«در پایان جنگ جهانی دوم، رهایی شبهقاره هند از قید استعمار گریز ناپذیر بود. بریتانیا بعد از دو جنگ بزرگ بینالمللی از تن دادن به یک نبرد دیگر بیزاری میجست و خزانه آن به تهی رسیده بود. هند استعماری دیگر تخم طلایی بریتانیای کبیر نبود؛ چون روز تا روز مردم این سرزمین در برابر استعمار مقاومت میکردند. بریتانیا به لحاظ داخلی علاقه خود را به کنترل هند نیز از دست داده بود و در عین حال، ایالات متحده امریکا در کنار جامعه جهانی به پایان استعمار بریتانیا در آنجا پافشاری داشت. در هندوستان هم ناآرامیها از جمله جنبشهای گوناگون نافرمانی مدنی افزایش یافته بود. از آغاز سال 1946 میلادی در میان قوای مسلح هند هم تمرد نیروها به چشم میخورد. در نتیجه، بریتانیا که در اوایل 1947 میلادی قبول شرایط جدید را ناگزیر میدانست، اعلام کرد که تا ماه جون 1948 میلادی قدرت را به خود هندیها واگذار میکند. در پایان، بریتانیا با سرعت بخشیدن به روند استعمار زدایی، اعلام کرد که به تاریخ 14 و 15 اگست سال 1947 میلادی به ترتیب دو دولت مستقل پاکستان و هند پا به عرصه وجود خواهند گذاشت. برنامه بریتانیا برای استقلال دو کشور به سرعت تنظیم و به شکل معیوب عملی شد. جمعیت مناطق سرحدی با پیشبینی تجزیه شبهقاره، شبهنظامیان خود را برای راهاندازی خشونت به هدف پاکسازی اقلیتها بسیج کردند. خشونت در حالی ادامه داشت که میلیونها نفر خود را با زندهگی در سرزمین جدید عیار میساختند. در این روند، مسلمانان از سوی سیکها و هندوها مورد حمله قرار گرفتند و مسلمانان، هندوها و سیکها را در مناطق خود هدف گرفتند. خشونتها به لحاظ حجم و ماهیت خود بیسابقه بود و شامل قتلهای وحشیانه، تجاوزهای جنسی، آدمربایی، سلاخی اجساد و سایر اعمال وحشتناک میشد. بریتانیا در جلوگیری از خشونتهای گسترده عمومی که پنجاب و بنگال را در بر گرفته بود، ناکام ماند؛ چون تمام نیروهای خود را صرف بیرون ساختن افراد بریتانیایی از شبهقاره کرد. شاید هم به نحوی نمیخواست این خشونتها و تقابل فروکش کند؛ چون این رویکرد ریشه در دو اصل اساسی در تجزیه شبهقاره هند به دو کشور و به وجود آمدن پاکستان داشت.» (کرول کریستین فییر، 1396: 57)
«1. حکومت وقت بریتانیا در هراس بود تا مبادا شبهقاره هند مبدل به کشور قدرتمند اسلامی شود؛ چون هر روز به پیروان اسلام در این سرزمین افزوده میشد که نفوس گسترده و جغرافیای وسیع آن میتوانست خلافت اسلامی را به صورت مجدد احیا کند و مانند خلافت عثمانی اروپا را تحت تأثیر قرار دهد.
