نویسنده: داکتر داوود مرادیان
منبع: اتلانتیک کانسل
آگست سال گذشته، تنها چند روز پس از اینکه طالبان هرات را اشغال کردند، گروهی از زنان هراتی بیرون دفتر مقام ولایت گرد هم آمدند و بانگ برآوردند: «نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم».
این شعار در سالیان گذشته بهخوبی در ذهن تظاهراتکنندهگان ایرانی نشسته است. زنان افغانستان بیباکانه در مقابل ستمگری و آپارتاید جنسیتی طالبان ایستادند که منجر به خلق شعارهای بهخصوص دیگری شد: «نان، کار، آزادی»؛ شعاری که از جنبشهای مدنی اخیر منطقه الهام گرفته است. فقط چند روز پس از اعتراضات هرات، فعالان حقوق زن ایرانی در همبستهگی با مردم افغانستان مقابل سفارت پاکستان در تهران تظاهرات کردند که مانند تظاهرات هرات پراکنده شد.
تظاهرات اخیر زنمحور تهران به دلیل مرگ مهسا امینی تشکیل شده و شدت گرفته است. مهسا امینی را پولیس بدنام امنیت اخلاقی ایران به قتل رساند. در نتیجه، این تظاهرات موجب شکلگیری شعاری دیگر شد: «زن، زندهگی، آزادی». شباهتهای این شعارها، خصوصیت مشترک مبارزه زنان افغانستانی و ایرانی را نشان میدهد: دولتها و البته هنجارهای اجتماعی دایماً حقوق اولیه هر دوی آنها را زیر پا گذاشتهاند. به هر صورت، این ارتباط جنبهای عمیقتر از اعتراضات کنونی دارد: پیش از اینکه در اوایل قرن بیستم دولت-ملت در ایران و افغانستان شکل بگیرد، دو کشور به یک حوزه تمدنی تعلق داشتند: فلات ایران. در دورههای مختلف سطح آزادی و حقوق زنان نوسان شدیدی داشته و نتیجه نهایی آن نظام آپارتاید جنسیتی شده است که امروز شاهدیم.
ایران و افغانستان با چالشهای مشابه و معمولاً مشترکی روبهرو هستند؛ چالشهایی از قبیل مبارزه قدیمی و شایان توجه برای کسب استقلال و مشروطیت از امپراتوریهای مستعمراتی غربی و روسی و همچنین تعدی اسلامگرایان و مذهبیون در خانه خود.
زنان پیش از سیاستهای سرکوبگرانه، نقش برجستهای در جامعه فارسیزبان ایفا میکردند. میتوان اصطلاح جهان «ظریف» را به تمدن ایرانی اطلاق کرد؛ جهانی که اذهان جنسیتی حساس معاصر آن را زنانه میدانند. مردم «ایران» بر دختران خود نامهای محلی مانند «خورشید» میگذارند که جایگاهی مهم در اساطیر و نمادهای ایرانی دارد.
کانون ایران قرون وسطا – که با نام خراسان شناخته میشود و شامل بخش شرقی ایران کنونی، افغانستان و آسیای مرکزی است – را به «سرزمین خورشید» ترجمه کردهاند. زبان فارسی از معدود زبانهایی است که حساسیت جنسیتی ندارد و از این لحاظ زبانی خنثا است. پیش از تحمیل خونبار قیود تبعیضآمیز اسلام و رسوم قبیلهای با هجوم عربها، نظام سیاسی-اجتماعی کاملاً متفاوتی بر این سرزمین حکمفرما بود که شامل جایگاه و منزلت زنان در ایران پیش از اسلام میشد. الاهه میترا، بنیانگذار آیینهای باستانی ایران بود. زنان سلحشور و دولتزنانی نیز قبل و بعد از ورود اسلام در این سرزمین زندهگی میکردند. در 480 پیش از میلاد، آرتمیس یکم، فرمانده ارشد نیروی دریایی ایران، نبردی موفقانه علیه یونانیها را رهبری کرد. ملکه گوهرشاد به پیشرفت هرات کمک کرد و پایتخت سلسله متخاصم تیموریان را به کانونی چندفرهنگی تبدیل کرد که در قرن 15 «فلورانس شرق» نام گرفت.
