حسیب بهش
کودکان در بستر خواب آرام میگیرند. آسمان تاریک است و مردمان خسته از دغدغههای روزگار در کنار خانوادههایشان تسکین شبانگاه را تجربه میکنند. شهر دور از هیاهو در آرامش عمیقی فرو رفته، اما صدای بلند انفجار، همه را به هم میزند. دوباره میشود همان زندهگی تلخ؛ زندهگیای در سیاهی دود، شعلهی آتش و صدای انفجار.
عقربههای ساعت، نُه و ۵۵ شب را نشان میدهد. صدای انفجار حتا در دورترین نقطه شهر شنیده میشود. خواب از چشمان همه پریده است. کودکان ترسیده از وحشت انفجار، آغوشی برای پناه میخواهند. مردمان شهر هراسان به هر سو دستوپا میزنند، اما خبری نیست که نیست. پس از لحظهای، در صفحه فیسبوک مینویسند: «انفجار قدرتمند در حوزه نهم شهر کابل!»
صدای شلیک در نزدیکی رویداد شنیده میشود، سکون شهر به هم خورده است. همه مضطرب برای دانستن بیشتر از رویداد تلاش میکنند. لحظهبهلحظه خبرهای تکمیلی از راه میرسد: «انفجار در نزدیکی کمپ گرینولیج رخ داده و صدای شلیک از ساحه شنیده میشود.» تنها یک انفجار برای شب نحس شهروندان کابل کافی است.
دود شبانگاه در آسمان آبی کابل پراکنده است. شلیک اما پس از لحظهای متوقف میشود. میگویند که انفجار حاصل ماین چسبیای بوده که در زیر تانکر تیل جاسازی شده است. به محض اینکه تانکر تیل انفجار میکند، تانک تیلی که در همان نزدیکی است، نیز منفجر میشود.
کشتهگان اما افراد غیرنظامیای هستند که در ساحه انفجار زندهگی میکردند. بیشتر زخمیان رویداد کودکانیاند که قرار بود رویاهای کودکانهشان را در خواب ببینند، اما وحشت را در بیداری تجربه میکنند. عدهای در خون میتپند و شماری نیز هراسان در پی زخمیانشان به شفاخانهها میروند.
پس از انفجار، پنج مهاجم مسلح منتظر ورود به داخل گرینولیجاند، اما مجال نمییابند. نیروهای امنیتی آنجا به محض انفجار، دروازههای ورودی را زیر شلیک گلوله قرار میدهند تا افراد مسلح به آنجا داخل نشود. سپس گروه دیگری از این نیروها در کمال سکوت افراد مسلح را محاصره میکنند و از بین میبرند.
محل انفجار اما صبحگاه به وحشتگاه بدل شده است. آهنپارهها در محل رویداد پراکنده است. دود غلیظی در آسمان دیده میشود و هنوز محل انفجار در میان آتش میسوزد. اندکی نمیگذرد که پولیس اطفاییه برای خاموش کردن آتشسوزیها میآیند، اما واکنش باشندهگان محل به شدت تند است. آنان تایرها را به شکل اعتراض آتش میزنند و از افراد کمپ گرینولیج میخواهند که خانههای مسکونی را ترک کنند.
آتش همچنان میسوزد، اما به محض رسیدن نیروهای اطفاییه، ساکنان محل از ورود آنان به محل رویداد جلوگیری میکنند. آنان حتا با سنگها به استقبال نیروهای امنیتی میروند و شماری از معترضان حتا به شکل رکیکی دشنام میدهند. اما دیری نمیگذرد که پولیس با فیرهایی، اعتراضکنندهگان را متفرق میکند.
طارق در شهر رانندهگی میکند. جوانی که سه سال از عروسیاش میگذرد. او که در همان محل زندهگی دارد، میگوید که تا صبح نخوابیدند و کودکش را برای اینکه در خواب نترسد، در آغوش گرفته است. به گفته او، به محض انفجار، آتش بزرگی در محله قابلبای پراکنده شد و صداهای جیغ کودکان و زنان را شنیده است.
اجمل کارمند در کمپ گرینولیج است؛ جوانی آراسته که گویی برای اجرای وظیفهاش به آنجا آمده است. او صبحگاه برای اینکه بداند در محل کارش چه اتفاقی افتاده، به آنجا میرود. اجمل میگوید که از قضا، چند ساعت پیش از رویداد ساحه را ترک کرد و شبانگاه با خانوادهاش نشسته بود که صدای انفجار به گوشش رسید. او میگوید که با دیدن اسم محل کارش، شوکه شده بود.
در انفجار ۱۶ تن جان باختند و بیش از ۱۱۹ نفر زخم برداشتند. این رویداد خسارات مالی را نیز به همراه داشت. در این میان، دهها موتر در داخل و خارج از این کمپ در آتش سوختند. گرینولیج پیش از این نیز به دلیل حضور شماری از سفارتخانهها و مؤسسههای خارجی، چندین بار هدف حمله قرار گرفت.
واکنشهای پس از این رویداد نیز تُند بود. ارگ آن را «جنایت بشری» خواند و ریاست اجرایی آن را «وحشیانه» توصیف کرد. هرچند این بار اول نیست که مردم نواحی آنجا انفجار را تجربه میکنند، در اواخر سال گذشته، انفجار شدیدی بر این کمپ رخ داد و علاوه بر تلفات جانی، خسارات هنگفت مالی را بهجا گذاشت.
عادت گرفتن دوباره مردم آنجا به زندهگی عادی، زمان خواهد برد. آنان در تقلای صلح شب سختی را سپری کردند و سوختن آنجا را با چشمانشان نظارهگر بودند. خوابهای آرام از چشمانشان رخت خواهد بست و جایشان را به کابوس شبهنگام خواهد داد؛ کابوسی که آرامششان را برای مدت مدیدی از آنان خواهد ستاند، حتا اگر صلح بیاید.