- جلوگیری از نفوذ کمونیسم که به صورت سریع در حال حرکت بود و حکومت بریتانیا در صدد آن بود تا جهت جلوگیری از تسلط آن بالای شبهقاره هند که همانا رسیدن به آبهای گرم از اهداف والای کمونیسم بود و از آنجا به سراسر اروپا، سدی را در مقابل آن به وجود بیاورد، تا آن را مهار کند.» (یوری تیخانف، 2011: 59)
«دو دولتی که از دل این کشمکش خونین سر بر آوردند، به یکدیگر از عینک خشونتهایی که اتفاق افتاده بود، نگاه میکردند و با احتیاط و سوءظن در دو سوی منطقهای از هم گسیخته پنجاب، رو در روی هم قرار گرفته بودند. صدها هزار نفر جانهای خود را در نتیجه خشونتها از دست دادند و نزدیک به دوازده میلیون نفر بیخانمان و به دو کشور تازه تأسیس هند و پاکستان مهاجر شدند. پاکستان به عنوان یک دولت کوچکتر و به لحاظ فیزیکی جدا افتاده از سایر بخشهای شبهقاره سابق، در مقایسه با هند از منابع کمتری برای مقابله با مشکلات پیش آمده برخوردار بود. علاوه بر آن، پاکستان از چندین جهت از تقسیم اراضی شدیداً ناراضی بود و این عدم رضایت تا هنوز هم ادامه دارد. پاکستان باور دارد که مسلمانان در پنجاب و همچنان کشمیر محروم ماندهاند، از اینرو، تجزیه شبهقاره تا هنوز هم یک کار ناتمام است.» (کرول کریستین فییر، 1396: 58)
تقسیمات اراضی بین دو کشور جدید (هند و پاکستان)
در سال 1947 میلادی، بریتانیا فرمان هند مستقل را صادر کرد و ایجاد دو منطقه مستقل، یکی هند و دیگری پاکستان را اعلام داشت. در این فرمان تذکر یافته بود که سرزمینهای متعلق به هند که بخشی از هند بریتانیایی بود، فوراً قبل از تاریخ معینه تحت حاکمیت پادشاهی بریتانیا قرار گیرد و در بخش فرعی شماره 2 این بخش قید شده است، به پاکستان تعلق میگیرد. براساس این فرمان، سرزمینهای پاکستان متشکل از ولایتهای بنگال شرقی و پنجاب غربی و همچنان اراضی ولایات سند و بلوچستان و ولایتهای سرحدی شمال غربی بود که برای آن همه پرسی برگزار میشد. در زمان تجزیه، شبهقاره جنوب آسیا متشکل از دو قلمرو بود: قلمروه تحت کنترل بریتانیا و 560 ایالت شهزاده نشین و نواب نشین که تحت کنترل راجههای هندی قرار داشت. روی هم رفته، مجموع راجه نشینها و نواب نشینها 41 درصد سرزمینهای هند بریتانیایی را تشکیل میداد که به لحاظ مساحت از اهمیت زیادی برخوردار بود. در حالی که ایالتهای کشمیر و حیدرآباد به اندازه بزرگترین کشورهای اروپایی مساحت داشت، اما بخشهایی نیز در حد تیولهای فئودالی که بیشتر از 12 قریه را احتوا نمیکردند، بود. در حالی که راجهها و نوابها تقریباً در امور داخلی خود مستقل بودند، ولی تفوق امپراتوری بریتانیا را به رسمیت شناخته بودند. زمانی که بریتانیا شهزاده نشینها را به پیوستن به فدراسیون هندوستان تشویق کرد، آنها میلی به الحاق نشان ندادند و در عوض به جای وارد شدن به محیط پر جنجال و کشمکش سیاست ایالتی، تابعیت از سلطنت بریتانیا را برگزیدند. در حالی که هند روز تا روز به سوی کسب استقلال خود نزدیک میشد، لرد مونت بتن، حکمران عمومی هند بریتانوی، به اصرار رهبری کنگرس، راجهها و نوابهای محلی را تشویق کرد که به هند و یا پاکستان بپیوندند و فکر استقلال در ذهنشان خطور نکند. مونت بتن به آنها توصیه کرد که به هر یک از دو دولت