با آمدن قرن بیستم – که حقوق زنان گفتمان اصلی و بحثبرانگیز هر دو کشور بود – رضا شاه و امانالله خان به آتاترک، همتای ترک خود پیوستند تا نظامهای اجتماعی و سیاسی خود را مدرن کنند؛ اما اقدامات هیچکدام بیعیبونقص نبود، از جمله اینکه مقدمات آزادی زنان فراهم نشده بود، آزادیهایی مانند گشایش مکاتب دخترانه، فرستادن دانشجویان زن به اروپا برای فراگیری آموزشهای بیشتر و عادیسازی نوع جدید پوشش زنان. این اصلاحات اجتماعی و سیاسی با مقاومت شدید و واکنش افراد بانفوذ محافظهکار و مذهبی مواجه شد که از این اصلاحات احساس خطر کردند. اجرای افراطی و ناکارامد این اصطلاحات، باعث بروز مساله دیگری شد.
در پی این اصلاحات، طبقه روحانی، مخالفت با آزادی زنان و حقوق زنان را هدایت میکرد. آنها مخالفت و حملات خود به این اصلاحات را به بهانه دفاع از غیرت، هویت و اصول دینی کشور خود در برابر استعمار و تجاوز اروپایی توجیه میکردند. به عبارت دیگر، از نطق ضد استعمار برای حمله به ارزشهای مدرنیته مانند برابری مرد و زن استفاده میکردند. بعدها، احزاب اسلامی به موضوع پیشرفت زنان بهعنوان نمونهای از غربیسازی جوامع اسلامی تاختند.
غرب به خاطر موقعیت جغرافیایی-سیاسی به منطقه آمده بود، نه برای حمایت از زنان افغانستانی و ایرانی
خلاف اتهام مذهبیون یا اسلامگرایان که میگفتند ترویج حقوق زنان چیزی جز تحمیل فرهنگ غربی نیست، قدرتهای غربی و روسیه اصولاً به دنبال منافع جغرافیاییـسیاسی و اقتصادی خود بودند و نگاه اندکی به حقوق بشر در مستعمرات خود داشتند. مثلاً، قدرتهای مستعمراتی بریتانیا مانند روحانیون بهشدت با رضا شاه پهلوی و امانالله خان مخالفت میکردند که به رغم سیاستهای مدرنیزهسازی خود، طرح سرنگونی نهایی را میریختند.
بنابراین، توافق نانوشته و همکاری عملی بین قدرتهای مستعمراتی غربی و مراکز اسلامگرا و مذهبیون در برابر جنبشهای ترقیخواه در کشورهای اسلامی، بهویژه در ایران و افغانستان، وجود داشت.
با اینکه کاملاً پذیرفته شده است که محمد مصدق، نخستوزیر ملیگرا در کودتایی که سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده در سال 1953 به راه انداخته بودند سرنگون شد، نقش غرب در انقلاب اسلامی ایران بهشدت مورد تردید است. محمدرضا شاه قدرتهای غربی را به خاطر میدان دادن به آیتالله خمینی و دست بالا گرفتن او سرزنش میکرد. طبقهبندی اخیر اسناد محرمانه در ایالات متحده چنین ادعایی را تا حدی تأیید میکند. اشتباهات اخیر شاه و شخصیت کاریزمای آیتالله خمینی و مهارت سیاسی او، عوامل دیگر پیروزی انقلاب در ایران بودند.
به همین ترتیب، حمایت غرب از مجاهدین در افغانستان در سال 1980 کاملاً محرز است. به هر حال، این روال هنگامی دوباره شروع شد که توافقنامه صلح 2020 طالبان و ایالات متحده، جمهوریت نوپای افغانستان را به حکومت تمامیتخواه اسلامگرای طالبان تسلیم کرد. به رغم حرکات نمادین قدرتهای غربی مانند وزارت خارجه امریکا پس از تسلط طالبان بر افغانستان – که دوست داشتند نشان دهند به حمایت از زنان افغانستان متعهدند – خروج کاملشان از افغانستان و تحویل آن به طالبان، چراغ غربیها مبنی بر حمایت از حقوق زنان را کمفروغ کرده است. وزارت خارجه ایالات متحده در یکی از این حرکات نمادین «از اتحاد برای حمایت از مقاومت اقتصادی زنان افغانستان سخن گفته است.» رییس جمهور ایالات متحده، جو بایدن در تسلیم افغانستان به طالبان مانند رییس جمهور اسبق امریکا، جیمی کارتر در مدیریت انقلاب اسلامی ایران و خوشبینی سادهلوحانه و بیکفایتی محض او در مدیریت ملاهای افغانستان و ایران عمل کرد.
