‌بینیم که ما چرا و چگونه به جهان آمده‌ایم:

دانم که منظور عقل جهان

از این تیره‌مشت غباری چه بود

برای چه از شارسان عدم

به اقلیم هستی مرا رهنمود

(رویای شاعر، ص ۲۸)

از محمود فارانی سه گزینه شعر به نشر رسیده است:

۱- رویای شاعر

«رویای شاعر»، نخستین گزینه شعری محمود فارانی، بیست پارچه شعر شاعر را در بر دارد (یک غزل، سه نیمایی و شانزده چهارپاره). در شناس‌نامه کتاب، سال چاپ آن نیامده است. به هر حال باید پیشتر از سال ۱۳۴۲ نشر شده باشد. تجربه‌های نخستین شاعر است. با این حال از چگونه‌گی شعرهای این دفتر می‌توان دریافت که محمود فارانی از همان آغاز با زبان، تخیل و آگاهی قابل توجه پا به سرزمین شعر و شاعری گذاشته است.

۲- آخرین ستاره

این گزینه را وزارت مطبوعات در سال ۱۳۴۲ خورشیدی با مقدمه استاد مایل هروی در کابل انتشار داده است. درست یک سال بعد از نشر کتاب «نوی شعرونه/اشعار نو».

در گزینه «آخرین ستاره» بیست‌وهفت پارچه شعر شاعر گردآوری شده است؛ پنج نیمایی، دو غزل، دو قطعه و هجده چهارپاره. نام گزینه از نام یکی از سروده‌های نیمایی شاعر گرفته شده که با حال‌وهوای رمانتیک در قالب نیمایی در میزان ۱۳۴۰ خورشیدی سروده شده است.

از تندباد یاس

در دخمه شکسته و تاریک قلب من

خاموش گشت شعله‌ی لرزان آرزو

اندوه پرگشود

این جغد سال‌خورده پس از دیرگاه

آمد به آشیانه‌ی ویرانه‌اش فرو

اکنون سکوت مرگ

افگنده سایه بر دل تاریک و سرد من

پیک عبوس نیستی ایستاده رو‌به‌رو

(آخرین ستاره، ص ۵۴)

۳- سفر در توفان

سومین و به ظاهر تا‌کنون آخرین گزینه شعری محمود فارانی «سفر در توفان» نام دارد. این گزینه که در سال ۱۳۵۴ در کابل اتتشار یافته، در‌برگیرنده بیست‌و‌دو پارچه شعر است؛ دو نیمایی، چهار قطعه، چهار غزل و دوازه چهارپاره.

 شاعر در این گزینه یکی از گفت‌وگوهای گسترده‌ خود در پیوند به سیر تحول شعر پارسی ‌دری و پیدایی مکتب‌های هنری ـ ادبی را چنان مقدمه‌‌ای در آغاز کتاب آورده است. در این گفت‌وگو محمود فارانی بر این امر تاکید کرده است که تحول زنده‌گی خود سبب دگرگونی و تحول در ادبیات می‌شود. شعر در هر زمانی باید شعر زمان خود باشد و سخن زمان خود را داشته باشد تا بتواند واقعیت زنده‌گی را بازتاب دهد و نمی‌توان جلو تحول ادبی را گرفت.

 این گفت‌وگو در حقیقت پاسخی است به دیدگاه‌های سنتی یکی از شاعران و ادیبان سال‌خورد کشور، در یکی از برنامه‌های ترازوی طلایی در رادیو افغانستان.

پس از «سفر در توفان» نه‌تنها هیچ گزینه شعری از فارانی دیده نشده، بلکه در این سال‌های دور گویی او یک‌باره‌گی با جهان شعر و ادبیات بدرود گفته است.  به‌گونه دقیق می‌توان گفت که فارانی پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی، دیگر سکوت کرده است. با این حال او با همان سه کتاب «رویای شاعر»، «آخرین ستاره» و «سفر در توفان» در شعر معاصر پارسی‌ دری در افغانستان جایگاه بلند و ستایش‌انگیزی دارد. او یکی از علم‌برداران رستاخیز شعر مدرن در افغانستان است، نه‌تنها در پارسی ‌دری، بلکه در شعر پشتو نیز. جایی خوانده بودم که او به زبان اردو و عربی نیز شعر‌هایی سروده است.

با این‌همه، شعرهای فارانی در هر سه گزینه در چند فرم معدود سروده شده‌ است. با مروری که من بر سه کتاب او داشتم، شعرهای او تنها در قالب‌های غزل، قطعه، چهارپاره و شعرهای آزاد عروضی یا نیمایی سروده شده است. در این میان بخش بیشتر شعرهای فارانی همان چهار‌پاره‌های او است. در گزینه‌های شعری او شعر سپید دیده نمی‌شود.

 با این حال در گفت‌وگویی که باری با واصف باختری در زمان همکاری‌ام با بی‌بی‌سی در پیشاور داشتم، او از رهنمایی محمود فارانی در پیوند به آغاز سپیید‌سرایی خود این‌گونه یاد کرده بود: «حدود چهل سال پیش‌، در افغانستان نوشتن قطعه ادبی خیلی رایج بود که عده‌‌ای از نویسنده‌گان آن وقت مثلاً آقای محمد‌موسای نهمت، آقای آیینه، آقای سید‌حبیب‌الله بهجت، آقای سمیع مدهوش و عده دیگری نوشته‌هایی ارایه می‌کردند به نام قطعه ادبی که طبعاً بر سبیل تفنن و تقلید یا شاید هم گاه‌گاه مبتنی بر اصالت. در همان عوالم من هم نمونه‌هایی داشتم. راستش بار اول مرا در این مورد آقای محمود فارانی رهنمونی کرد. من یک نمونه به آقای محمود فارانی ارایه کردم، به‌عنوان قطعه ادبی تا در نشریه‌‌ای که نمی‌دانم کدام نشریه بود، در هر حال آقای فارانی یا متصدی نشریه بود یا هم همکار نزدیک آن نشریه بود، چاپ کند. آقای فارانی در شکل نوشتاری آن و به اصطلاح امروز در هندسه نوشته تغییراتی آورد و آن را به نام شعر سپید چاپ کرد.»

 (پنجره‌های رو‌به‌رو، انتشارات میوند، ۱۳۸۸، ص ۱۶۱)

دکمه بازگشت به بالا