جدیدی که به لحاظ جغرافیایی به آن نزدیک هستند، ملحق شوند و با لحن هشدارآمیزی به امیر نشینها گفت که نه از حوزه نفوذ و اقتدار حکومتی که در جوار شما قرار دارد، فرار میتوانید و نه از زیر بار مسولیت رفاه و بهبودی رعایای خویش شانه خالی میتوانید. راجهها و نوابها دریافتند که با الحاق به هر یک از دو دولت، صلاحیت خود را نسبت به مسایل دفاعی و خارجی دولت از دست میدهند. در عین حال، لرد مونت بتن، یادآوری کرد که آنها نه به سلاح مدرن دسترسی پیدا کرده میتوانند و نه منابعی را برای فرستادن نماینده به نزد دولتهای خارجی در اختیار دارند. تمام امیر نشینها الی اگست همان سال موافقت خود را برای پیوستن به یکی از دو دولت جدید، براساس شرایط مشابهی که قبلاً به رد آن پرداخته بودند، اعلام داشتند. با این حال، سرنوشت سه امیر نشین همچنان مشکلزا باقی ماند: جوناگند، حیدرآباد و کشمیر. (همان، 64-65)
از جمله سه ایالت جنجالی، کشمیر در طول سالهای گذشته همواره منبع چالش بوده است. منازعه میان هند و پاکستان و گروههای مختلف کشمیری، برای به دست آوردن این ایالت تا هنوز ادامه دارد. ایالت کشمیر به لحاظ وسعت حتا بزرگتر از حیدرآباد است. این ایالت علاوه بر وسعت، به دلیل چهار میلیون جمعیت نامتجانس و پراکندهاش نیز برجسته بود. کشمیر پنج منطقه اصلی داشت. جامو، در مجاورت پنجاب، قبل از تجزیه شبهقاره هند جمعیت اکثراً مسلمان داشت که در اثر افتادن موج وحشت ناشی از تجزیه، بسیاری از مسلمانان آنجا فرار کردند که در نتیجه هندوها تبدیل به جمعیت غالب در این منطقه شدند. دومین بخش بزرگ کشمیر، به اصطلاح دره کشمیر بود. جمعیت غالب در این منطقه بر خلاف جامو، مسلمانان به لحاظ جمعیتی در این منطقه اکثریت را به دست داشتند. در شرق این دره، لداخ که با تبت هممرز است و هنوز هم جمعیت اصلی آن بوداییها هستند. در شرق آن، اراضی مربوط به گلگت و بلتستان قرار دارد. در حالی که جمعیت اصلی گلگت و بلتستان را مسلمانان تشکیل میدادند، اما باشندهگان آن عمدتاً شیعیان اسماعیلی، نه سنی مذهبان حاکم بر این دره بودند. این مناطق وسیع تحت حاکمیت مستقل قبیلهای بهنام دوگرا راجپوت در میانه قرن نوزدهم قرار داشت. آنچه که بعداً به (جامو و کشمیر) مسما شد، با تبت، منطقه سینکیانگ چین و افغانستان مرزهای مشترک دارد. (همان، 66)
حاکم کشمیر در زمان تجزیه، مهاراجه هاری سینگ بود. او که در آن زمان از حزب کانگرس نفرت داشت و از احتمال اصلاحات ارضی حکومت جواهر لعل نهرو میترسید، به خوبی میدانست که آیندهاش به عنوان یک هندو در درون یک دولت اسلامی چه خواهد بود. او نیز مانند نظام الملک حیدرآباد، خواهان استقلال کشمیر بود. در واقعیت امر، لرد مونت بتن، حکمران هند بریتانوی در زمانی که هنوز سرنوشت الحاق کشمیر روشن نبود، به مهاراجه توصیه کرد که از شتابزدهگی پرهیز کند و در عوض قبل از هر اقدامی خواستههای مردم را که از طیفهای مختلف تشکیل شده بودند، در نظر بگیرد و براساس آن عمل کند. «محمدعلی جناح با اعتقاد به محدود نکردن گزینهها و با رویکرد محتاطانهاش و با در نظرداشت پرهیز از برهم خوردن توازن ظریف در موضوع پیوستن تعدادی از ایالتهای کلیدی به یکی از دو دولت که هنوز هم گزینههای خود را