خلاصه، قدرتهای غربی از آنچه در همان دوره منافعشان را برآورده کند، حمایت خواهند کرد. پس تاریخ استفاده نیروهای سرکوبگری که به دنبال حفظ آپارتاید جنسیتی در منطقه هستند، مادامی اعتبار دارد که با این طرح کلیتر سازگار باشند (یا نباشند)، نه به خاطر ارزشهای خود.
سقوط جمهوریت افغانستان، مایه تأسف بخش عظیم اما سرکوبشده کنشگران دموکرات ایران
خلاف کنشگران اسلامگرای سراسر جهان و حلقه ملیگرای پاکستان (که به لیبرال تغییر نام دادهاند)، بخش عظیمی از کنشگران سرکوبشده دموکرات ایران از سقوط سیاسی همتایان افغانستانی خود افسوس خوردند؛ همتایانی که نهتنها همپیمانی کلیدی، بلکه روزنه امید دموکراتهای ایران بودند.
مقاومت مدنی زنمحور در برابر اقدامات مذهبی در سرکهای (خیابانهای) شهرها و دانشگاههای افغانستان و ایران – که منجر به ثبت تاریخ و مبارزه مشترک زنان در فلات ایران شد – نام امیدهای افغانستان-ایران برای آزادی شهروندان هر دو کشور را به خود گرفته است. امیدهای افغانستان-ایران، جنبشی مدنی است که هم مدینه فاضله اسلامگرایان و هم تزویر غربیها را به چالش میکشد. این جنبش در هر دو کشور و فراتر از آنها ماهیتی چندوجهی و دلالتهایی جدی دارد. ایران و افغانستان از یک پدیده رنج کشیده و ناخواسته درگیر منطقه جغرافیایی پیرامون خود شدهاند. گرفتاری افغانستان در جغرافیای سیاسی شبهقارهای جنوب آسیا و مداخله ایران در امور کشورهای عربی، هر دو کشور را از اصالت مدنی مشترک خود دور کرده است.
از این رو، ایران پساانقلاب، انقلاب خود را به تعارض بین عربها و اسراییل صادر کرده است و این دخالت هم با مقاومت عربها و هم با مذمت جامعه ایران روبهرو شده است. شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» محبوب تظاهراتکنندهگان ایرانی است. در تظاهرات اخیر عراق نیز شعاری مشابه علیه دخالت ایران در سیاستهای عراق سر دادند. از سوی دیگر، شعار «مرگ بر طالبان، چه کابل چه تهران» در هر دو کشور سر داده میشود.
تاریخ و آینده مشترک
دو پویش افغانستان-پاکستان و افغانستان-ایران گذار آتی افغانستان را از وضعیت رقتبار کنونی به طالبانیسم یا خراسان شکل خواهند داد. تا زمانی که هر یک از این پویشها با متحدان و نیروهای قدرتمند خود علاوه بر وضعیت جاری ایران، برگ برنده را به دست نگیرند، نمیتوان نتیجه را پیشبینی کرد.
زنان شجاع تظاهراتکننده جامهگان سیاه تاریخی به تن دارند و دارای انگیزه و پیشینه تاریخیاند. نخستین شورش یا بهتر است بگوییم جنبش اجتماعی خراسانی علیه امپریالیسم فرهنگی یا سیاسی «جنبش سیهجامهگان» نام داشت و ابومسلم خراسانی در سال 755 پس از میلاد آن را رهبری میکرد. او خلافت اموی که امپراتوری عرب بود را سرنگون کرد؛ امپراتوریای که بر اتباع غیرعرب خود، بهخصوص ایرانیان، با تبعیض حکومت میکرد.
در ماههای پیش رو آشکار خواهد شد که آیا «زنان سیهجامه» دیگری در کتابهای تاریخ ثبت خواهند شد یا نه.