چند نکته درباره دشمنان، دوستان، روشها و رویکردهای رضا براهنی در نقد ادبی
رضا براهنی زندهگی عجیبی داشت. او ترکزبان بود، اما دکترای زبان و ادبیات انگلیسی داشت و در عین حال یکی از تاثیرگذارترین چهرههای تاریخ ادبیات معاصر فارسی دری محسوب میشد. در این نوشتار میخواهم به چند نکته درباره نقد ادبی در آثار او اشاره کنم و قطعاً به جهتگیریهای سیاسی او کاری ندارم. پرداختن به آن، مجالی دیگر میطلبد.
نکته اول: مردی با دشمنهای فراوان
مطالعه زندهگی براهنی به ما نشان میدهد که او چه میزان دشمن فراوان داشته و چه اندازه رفیق اندک. البته او هنر دشمنتراشی برای خود را به بهترین شکل ممکن داشته است.
یادم هست 20 مهرماه/میزان 1381 بود. در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ما دانشجوی لیسانس بودیم. با تنی چند از دوستان تصمیم گرفتیم جلسهای برای بزرگداشت حافظ برگزار کنیم. گرداننده و برنامهریز این جلسه من بودم. تا آن روز بهروشنی دریافته بودم که در محیط دانشگاهی، دشمنی عجیبی با رضا براهنی وجود دارد، اما چیزی که برایم عجیب بود، این بود که میدیدم اکثر این دشمنیها براساس آگاهی نیست، بلکه براساس ترس است. برخی استادان مرا نصیحت میکردند که بیهوده دارم درباره آثار براهنی وقتم را تلف میکنم. حتا یکی از آن عزیزان که اکنون دیگر در میان ما نیست، مرا به شوخی «براهنیچی» خطاب میکرد. طبیعی بود، من جوان بودم و روحیه عصیانگر جوانی من با نوشتارهای عصیانگرانه براهنی هماوایی بهتری داشت تا نثر خنثا و محافظهکار بسیاری از استادان دانشگاه.
نثر براهنی، بهخصوص در دهه چهل، بسیار تند و صریح و به قول خودش «مبارزهجویانه» بود. البته صفت انقلابی را هم میشود به نثر او اطلاق کرد؛ زیرا آشکارا شورشگرانه بود و پیوسته از کلیدواژههای فرهنگ انقلابی آن دوره در برخورد با رقیبانش بهره میبرد. همین نوع نوشتار هم بود که سبب شد افراد زیادی در برابر او جبههگیری کنند و گاهی منطق موجود در نوشتارش را خیلی جدی نگیرند. جدالهای قلمی او با نادر نادرپور، دکتر عنایت، منوچهر آتشی و دیگران در تاریخ ادبیات معاصر زبانزد است. او بعدها درباره این جدل و تند بودن نوع نقدش دلایلی ذکر کرد. براهنی معتقد بود که نقد ادبی در دوره جدیِ پیدایشش، نمیتوانست ملایم، نرم، مهربان و – به قول خود او – تا حد مجالس نیمهبورژوایی آن عصر، مبادی آداب باشد. برای توجیه این ادعا نیز به نوع نقد ادبی در سایر کشورها اشاراتی کرده است: «نقد ادبی ادموند ویلسون امریکایی هم ملایم و نرم و مهربان نبوده است. نقد ادبی سارتر هم ملایم و نرم و مهربان نبوده است. در جهان چپ کافی است به پولمیک مارکس، پلخانوف، لنین و تروتسکی علیه دشمنان و رقباشان مراجعه کنید. سوریالیستها را درباره ریالیستها بخوانید» (براهنی، هفتهنامه انترنتی شهروند). اگرچه بعدها این شیوه براهنی کمی تلطیف شد، اما آن خصلت مبارزهجویانهاش را همچنان حفظ کرد. دلیل روانشناختی که خود او برای بخشی از این عصبیتها بیان کرده، سالها بعد در دیباچه طلا در مس سهجلدی رخ نموده است: «بخشی از عصبیت آن دوره ما مربوط به این بود که ما آزادی سیاسی نداشتیم، در خفقان عمیق زندهگی میکردیم… در نتیجه بین کشش به سوی زندهگی و رویارویی با مرگ در تعلیق بودیم و بر همین زمینه اجتماعی ـ سیاسی و روانی بود که احساس غیرقابل تحمل بودن میکردیم؛ یعنی انگار تصویری را که حکومت بهعنوان عناصر غیرقابل تحمل از ما درست میکرد و اشاعه میداد، ما خود به اعماق ذهن خود منتقل میکردیم و برای خود و همکاران ادبی و هنری خود غیرقابل تحمل میشدیم.»