سبک و سنگین میکردند، توافقنامه تداوم وضع مسلط را با مهاراجه کشمیر به امضا رساند. عدم قاطعیت سینگ، اضطراب رهبران سیاسی هند را دامن زد؛ چون میترسیدند که به هر اندازه او تصمیم خود را روشن نسازد، به همان اندازه شاید به سوی اعلام خود مختاری تمایل پیدا کند و یا بدتر از آن به نیروهای پاکستانی اجازه ورود به این ایالت را بدهد. وضع کشمیر بهزودی باعث ایجاد بحرانهای دیگری نیز شد که تصمیمگیری را برای مهاراجه پیچیدهتر ساخت. پس از جنگ جهانی دوم 60 هزار سرباز سابق از منطقه پونچ در غرب جامو از جبهات برگشتند و دریافتند که دیگر بخشی از رعایای مهاراجهی پونچ نه، بلکه مهاراجه کشمیر اند. در حالی که مهاراجه قبلی حاکم مهربانی بود، ولی مهاراجه کشمیر مالیات مختلف را بر مردم تحمیل کرد. پونچیها که عمدتاً مسلمان بودند، از این کار حاکم جدید خوششان نیامد و در عین حال از افتادن خشونتهای عمومی علیه مسلمانان در پنجاب و سایر نقاط هند خشمگین بودند. در اگست 1947 میلادی، مردم پونچ نشست عمومی را برگزار کردند که در آن خواستار پیوستن به پاکستان شدند. در مقابل، مهاراجه هاری سینگ نیروهای مسلح خود را که متعلق به قبیله هندو مذهب دوگرا بود، به مجلس عمومی فرستاد و روی اشتراک کنندهگان آتش گشود. پس از این رویداد، شورشی اتفاق افتاد که در پی آن بسیاری از پونچیها به پاکستان فرار کردند. یکی از آنها یک وکیل و عضو مجلس ایالتی بهنام سردار محمد ابراهیم خان بود. در پاکستان او را دگروال اکبر خان، از ارتش پاکستان ملاقات کرد و خواستار کمک برای نجات کشمیر شد. اکبر خان، مسوول تجهیزات و تسلیحات در مقر فرماندهی ارتش در راولپندی بود. با اینکه پاکستان به سختی سلاح اضافی داشت، اما او سلاح را به طور مخفیانه در اختیار گروه رو به افزایش مردانی قرار داد که آماده جنگ برای آزادی کشمیر بودند. اکبر خان نمیتوانست، برای اجرای طرحش از رییس ستاد ارتش پاکستان (سر فرانک میسروی، جنرال بریتانیایی) استمداد جوید؛ چون میترسید که او موضوع را با رییس ستاد ارتش هندوستان، سر رابرت مک گرگور مک دونالد لاکهارت و یا فیلد مارشال سر کلود جان ایر اوچین لک، قوماندان اعلای تمام قوای بریتانیایی در هند از زمان تجزیه الی سال 1948 میلادی در میان بگذارد. ارتش پاکستان از کمبود شدید افسران پاکستانی رنج میبرد و به همین دلیل بر افسران بریتانیایی متکی بود. اکبر خان در آغاز به طور مخفی برای عملی ساختن برنامهاش کار کرد. او بعد از پیدا کردن راهی برای مسلح کردن جنگجویان، شروع به سازماندهی مردان مذکور کرد. از آنجایی که او نمیتوانست نیروهای ارتش پاکستان را بدون مجوز رسمی رییس ستاد ارتش به خدمت گیرد، دست به گماشتن افراد سابق نظامی که قبلاً در ارتش هند خدمت میکردند و پس از ختم وظیفه دوباره به کار گماشته نشده بودند، زد. خبر برنامه اکبر خان در نهایت به گوش لیاقت علی خان، نخستوزیر و سردار شوکت حیات خان، یکی از وزیران حکومت پنجاب رسید؛ اما آنان نیز کمال احتیاط را به کار بردند تا موضوع به گوش میسروی نرسد و او در بیخبری کامل باقی بماند. با این حال، طوری که انتظار میرفت برنامه عملیاتی به درستی ریخته نشد، رهبری ارتش و همچنان خود محمدعلی جناح به طور رسمی در جریان عملیات قرار نگرفتند. (همان، 68)
