130 سال قبل، به تاریخ 25 سپتامبر 1893، امیر عبدالرحمان خان، شاه افغانستان، فرمان قتل عام هزارههای ارزگان و حواشی آن را صادر کرد: «چون کفر اشرار هزاره دایه و فولاد و زاولی و سلطاناحمد و ارزگان و غیره به جایی رسید که بر جميع غازیان مسلمان حکم کفر نمودند و سرکار اعلی در قلعوقمع بنیاد این بیدینان که اثری از ایشان در آن محال و خلال جبال نماند، و املاک ایشان در بین اقوام غلجایی و درانی تقسیم شود، چنین سررشته و تجویز فرمودند که سپاه نصرتپناه نظامی و آلوسی از هر سمت و جانب دولت خداداد آنچنان در خاک طوایف باغیه هزارهجات جمع شوند که نفری از آن طوایف گمراهان جان به سلامت نبرد و رها نشود و کنیز و غلام از طوایف مذکور به دست هر نفری از اقوام مجاهدین افغانستان بوده باشند.» پس از آن، هشت سال تمام کشتار هزارهها و غصب زمینهای آنها ادامه یافت. دوونیم دهه پیش، به دلیل تسلط طالبان بر افغانستان، پایان قرن بیست، برای همه مردم افغانستان بسیار خونین بود. با این حال، برخی از گروههای قومی خاصی مورد حملات و کشتار بیشتر قرار داشتند. گروه طالبان در 8 آگست 1998 حزب وحدت را در مزارشریف شکست داد و شهر را در کنترل خود گرفت. یک هفته بعد از آن، قتلعام هزارهها را آغاز کرد که براساس روایتهای مختلف از 2000 تا 10000 هزاره در آنجا قتل عام شدند. در همان دوره، وقتی طالبان حزب وحدت را در ولسوالی یکاولنگ بامیان شکست دادند، بار دیگر در آنجا دست به قتلعام زدند. سازمان عفو بینالملل که در سال 2001 این قتلعام را مستند کرده، گفته است که به مشخصات 170 قربانی دست یافته و احتمال داده که شمار مجموعی قربانیان آن قتلعام بیش از 300 تن باشد. در امارت اول طالبان، کندیپشت نیز به کشتارگاه هزارهها مبدل شده بود. زنده عبور کردن یک هزاره از کندیپشت در ولایت زابل، یک اتفاق نادر بود.
مردم تصور میکردند که با پایان یافتن قرن بیست و آغاز قرن بیستویک، رنجهای آنان هم پایان مییابد و فصل جدید و افق روشنی در زندهگی آنها گشوده خواهد شد. اندکی بعد که ائتلاف تحت رهبری امریکا به افغانستان حمله کرد و طالبان را شکست داد، آن افق روشن نمایان و آن روزنه امید گشوده شده بود؛ اما آن آرامش، توفانی سهمناگ به دنبال داشت. آرامش زودگذری که جمهوری اسلامی افغانستان برای مردم به ارمغان آورده بود، پس از چند سال معدود با شورش مجدد طالبان رو به نابودی گذاشت. بهزودی جادهها و برخی از نواحی دوردست کشور به کنترل طالبان درآمد. از سال 2005 که طالبان شورش مجدد خود را جدیتر ساختند، برخی از جادههای ولسوالیهای هزارهنشین ولایت غزنی به سمت مرکز این ولایت، هم به دست این گروه افتاد. از آن زمان، هرازچندگاهی طالبان هزارههای غزنی را گروگان میگرفتند و در مواردی تیرباران میکردند. بعدها که ساحه کنترل این گروه گسترده شد، دره جلریز ولایت میدانوردک به دلیل کشتارهای هزارهها توسط طالبان، به «دره مرگ» شهرت یافت. این گروه، در دوران جمهوریت حتا زنان و کودکان را نیز بارها به گروگان گرفت و در بدل پول رهایشان کرد. گاه هم مستقیم با راکت موترهای مسافربری را مورد حمله قرار میداد و جان مسافران را میگرفت؛ مهم نبود سرنشینان موتر نظامیاند یا غیرنظامی. در 28 ثور 1399 جنگجویان طالب یک موتر مسافربری هزارهها را در دره قیاق ولسوالی جغتوی غزنی با راکت هدف قرار داد که هر پنج سرنشین آن کشته شدند و در آتش انفجار راکت سوختند.
سلطه مجدد طالبان بر مناطق هزارهنشین، هم بسیار خونین بود. وقتی در سال 1400 ولسوالی مالستان ولایت غزنی را در کنترل خود درآوردند، پس از ختم جنگ و خروج نیروهای نظامی دولت جمهوری، تعدادی از باشندهگان غیرنظامی مالستان را بهصورت عمدی کشتند و مال و اموال آنها را تاراج کردند. در آن زمان کمیسیون مستقل حقوق بشر گفته بود که توانسته است اطلاعات 27 کشته و 10 زخمی را به دست آورد و اطلاعات باقی قربانیان را تا تهیه آن گزارش به دست نیاورده بود. رسانهها اما گزارش دادند که دستکم 42 باشنده مالستان توسط طالبان بهشکل عمدی کشته شدهاند. شبیه این اتفاق در هنگام حمله طالبان بر ولسوالی پاتوی ولایت دایکندی افتاد. آنجا هم طالبان فقط با دولت جمهوری نجنگیدند، بلکه مردم غیرنظامی را نیز به رگبار بستند.