اما مساله فقط این نبود؛ براهنی فقط عصیانگر نبود، بلکه او یک متفکر ادبی بود که در مقابل بخش عمدهای از فضای ادبیات در دانشگاهها تمامقد ایستاده بود. کافی است نگاهی کوتاه به دورهای که او بهعنوان استاد وارد دانشگاه تهران شد، بیندازیم تا ببینیم او چه جرأتی برای این کار به خرج داده است.
آغاز به کار او در دانشگاه تهران در سال 1343 همزمان با چاپ اول «طلا در مس» در دورهای اتفاق افتاد که بزرگانی مانند بدیعالزمان فروزانفر هنوز هم بر تدریس با شیوه حوزوی در این دانشگاه تأکید داشتند. براهنی کوشید تا با ارایه ساختاری جدید در بیان مولفههای متفاوت ادبی، از این سنت دور شود. در آن دوران، دانشگاه تهران به پایگاهی برای مقابله با ادبیات روز فارسی و ترویج سنتهای کهن شعری و ادبی تبدیل شده بود؛ کمتر شخصیت برجستهای با نوآوریهای شاملو، هدایت، چوبک، فروغ فرخزاد و… سر سازش داشت. ارزش کار براهنی در این برهه آشکار شد و در چنین محیطی توانست حرفهای تازهای بزند. او در سالهایی که اصحاب ادبیات نوین ایران در صدد راهی برای شکستن سنتهای ادبی ایران بودند، توانست به واسطه تحصیلات خود و اشراف بر مسایل روز هنر و ادبیات جهان، پس از استخدام در دانشگاه تهران، دورههای فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی را بنیان گذارد؛ همچنین برای نخستین بار فلسفه رمان را بهعنوان واحد درسی تدریس کند. اما با تاسف دیپارتمنتهای ادبی ما از این کارها استقبال نکردند و عمدتاً از آنها بیخبر بودند.
داشتم میگفتم؛ در محفل بزرگداشت حافظ در 20 مهرماه/میزان 1381، یک کار خاص انجام دادیم. روز قبل از برگزاری محفل، بخشهای مهمی از سخنان رضا براهنی درباره حافظ را که در کتاب «بحران رهبری نقد ادبی و رساله حافظ» آمده بود، کپی کرده و در روز برگزاری محفل روی چوکی تمام استادانی که از دانشگاههای مختلف به آن محفل آمده بودند، قرار دادیم. در طول برنامه، اکثر استادان مشغول خواندن آن نوشته چندصفحهای بودند. نوشته براهنی نگاهی متفاوت به شعر حافظ بود. بعد از اتمام محفل، همه آنانی که آن متن را خوانده بودند، میگفتند این متن از کیست؟ چه نگاه عمیق و دقیق و متفاوتی به شعر حافظ داشت. وقتی میگفتم این متن بخش کوتاهی از سخنان براهنی در فلان کتاب است، همه تعجب میکردند و گویا با خود میگفتند واقعاً چنین چیزی ممکن است؟
اما این واقعیت داشت. یک چیز دیگر هم واقعیت داشت و آن هم این بود که اکثر استادان ادبیات در دانشگاهها، نوشتههای براهنی را نخوانده رد میکردند. به هرحال فضای مسلط گفتمانی در دانشکدههای ادبیات، تحت تاثیر آموزههای استادان گرانقدری چون شفیعی کدکنی بود و همه ما از تقابلها و دشمنیهای براهنی و شفیعی کدکنی باخبر بوده و هستیم. در برخی کتابها که بهعنوان درسنامه دانشگاهی به تحلیل و جریانشناسی ادبیات معاصر فارسی پرداختهاند، هیچ نام و اثری از براهنی نیست. این در حالی است که او یکی از جریانسازترین نویسندهگان ما در نقد ادبی بوده است.