ارتش پاکستان تا اکتوبر 1947 میلادی به این نتیجه رسید که عدم تمایل مهاراجه برای پیوستن به پاکستان، کشمیر را در یک وضعیت حساس قرار داده است. با وجود این، روشن نبود که آیا جنرالان ستاد فرماندهی ارتش پاکستان که در منطقه خیلی دورتر از کراچی، پایتخت پاکستان مشغول کار بودند، استراتژی خیلی کارایی برای این منطقه روی دست دارند، یا خیر. با تمام این، نخستوزیر پاکستان، افسران بریتانیایی ارتش، از جمله رییس ستاد ارتش را در بیخبری مطلق قرار داد. علیرغم کمبودات بسیار در این رویکرد، نخستوزیر در نهایت برنامه عملیات کشمیر را تأیید کرد. تحت فرماندهی دگروال اکبر خان (با نام مستعار جنرال طارق) و خورشید انوار فرمانده گارد ملی مسلم لیگ با همکاری خان عبدالقیوم خان، وزیر اعلای ولایت سرحدی شمال غربی که اصلاً زاده کشمیر بود، 2000 جنگجوی قبایلی از ولایت سرحدی شمال غربی و مناطق قبایلی جمعآوری و سازماندهی شدند. آنها در 23 اکتوبر همان سال، از طریق وادی جهلم وارد کشمیر شدند. شب آن روز، نهرو به مونت بتن حکمران عمومی هند بریتانوی اطلاع داد که جنگجویان قبایلی توسط ترانسپورت نظامی وارد کشمیر شدند. با ورود جنگجویان مذکور، مهاراجه از هند درخواست کمک کرد. هندوستان کمکهای خود را مشروط به پیوستن کشمیر به هند ساخت. هاری سینگ سند الحاق را در 26 اکتوبر به امضا رساند و به دنبال آن نیروهای هندی وارد سرینگر شدند. پس از ورود نیروهای هندی به سرینگر، جناح نیز به جنرال دوگلاس گرسی (سرپرست ستاد ارتش در غیبت میسروی) دستور حمله ارتش پاکستان را به کشمیر داد. جنرال گرسی از دستور جناح اطاعت نکرد و گفت که منتظر مجوز اوچین لک، فرمانده عمومی باید بود. اوچین لک هم به نوبه خود در مورد از دست رفتن افسران بریتانیایی ارتش پاکستان در این نبرد ملاحظه شدید خود را داشت. او دستور خودداری از عملیات را به تمام افسران بریتانیایی در ارتش هند و پاکستان صادر کرد. ارتش پاکستان تا ماه مارچ همان سال کاملاً برای نبرد آماده شده بود و دو طرف برای یک سال درگیر جنگ محدود بودند، تا اینکه جواهر لعل نهرو برای حل منازعه به سازمان ملل متحد مراجعه کرد. سازمان ملل نیز پس از گفتوگوهای ممتد، توانست در 31 دسامبر 1948 میلادی آتشبس را میان دو طرف بر قرار کند. شرایط آتشبس ایجاب میکرد که پاکستان تمام نیروهای رسمی و غیررسمی خود را از کشمیر بیرون کند و در عین حال به هند اجازه حضور نیروهای محدود دفاعی را میداد. در صورت تحقق شرایط آتشبس، آینده کشمیر توسط یک همه پرسی تعیین میشد؛ اما در عمل پاکستان هرگز نیروهای خود را از کشمیر بیرون نکرد و همه پرسی نیز هرگز اتفاق نیفتاد. در اثر آتشبس، سه پنجم کشمیر تحت کنترل هند قرار گرفت؛ اما مسوولیت توازن وضعیت به دوش پاکستان افتاد. (همان، 69)