دیروز برخی از شهروندان افغانستان از 25 سپتامبر، سالروز شکست هزارههای ارزگان در برابر لشکر امیر عبدالرحمان خان یادبود کردند، از دهها هزار کشته و غصب زمینها سخن گفتند و در مورد به بردهگی کشاندن زن و مرد آن مردم توسط پادشاه و لشکریانش نوشتند. در حالی که اکنون 130 سال پس از آن 25 سپتامبر، وضعیت دشواری در ارزگان حاکم است که میتواند استمرار آن قتل عام و غصب زمین باشد. طی دو سال گذشته، تنها از یک قریه هزارهنشین در ارزگان خاص 17 تن توسط طالبان یا با حمایت این گروه کشته شدهاند. آخرین مورد هم بریدن سر یک پدر و پسر است. طالبان اما که برای ادعاهای واهی کوچیها نسبت به اتفاقات 40 سال پیش پرونده فوری تشکیل میدهند و وارد ماجرا میشوند، یا برای نجات کودکی که در زابل به چاه افتاده بود، کاروان بسته میکنند و به جای فرستادن ماشینری، وزیر داخله خود را با تیمهای عکاسی و فلمبرداری میفرستند، در مورد اتفاقات ارزگان خاص ساکتاند. نه چیزی میگویند و نه دست به اقدامی در راستای تعقیب قاتلان میزنند. نه پروندهای تشکیل میدهند و نه از «عدالت عمری» آنها خبری است. چرا با بخشی از مردم افغانستان اینگونه برخورد میشود؟ دلیل آن، عصبیتهای قومی و مذهبی طالبان است. رژیم طالبان یک رژیم قومی ـ مذهبی است که جامعه را به خودی و بیگانه تقسیم کرده است و «بیگانه»ها را سزوار مرگ و غصب زمینها و خانههایشان میداند. گروه طالبان علیه قاتلان زنجیرهای مردم ارزگان خاص اقدام نمیکند، به این دلیل که فرماندهان خودش دست به این جنایتها میزنند. اقدام نمیکند، به این دلیل که این گروه را در مسیر اهدافش یاری میرساند. کاری نمیکند، به این دلیل که خودش در آن قضاها متهم است. این گروه، به محضی که بر کشور مسلط شد، دهها خانواده را از دایکندی، پنجشیر و تخار کوچ داد و زمینها و خانههای آنها را غصب کرد.
از سویی، در دو سال گذشته، کوچیها به حمایت طالبان دعواهای بسیاری را علیه هزارهها راه انداخته و ادعا کردهاند که 30 یا 40 سال پیش رمههایشان گم شده است. طالبان همواره در این دعواها هزارههای دهنشین را مجبور به پرداخت غرامتهای سنگین کردهاند. یک ویدیو در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود که یک مرد کوچی در ولسوالی مالستان میگوید گوسفندانش را گرگ خورده، ولی «انجنیر» به او گفته که علیه مردم مالستان عریضه کند. بعد او عریضه میکند و غرامت میگیرد. اینها، نمونههایی از تعصب گروه طالبان نسبت به هزارهها و شیعههاست.
بحث تغییر بافت جمعیتی، از سوی طالبان بهعنوان یک پالیسی شوم، آهسته و پیوسته دنبال میشود. انتقال جنگجویان تیتیپی و خانوادههای آنها به شمالشرق، انتقال برخی از کوچیها به آن مناطق، توزیع تذکره هویت به جنگجویان خارجی در بدخشان و کندز، کوچاندن برخی از باشندهگان تخار از خانههایشان و توزیع خانه و زمین آنها به ساکنان غیربومی و در آخرین مورد هم قطع درختان میوه و کشتن مردان ارزگان خاص، همه در راستای همین پالیسی و سیاست معنا میشود. پس از تسلط طالبان، بارها خرمنهای مردم ارزگان خاص به آتش کشیده شده، درختان میوه آنها قطع شده و تا کنون 17 مرد از یک قریه کشته شدهاند. باور به این است که این کشتارها و قطع کردن درختان، به این منظور صورت میگیرد تا بر باشندهگان بومی ارزگان فشار وارد شود و آنها مجبور به ترک منطقه شوند و بدین ترتیب جای آنها را مردمان دیگر پر کنند. با این کار، زمینهای این مردم بدون بهایی در اختیار دیگران قرار میگیرد و خودشان آواره میشوند. این اعمال فشارها، به دلیل عصبیتهای قومی ـ مذهبی طالبان به هدف پیشبرد سیاست زمین صورت میگیرد. چنین اقداماتی، با توجه به اینکه نمیتوان هیچ قوم و گروهی را کاملا نابود کرد، فقط میتواند آتش نفاق و فتنه را در میان مردم افغانستان شعلهور کند و نزاعهای قومی را بیشتر دامن بزند. عاقبت چنین سیاستها و رفتارهایی، به نفع هیچ طرفی نیست. جامعهای که در آن بخشی از مردم تحقیر شوند و زیر فشار قرار بگیرند تا به بدبختی کشیده شوند، خود را نیز در معرض خطر قرار میدهد. جامعهای که بخشی از آن بدبخت و بیچاره باشد، همه آن جامعه بدبخت و بیچاره است. سعادت و خوشبختی یک جامعه، در بدبختی دیگران نیست. مردم افغانستان زمانی میتوانند کنار هم آسوده زندهگی کنند و به توسعه کشور بپردازند که از شر چنین سیاستها و عصبیتها رهایی یابند و حقوق همدیگر احترام بگذارند.