من این مساله را در چند دانشگاه آزمودم. متاسفانه یک باور شایع در فضاهای دانشگاهی ما این بود که رضا براهنی به «سنت ادبیات فارسی» بیاعتنا است. اما کسانی که آثار براهنی را به دقت خواندهاند، میدانند که نوشتههای او یک سر در ادبیات کلاسیک دارد و یک سر در ادبیات معاصر. با این حال، تفاوت در نوشتههای او در نگاه متفاوت او به سنت ادبی است. او همواره سعی داشت متون کلاسیک را در دنیای معاصر به گفتوگو درآورد و این چیزی بود که دانشگاههای ما نمیخواستند بدانند. خود او بهروشنی در این زمینه گفته است: «من هیچ دلیلی نمیبینم که عناصر ساختی هزار و یک شب در کنار عناصر ساختی شاهنامه و اینهمه باهم در کنار عناصر ساختی سنگ صبور بررسی و تیوریزه نشوند و من هیچ دلیلی نمیبینم که ساختهای اینها در کنار ساختهای آثار زبانهای دیگر گذاشته نشود و آن تیوری جامع به سوی جامعیت و عالمیت بیشتر رانده نشود.»
من البته قبول دارم که براهنی اشتباهات فراوانی در حوزههای مختلف ادبی ما داشته و گاه بیمحابا افرادی را با شلاق اعتراض خود، زخمی کرده است که بهحق نبوده است (این را در کتاب درباره براهنی به تفصیل بحث کردهام) اما این چیزی را درباره این مدعا که بسیاری از استادان دانشگاه، براهنی را نخوانده کنار گذاشتهاند، عوض نمیکند. از همین روی است که میگویم براهنی مردی است که نه لزوماً مخالف، بلکه «دشمنان» فراوان داشت.
نکته دوم: طلا در مس مهمترین اثر او نیست
طلا در مس، شاید «مشهورترین» کتاب براهنی باشد، اما قطعاً «مهمترین» کتاب او نیست. این اشتباهی است که سالهای سال درباره آثار او میشود و این هم گواهی دیگر است بر اینکه آثار او بهدقت خوانده نشده است. نکته تلخ اینجا است که اکثر کسانی که طلا در مس را خواندهاند، به همان نسخه تکجلدی دهه 40 بسنده کردهاند، در حالی که طلا در مس اصلی که نمایندهگی درستتری از براهنی میکند، طلا در مس متاخر است که سه جلد است و در اواخر دهه 70 بهطور کامل منتشر شده است. به گمان من جلد سوم و سپس جلد دوم طلا در مس، بهمراتب مهمتر از جلد اول آن هستند. بنابراین اگر کسانی هنوز معتقدند که طلا در مس مهمترین اثر براهنی است، باید به طلا در مسی اشاره کنند که سه جلد است. بهخصوص جلد سوم آن که سرشار از تحلیلهای میانرشتهای و مباحثی در ادبیات تطبیقی است.