نگرانی پاکستانیها در مورد وضعیت کشمیر به طور فزایندهای تشدید شد. آنها به یک درک توطئهآمیز میخواستند، بدانند که خروج بریتانیا چگونه روی شکلگیری دو دولت جدید هند و پاکستان اثر خواهد داشت. فرمان استقلال هندوستان دستور ایجاد دو کمیسیون برای تقسیم ایالت شمالی پنجاب و دیگری برای تقسیم ایالت شرقی بنگال را داد. جناح و نهرو پذیرفتند تا نتیجه کمیسیونهای فوق را بپذیرند. طوری که هر دو وعده سپرده بودند تا نتیجه را بپذیرند، همچنان ملاحظات خود را نیز در قبال تصمیم کمیسیونهای فوق داشتند. هندوستان باور داشت که باید برخی از مناطقی را که به پاکستان شرقی واگذار شد، باید به دست میآورد. پاکستان هم از این تقسیم راضی نبود و به تصمیمات کمیسیون به دیده توطئه مینگریست، به خصوص که چندین ناحیه مانند (گورداسپور، اجناله، نکودر، جلندر، فیروزپور و زیرا) یک واحد بزرگ زیر مجموعه اداری یک ناحیه با جمعیت عمدتاً مسلمان در پنجاب و همچنان ناحیه قصور به هند واگذار شد. برعکس، هیچ واحد غیرمسلمان نشین، مثلاً با جمعیت هندو و سیک به پاکستان تعلق نگرفت. به همین دلیل، پاکستانی که بعد از تقسیم شبهقاره هند در سال 1947 میلادی به وجود آمد، کشوری نبود که جناح در ذهن خود داشت. به باور رهبران پاکستان، بنبست نوظهور کشمیر، ضربه دیگری به امیدهایشان به حساب میآمد که بدون شک، ربط مستقیمی به نحوه تقسیم پنجاب از سوی کمیسیونهای نامبرده داشت. برای پاکستان از دست رفتن گورداسپور ضربه بزرگی به حساب میآمد و به آن، فراتر از دادن اراضی بیشتر به هند میدید. این تصمیم نه تنها کشمیر را با هند مرتبط ساخت، بلکه برای این کشور زمینه اشغال این ایالت را در سطح وسیع فراهم ساخت. (همان، 71)
به این ملحوظ، پاکستان با نارضایتی از تقسیمات اراضی و به دست آوردن منابع، هند را منحیث دشمن دایمی خود در منطقه تثبیت کرده است. در چهار دوره جنگ پاکستان با هند، در سالهای 1947، 1965، 1971 که باعث جدایی بنگلادش از بدنه پاکستان شد و 1999 میلادی، همواره پاکستان دست داشتن نیروهای نظامی این کشور را در جنگهای فوق تکذیب و آن را حرکتهای مردمی و آزادیخواهی مردمان کشمیر عنوان کرده است؛ اما برعکس موضوع، نیروهای ارتش این کشور در لباس آزادیخواهی در کشمیر دست به تحرکات نظامی زدهاند.
به مرور زمان، نظامیان پاکستانی به طور ماهرانه از عنصر بازدارندهگی هستهای برای گسترش دامنه عملیات بازیگران غیردولتی به نیابت از خود این دولت، استفاده کردهاند؛ زیرا پاکستان اطمینان داشته است که تسلیحات هستهایاش سپری در برابر ضد حملات هند و واکنشهای بینالمللی خواهد بود.
پاکستان که از زمان تأسیس به دنبال یک هویت جدید بود، تا بتواند یک ملت واحد را به میان آورد و در مقابل هند تبارز نماید، دفاع از مرزهای ایدیولوژی اسلام در مقابل کفر و الحاد، به ویژه هندویسم بهترین گزینهای بود که از آن پاکستان استفاده به عمل آورد و خود را مدافع جهان اسلام نام نهاد. از سال 1947 میلادی به این سو، پاکستان از بازیگران غیردولتی برای جنگهای نیابتی و راهاندازی عملیات تروریستی در هند و افغانستان زیر نام نبردهای مردمی، جنگهای چریکی و یا جهاد بهره گرفته که با سرازیر شدن پولهای هنگفت و مقادیر زیاد اسلحه و تجهیزات از سوی کشورهای حوزه خلیج فارس و دیگر کشورها به همراه بوده است.
برخی از اعتقادات پاکستان در مورد فضای استراتژیک و ابزار کنترل آن، میراث بریتانیای استعماری است. مدیریت مناطق سرحدی با افغانستان، اهمیت دادن به نژادهای جنگاور و استفاده ابزاری از مذاهب و تفاوتهای قومی که اعتقادات فوق در نتیجه بهرهگیری پاکستان از این ابزار، قویتر و ریشهدارتر شده است.
حکومت پاکستان با درک این موضوع که از طریق جنگهای متعارف نمیتواند، هند را به شکست مواجه سازد و از قدرتمند شدن روزافزون آن در منطقه جلوگیری کند، بنابراین به صورت گسترده از جنگهای نامتعارف بهره جسته است. این کشور با استفاده از گروههای نیابتی همواره کوشش کرده است تا توازن قدرت را در منطقه به نفع خود عیار سازد و نفوذ هند را کاهش دهد.
پاکستان از مناطق قبایلی این کشور با افغانستان به صورت فزایندهای در سربازگیری و اهداف نیابتی خود سود جویی میکند. این کشور با دور نگه داشتن این مناطق از خدمات اولیه و ابتدایی، مانند مکتب، شفاخانه، سرک و غیره، زمینه بسیجسازی آنها را در قالب گروههای تروریستی در کشمیر و افغانستان مهیا میکند.
پاکستان در جستوجوی عمق استراتژیک
«یکی از عناصر ثابت رفتار استراتژیک پاکستان، اعتقاد به ضرورت عمق استراتژیک در افغانستان است. بسیاری از پژوهشگران، حکومت ضیاءالحق را آغازگر یافتن عمق استراتژیک میدانند. در این زمان، پاکستان، ایالات متحده و عربستان سعودی از مجاهدین افغان در برابر اتحاد شوروی حمایت میکردند. برخی عمق استراتژیک را به عنوان چشمانداز استراتژیکی توصیف میکنند که در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی طراحی شد و هدف آن تحمیل نفوذ منطقهای پاکستان به واسطه کنترل افغانستان از طریق یک جنبش بنیادگرای عمدتاً پشتون بود.» (همان، 129)
پاکستان از لحاظ ژئواستراتژیک طوری بر روی نقشه افتاده است که نیاز این کشور را به داشتن عمق استراتژیک حتمی و ضروری مینماید. کم عرض بودن این کشور در امتداد هند باعث شده است که هند به هر نقطه پاکستان در کمترین وقت ممکن دسترسی پیدا کند و باعث غافلگیری آن کشور در بُعد نظامی شود.
دیتریش، یکی از محققان برجسته اروپایی در جنوب آسیا استدلال میورزد که بعد از استقلال پاکستان شرقی (بنگلادش) جنرال ضیاءالحق باور داشت که بهترین عمق استراتژیک برای مقابله با هندوستان، ساختن دیواری از کشورهای اسلامی بین دریای عرب و سلسله کوههای اورا است. «برخی دیگر با تأیید نظریه فوق عقیده بر آن دارند که علاقه پاکستان به عمق استراتژیک در جریان جنگ افغانستان شکل گرفت که در آن زمان جنرال ضیاءالحق احساس میکرد که پاکستان با قرارگرفتن در خط اول نبرد، حق داشتن رژیم مورد نظر و مطلوب در کابل برایش محفوظ است. درک رایج حکومت پاکستان از عمق استراتژیک عبارت از نصب (یک رژیم دوست و اسلامگرا در کابل تا به احساس ناامنی دایمی پاکستان نقطه پایان گذاشته و یا مانع نفوذ دولتهای متخاصم در مناطق قبایلی در غرب این کشور شود و حکومتهای افغانستان از روابط بسیار عمیق با دهلی جدید پرهیز کنند.» (همان، 130)
افغانستان از همان آوان تأسیس پاکستان منحیث کشور مستقل در همسایهگیاش در سازمان ملل به آن رای منفی داد. هرچند نماینده افغانستان در سازمان ملل در هفتههای آینده، خود به آن دفتر مراجعه کرد و رای خود را تغییر داد، اما ادعای اراضی بر مناطقی که توسط خط دیورند از افغانستان جدا افتاده است و همچنان عدم پذیرش پاکستان در اول، باعث شد تا آن کشور در جستوجوی راه حلی جهت مقابله با حکومت افغانستان در همان وقت نیز شود. با آغاز جهاد و سرازیر شدن هزاران مهاجر و مجاهدین به پاکستان، این کشور راه چندین ساله خود را یک شبه طی نمود و از آنها منحیث لقمه آماده جهت تدوین پالسی خود در پیاده کردن عمق استراتژیکش در افغانستان استفاده کرد. چهار دهه جنگ و عدم برقراری حکومت با اقتدار در کابل، با استفاده از گروههای نیابتی پاکستان ممکن شده است که یکی پی دیگری جهت پیاده کردن اهداف این کشور پا به عرصه وجود گذاشتهاند. گروههای نیابتی برای پاکستان منحیث بازوی سیاست خارجی این کشور در منطقه عمل کردهاند که این معادله در برخورد با هند و افغانستان به صورت مستقیم همواره مورد بهرهبرداری قرار میگیرد.