مهمترین کتابهای براهنی در نقد ادبی را شاید بتوان دو کتاب کمحجم دانست: یکی کتاب «کیمیا و خاک» با عنوان فرعی «موخرهای بر فلسفه ادبیات» و دیگری کتاب «رویای بیدار» در حوزه نقد و تحلیل رمان معاصر فارسی. کسانی که میخواهند رویکرد فرمالیستی و همچنین ساختارگرایانه زبانشناختی براهنی را بهروشنی دریابند، خوب است به کتاب کیمیا و خاک مراجعه کنند. این کتاب در واقع نشان از یک چرخش روششناختی در آثار او دارد. در این کتاب، «ادبیّت ادبیات» یکی از کلیدواژههای اصلی شناخت زیرساختهای فکری براهنی است. او در این کتاب، مانند فرمشناسان روس، به دنبال ایجاد دستگاه فکری خاصی برای ادبیات بود. طرح مساله بوطیقای ادبی و تأکید بر ارتباط فلسفه و ادبیات در دستگاه فکری او، بهروشنی در این کتاب قابل مشاهده است. خودش بعداً در کتاب گزارش به نسل بیسن فردا در این باره گفته است: «گرچه من در ابتدا تنها به محتوا نپرداخته بودم و همیشه نوشته بودم که فرم و محتوا از هم جداییناپذیرند، ولی به دلیل وابسته کردن ادبیات به تاریخ و اجتماع، در واقع تأکید کافی بر درونی کردن تاریخ و اجتماع در ادبیات و خودمختار کردن ادبیات و اعلام استقلال ادبیات نکرده بودم و همین طرح اصلی من در مرحله بعدی نقد و انتقاد ادبی من، بهویژه در یکی دو سال بعد از انقلاب بود.» (براهنی، 1374: 12(
در زمینه رمان و داستان هم اگر چه کتاب «قصهنویسی» براهنی بیشتر بر سر زبانها افتاده است، اما کتابی که او در آن به تحلیلهای نظری دقیقتری پیرامون برخی رماننویسان پرداخته، کتاب «رویای بیدار» است. این کتاب در دهه 70 منتشر شد و براهنی در آن به ارایه دیدگاههای خود درباره رماننویسی مدرن و نقد آثار رماننویسانی چون محمود دولتآبادی و هوشنگ گلشیری، همت گمارد.
نکته سوم: براهنی دوستان کمی داشت
اگرچه همهجا از شاگردان براهنی و کارگاه ادبی او سخن گفته میشود، اما باید بدانیم که اینها اکنون فقط ارزش تاریخی دارند؛ چرا که افراد کمی از همان حلقه اطراف براهنی پس از مهاجرت او به کانادا حاضر شدند برای واکاوی آثار او وقت بگذارند و گفتمان مورد نظر او را پیش ببرند. بنابراین میبینیم که درباره براهنی مقالات بسیار اندکی در زبان فارسی وجود دارد. کتاب یا تحقیق مستقل تقریباً نداریم. رسالههای دانشگاهی کمتر اجازه مییافتند که به بررسی آثار او بپردازند. نوشتههای افرادی چون شمس آقاجانی و رضا فرخفال اگرچه در این زمینه راهگشا بودند، اما در تبیین اندیشههای براهنی و ارایه تصویری واقعیتر از او، راه به جایی نبردند. حجم عظیمی از اندیشههای درستتر براهنی متاسفانه در میان حجم عظیمی از آثار او مسکوت ماندهاند. این در حالی است که اگر این کار صورت بگیرد، قطعاً بدفهمیهای فراوانی که درباره او وجود دارد، تصحیح خواهد شد.
یکی از مزیتهای تحقیق درباره براهنی این است که او در باب مسایل مختلف ادبیات نظر داده و همزمان با چیزهایی که خوانده، دست به تغییر در نگرشهای خود زده است و کسی که دیدگاههای او را مطالعه میکند، متوجه این تغییرات میشود. البته، همین ویژهگی گاهی باعث دردسر پژوهشگران نیز میشود؛ بهگونهای که گاه تفکیک رویکردهای او در شرایط خاص درباره برخی مسایل خاص به واقع امکانپذیر نیست. برای مثال، به نظر میرسد او در دهه چهل دیدگاهی التقاطی داشته است؛ زیرا در عین حالی که تعریفهای جدیدی از فرم و شکل ذهنی ارایه کرده و در بررسی آثار ادبی نگاهش بر اصول زیباییشناختی مدرن بنا شده، گرایشهای ساختارگرایانه مارکسیستی مبتنی بر جامعهشناسی ادبیات هم داشته است. برای مثال، در این دوره در همان اولین مقاله کتاب طلا در مس، خوانشی فرمالیستی از شعر ارایه کرده و آن را حادثهای در کلام دانسته است، اما در میان مقالات دیگر همین کتاب، مقالات پرسروصدایی چون «نماز میت بر احتضار رمانتیسم» و «یک بچه بودایی اشرافی» – که در نقد شعر فریدون توللی و سهراب سپهری نوشته شده است – به چشم میخورد که از دیدگاه نقد نیومارکسیستی به شیوه لوسین گلدمن و جورج لوکاچ، البته با ویژهگیهای نثر و نگاه براهنی، نگاشته شده است. به نظر میرسد براهنی در این دوره چند هدف داشته است:
– مقابله با فضای سنتی و غیرخلاق
– تعریف و بازتعریف بعضی موضوعات
-ارایه راهکار جدید برای بررسی آثار ادبی
-حمله به جریان شعر رمانتیک
-فراهم کردن فرصت برای شنیدن صداهای دیگر
بهخصوص در دهه چهل، براهنی پنج شاعر را بر شاعران دیگر ممتازتر تشخیص داده و آنان را نمایندههای اصلی شعر معاصر فارسی معرفی کرده است؛ شاعرانی که با وجود تفاوتهای بنیادی در دستگاههای بیانی و زبانی و حتا اندیشهگی، در یک چیز باهم مشترک بودند: درک درست از زمانه و پیروی از بوطیقای شعر نیمایی.
این پنج شاعر به ترتیبی که براهنی از آنها نام میبرد، اینها هستند: نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و نادر نادرپور.
در اوایل دهه چهل، خوانندهگان شعر فارسی در حوزه شعر نو اشعار شاعرانی چون نادر نادرپور، فریدون توللی، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج (سایه) و فروغ فرخزدا (با سه کتاب اولش) را میخواندند و با شعر نیما یوشیج و شاملو آشنایی جدی نداشتند. در این دوران هنوز توضیح انتقادی از شعر صورت نگرفته بود. علت آن هم به نظر میرسد فقدان توضیح نظریهپردازی شعر نیمایی، تعریف دقیق از تجدد و توضیح انتقادی نمونههای شعری باشد. بنابراین به لحاظ نقد ادبی، مهمترین اقدام در حوزه شعر آن دوره، تفکیک دقیق شعر نیمایی از غیرنیمایی بود. این اقدام در تثبیت شعر نیما و شاعرانی که بهراستی از او متأثر بودند، مؤثر واقع شد. در واقع نقطه شروع فعالیت براهنی همین کار بود. او بهطور جدی، کار خود را در نقدنویسی از توضیح و تشریح نظریه ادبی نیما در مقابل گفتمان ادبیات کلاسیک آغاز کرد.
در این دوره، او سه گونه نوشته در نقد شعر دارد: نقد تیوریک، نقد تحلیلی و توصیفی، و بررسی و نقد یک کتاب از یک شاعر. رویکرد او در این دوره، تطبیقی است؛ رویکردی که تا آخرین نوشتههایش نیز ادامه داشت. او خود این روش را بهعنوان راهکاری تازه برای بررسی متون ادبی معاصر، اینگونه تبیین کرده است: «گرچه در آن دهه پرهیجان چهل، صاحب این قلم کمتر به بررسی شعر کهن پرداخت؛ لکن از طریق نقد تطبیقی خصایص شعر معاصر را با خصایص شعر کهن سنجید؛ این خصایص را در کنار خصایص شعر سایر ملل و بهطور کلی شعر جهان قرار داد؛ ویژهگیهای حیاتی جهانبینی شاعری را برشمرد و اصول بررسی ادب جهان را با حفظ ویژهگیهای ادبی ایران در ارتباط با ادب ایران، در چارچوب روند خلاقانه شاعران و نویسندهگان ایران به کار بست؛ کمبودهای آن اصول جهانی را در ارتباط با ادب کهن و ادب معاصر ایران معرفی کرد؛ شیوههایی از آن خود برای تحقیق ادبی در اختیار دیگران گذاشت و بدین ترتیب گام کوچکی در جهت بررسی متن شعر قصه و رمان برداشت.»