هند نیز از سوی پاکستان به حمایت از برخی گروههای نیابتی بر علیه این کشور متهم است که گویا در تمویل و تجهیز جریانهای تجزیه طلب بلوچ و پشتون نقش بسزایی را ایفا میکند. از سوی دیگر، به باور برخی تحلیلگران، هند در تلاش است تا حکومت پاکستان را در افغانستان توسط برخی جریانهای سیاسی و گروههای نیابتی مصروف نگه دارد تا باعث کاهش فشارها در کشمیر گردد و با چنین رویکردی، حکومت پاکستان در چندین جبهه مصروف نگه داشته شود.
از سوی دیگر، حزب حاکم هند سال گذشته طی اقدام بیپیشینه، خودمختاری کشمیر را لغو کرد و ماده 370 قانون اساسی را که در آن به اهالی کشمیر چنین امتیازی قایل شده بود، ملغا اعلام کرد. این رویکرد باعث شد تا پاکستان با استفاده از مجراهای مختلف، از جامعه جهانی و امریکا جویای کمک شود و حکومت هند را به عقبنشینی وادار کند. از آنجایی که پاکستان دیگر جایگاه خود را منحیث شریک استراتژیک ایالات متحده امریکا در منطقه به نسبت عدم صداقت در امر مبارزه با تروریسم از دست داده و ایالات متحده امریکا در دهههای اخیر به دنبال جایگزینی هند به جای پاکستان منحیث شریک استراتژیک بوده است، حرکت هند نیز در قبال کشمیر با سکوت از سوی جامعه جهانی مواجه شد و آن را تا جایی موضوع داخلی هند دانستند.
پاکستان همواره در موضع مبارزه با تروریسم و آمدن صلح در افغانستان با بازیهای دوگانه و وانمود کردن به مطیعسازی گروههای شورشی و تروریستی نظیر طالبان و… و کشاندن آنها به میز مذاکره، خواستهای خود را نیز از جامعه جهانی، بهویژه حکومت امریکا مطالبه کرده که در پهلوی حفظ سهم عظیم در آینده سیاسی افغانستان، خواهان اعمال فشارهای جدی بر هند و عقبنشینی آن کشور از کشمیر شده است. پاکستان تلاش میکند تا از افغانستان منحیث تخته خیز دستیابی به اهداف خود در قبال کشمیر و محدودسازی نفوذ هند در افغانستان و دستیابی این کشور به بازارهای آسیای میانه استفاده اعظمی کند.
افغانستان میتواند با تدوین یک سیاست خارجی بیطرف و مدون که در آن توازن قدرت و سهمدهی به هر دو کشور در عرصههای مختلف در نظر گرفته شود، از ادامه جنگهای نیابتی آنان در خاک خود جلوگیری کند. از سوی دیگر، حل موضوع خط دیورند از مجرای بینالمللی میتواند به صورت دایمی از تنش میان افغانستان و پاکستان در منطقه جلوگیری کند. به صورت کلی باید از جنگهای نیابتی کشورهای منطقه و فرامنطقه در افغانستان جلوگیری شود. چنین رویکردی میتواند در همکاری با سازمان ملل متحد صورت گیرد.
منبعها
- کرول کریستین فییر، نبرد تا آخرین نفس؛ شیوه جنگ ارتش پاکستان، ترجمه خالد خسرو، چاپ اول، انتشارات امیری، 1396.
- یوری تیخانف، نبرد افغانی استالین؛ سیاست قدرتهای بزرگ در منطقه و قبایل پشتون، ترجمه عزیز آریانفر، چاپ اول، انتشارات کاوه 2011.