نکته چهارم: پنج دوره نقدنویسی
دورهبندی فعالیتهای براهنی و همچنین رویکردهای او را بهطور کلی میتوان اینگونه تقسیمبندی کرد:
1- آغاز نقدنویسی با روشی تطبیقی (1339-1344(
براهنی در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل، پیش از چاپ مطلب در مطبوعات، رساله دکترایش را در موضوع ادبیات تطبیقی با عنوان خیام و فیتز جرالد در چارچوب عصر ویکتوریا نوشت. این رساله اولین نوشته رسمی و جدی او در نقد ادبی در ادبیات تطبیقی است. براهنی در این رساله فصلی به نسبت طولانی به مقایسه خیام و فروغ فرخزاد اختصاص داده است. فروغ در آن زمان سه کتاب اولش را چاپ کرده و از براهنی فقط یک سال بزرگتر بود. این رساله پیشگویی یک مساله بود: «نقد ادبی در زبان فارسی باید تطبیقی باشد.»
2- براهنی ساختارگرا (خوانش برای معنا) 1344-1351
فعالیتهای براهنی در این دوره شامل چاپ طلا در مس، تدریس در دانشگاه تهران، نقدنویسی، بررسی کتاب و جدل با دیگران در مجلات، هفتهنامهها و روزنامهها و انتشار کتاب قصهنویسی بود.
3- دوره تغییر از 1351 تا 1361
براهنی در سال 1352 بازداشت شد و به زندان افتاد. پس از رهایی از زندان، به امریکا رفت و در آنجا چهار سال به تدریس و تحقیق مشغول شد. این دوره اقامتی برای براهنی دستاوردهای زیادی داشت که از جمله آن میتوان به آشنایی عمیق او با ادبیات معاصر امریکا اشاره کرد. نمود این آشنایی را در حوزه شعر، میتوان در شعرهای کتاب ظلالله او مشاهده کرد که با دیگر دفترهای شعر او تفاوت بسیار زیادی دارد. همچنین این دوره باعث شد دیدگاه تطبیقی براهنی در ادبیات بیش از پیش تقویت شود و او با شناخت بهتر و بیشتری از ادبیات و فرهنگ غرب، به تطبیق آن با ادبیات و فرهنگ شرق بپردازد.
4- براهنی ساختارگرا (خوانش برای فرم) 1361-1374
در این دوره شاهد چاپ کتاب کیمیا و خاک، خانهنشین شدن و اخراج از دانشگاه تهران، برگزاری جلسات ادبی، فعالیت در مجلات و راهاندازی کارگاه موسوم به شعر و قصه هستیم. در دهه شصت، براهنی به فلسفه و زبانشناسی نگاه عمیقتر و دقیقتری دارد. او در شمار اولین کسانی است که نظریههای جدید را بهصورت فراگیر در ایران مطرح کرد. آشنایی او با فلسفههای روز دنیا و متفکرانی چون فوکو، دریدا، بلانشو و دوستی با نظریهپردازانی چون هلن سیکسو، نوام چامسکی و ژولیا کریستوا، سبب شد او همراه با جریانهای فکری روز جهان، دستخوش دگرگونی در نگاه شود. در واقع این تجربهای جدید برای براهنی بود؛ چرا که با وجود اخراج از دانشگاه، توانست در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، در جلسات ادبی و بعد در زیرزمین آپارتمان مسکونیاش چیزهایی درس بدهد که به قول خودش، هرگز در ایران تدریس نشده بود. کسی تا آن زمان هیدگر، یاسپرس، دریدا، کریستوا و سیکسو از یک سو و از سوی دیگر فرمالیستها، ساختارگرایان، پساساختارگرایان و پستمدرنیستها را تدریس نکرده بود. این کار، به گفته خود براهنی، پیشبینی آینده شعر و رمان و نقد ادبی ایران بود.
5- براهنی پساساختارگرا (خوانش برای زبانیت زبان(
این رویکرد براهنی بهطور آشکار در سال 1374 با چاپ اول کتاب «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» آشکار و بعدها با چاپ مقاله معروف «زبانیت» و رساله «چگونه پارهای از شعرهایم را گفتم» دنبال شد. بهطور کلی، شاید بتوان گفت اصلیترین مشخصهای که شعر دهه هفتاد را از جریانهای شعری قبل از خود بهگونه آشکار جدا میکند، مساله «زبانیت» است. براهنی برای این مصدر جعلی در زبان انگلیسی واژهای نیز ساخته و آن را Langugeality ترجمه کرده است. به گفته خودش، مترادف این کلمه در زبان انگلیسی وجود نداشته است. او سرنوشت «زبانیت» را از سرنوشت زبان جداییناپذیر دانسته است.
البته مقدمه اصلی این تغییر جهت براهنی و جدا شدن او از اندیشه نیمایی، در سال 1364 فراهم شد. او در آن سال در گفتوگویی با ناصر حریری، خبر از گسستی داد که در آینده رخ خواهد داد؛ گسستی که فصل جدیدی از ادبیات را در زبان فارسی رقم میزند. مقدمات «چرا من شاعر نیمایی نیستم؟» در همان سالها آماده شده بود.
موخره
به نظر میرسد تشریح دستگاه فکری براهنی و رویکردهای او در نقد و نظریه ادبی، خیلی کار سادهای نباشد؛ زیرا او در دورههای مختلف بهآسانی سبک عوض کرده و تغییر بینش داده است. همین تنوع عملکرد سبب شده است که در دورهای خاص، حرفهای ضدونقیضی از او بخوانیم؛ او این ناهمخوانی را یکی از نتایج بحران رهبری ادبی و ناموزونی تاریخی در ادبیات فارسی میداند. با اینهمه، سه مرحله اصلی فعالیت او را در حوزه نقد و نظریه ادبی چنین میتوان برشمرد:
1- ساختارگرایی با توجه به اندیشههای جامعهشناسان ادبی همچون لوسین گلدمن و جورج لوکاچ؛
2- ساختارگرایی با گرایش به فرمالیسم و توجه به اندیشههای زبانشناسانی چون رومن یاکوبسن؛
3- پساساختارگرایی با توجه به رویکردهای ساختارشکنانه ژاک دریدا و گفتمان زبان ـ روانشناسی ژولیا کریستوا.
براهنی در طول این سه رویکرد، سعی داشته با تأثیرپذیری از نظریههای عام جهانی، در مقام انتقالدهنده، بتواند دست به بومیسازی این نظریههای جهانی در ادبیات فارسی معاصر بزند و با تطبیق آنها با ادبیات قدیم و جدید، راهی برای برونرفت شعر فارسی دری از رکود فراهم آورد؛ از سوی دیگر، اهمیت خواندن نظریه و ضرورت نظریهپردازی در ادبیات معاصر را نیز به شاعران و نویسندهگان معاصر یادآوری کند. او در این مسیر بیش از چهل سال بهطور قطع دچار اشتباهاتی نیز شده است؛ اما به نظر میرسد آثار او توانستهاند دریچهای نو به جهان تازه ادبیات بگشایند؛ آثاری که به گفته خودش، نباید آنها را طوری خواند که گویی در زمانی واحد نوشته شدهاند و در پی این برداشت غلط، آنها را آثاری پر از تناقض خواند.