پدیده خشونت علیه دانشآموزان و ضرورت نقد فرهنگ سنتی
شهاب

چند روز قبل ویدیویی در شبکههای اجتماعی فراگیر شد و به انتقادهای گسترده دامن زد که نشان میداد یک قاری قرآن به نام قدرتالله در یکی از مدارس دینی ولایت فاریاب، شاگردش را بهشکل فجیعی لتوکوب و مجازات میکند. صحنه این لتوکوب آنچنان وحشتآفرین است که آدم را به یاد مجازاتهای مجرمان در قرون وسطا میاندازد؛ مثل اینکه ما هنوز از قرون وسطای خود بیرون نشدهایم. از اینگونه رفتارها در مدرسههای دینی و حتا در مکاتب بسیار رخ میدهد، اما فقط شماری از این صحنهها به بیرون درز میکند و به نمایش عمومی درمیآید و واکنش برمیانگیزد. زمانی که این ویدیو به فضای مجازی رسید، بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، داستانهای تلخی از تجربیات خود در مورد برخورد زشت آموزگان، ملاها و قاریان قرآن با دانشآموزان، نقل کردهاند که ثابت میکند اینگونه رفتارها منحصر به ولایت یا اقلیمی خاص یا فلان مدرسه یا بهمان مکتب نیست. خشونت از سر و روی این سرزمین میبارد و خشونت معلمان و استادان در برابر شاگردان، یکی از انواع این خشونتهاست.
تلخی ماجرا در این است که نوجوانان و جوانان در افغانستان، از کمترین امکانات زندهگی محروماند و فرصتهای آموزشی محدودی در اختیار دارند. به همین دلیل و نیز به دلیل فقر و فلاکت مزمن، بسیاری از خانوادهها ترجیح میدهند پسرانشان را به مدرسهها یا دارالحفاظهایی بفرستند که لیلیه هم داشته باشند و در کنار آموزش علوم دینی، خوراک هم برای آنان فراهم کنند. این مدرسهها یا دارالحفاظها از سوی مدیران و آموزگاران تنگنظر و خشن سرپرستی میشوند. این مدیران و آموزگاران تلاش میکنند در این مدارس و دارالحفاظها فضایی ایجاد کنند که همه چیز به دلخواه آنها پیش برود و نشستوبرخاست و درس و مشق و حتا فکر کردن نوجوانان و جوانان، به شیوهای جریان یابد که کمترین آسیبی به هیبت و هیمنه مدیران و آموزگاران وارد نکند. در این فضاها اطاعت محض از استاد ترویج میشود و اگر از شخصی رفتاری سر زد که شائبه نافرمانی از آن استنباط میشد، مدیر یا آموزگار حق دارد هر بلایی را که میتواند بر وی نازل کند.
تجربه آشکار کرده که به وجود آمدن چنین فضای بسته و پدرسالارانه، عواقب خطرناکی دارد. در چنین فضای پدر-پسری، استادان بهآسانی میتوانند شاگردان را مجازات کنند و از آنها کار بکشند و حتا آنان را مورد سوءاستفاده جنسی قرار دهند. موارد زیادی از استفاده جنسی قاریان و ملاها از شاگردانشان در گزارشهای معتبر رسانهای بازتاب یافته است. در پاکستان که رسانهها در این قبیل موارد آزادی عمل بیشتری دارند، ویدیوهایی از ملاهای کلان و مشهور پاکستانی پخش شده، حاکی از اینکه این ملاها دانشآموزان خود را برای چندین سال مورد بهرهبرداری جنسی قرار میدادهاند. بیجهت نیست که مدرسههای دینی در افغانستان یا پاکستان، همیشه کوشش میکنند دسترسی رسانههای مستقل به شاگردان خود را محدود یا ممنوع کنند. مدیران این مدرسهها میدانند اگر وقایعی که در آنجاها جریان دارد، در اختیار همهگان قرار گیرد، زلزلهای سهمگین در عقاید مردم عوام روی میدهد.
مدرسههای دینی در پاکستان و افغانستان، عبارتاند از فضاهای بستهای که مدیران آن کوشش میکنند ارتباط شاگردان آن را به بیرون به حداقل برسانند. از روزنامه و تلویزیون و انترنت در آنجاها خبری نیست. شاگردان حق ندارند به جز به همان سخنان تکراری استادان، به سخن دیگری گوش دهند. رهبران این مدارس برای برقراری نظم و دسپلین مورد نظر خود، حتا از خشونت هم کار میگیرند. اگر بخواهیم این مدارس را به اردوگاههای نظامی و تربیتی سازمان القاعده تشبیه کنیم، بیراه نگفتهایم. همه حرکات و سکنات دانشآموزان، زیر نظر استادان قرار دارد و باید از هر کاری که انجام میدهند، به استاد پاسخ دهند. در این مدارس سعی صورت میگیرد دانشآموزان و طلبهها در معرض شستوشوی مغزی قرار گیرند و ایدیولوژی مورد نظر مدیران آن مدارس، به خورد آنها داده شود. طبیعی است جوان یا نوجوانی که پیوسته در معرض افکار خاص قرار گیرد و به فضاهای متفاوت رابطه نداشته باشد، بهآسانی طعمه افکار خطرناک میشود و حاضر میشود در راهی که برایش ترسیم میکنند، تا آخر جلو برود. تمرکز بیشتر این مدارس بر تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان است، چون معلوم است که شستوشوی مغزی آنها سهل و ساده است.
هر قدرت سیاسی که روی کار میآید، برخی از ارزشها و رفتارهای مورد پسند خود را ترویج و تبلیغ میکند. اکنون که گروه طالبان زمام امور را در دست گرفته، طبیعی است که ارزشها و عادتهای ویژهای را در جامعه رواج میدهد. گروه طالبان در خشونتآفرینی و خونریزی کارنامه پروپیمان دارد. در فرهنگ طالبانی، خشونت در برابر زیردستان از جمله طبیعیترین رفتارهاست و کار زشتی تلقی نمیشود. روزانه جنگجویان طالبان، در برابر کراچیوان، حمّال، دکاندار، متقاعد، دانشجو، گدا، مراجعهکننده به دفتر دولتی، جوانی که موی سرش را مطابق ذوق طالبان آرایش نکرده، زنی که در پارک نشسته و… با شیوه خشونتآمیز برخورد میکنند. در چنین فضایی، هر کس دستش برسد، در برابر ضعیفتر از خودش با خشونت عمل میکند. گزارش شده که اداره محلی طالبان، قاری قدرتالله را از بابت این رفتارش بازداشت کرده است. باید طالبان روشن کنند که چرا خشونت آنها در برابر مردم، امری طبیعی و قانونی به حساب میآید، اما خشونت قاری قدرتالله کاری نادرست شمرده میشود. البته ممکن است این بازداشت، نمایشی بیش نباشد و برای اقناع افکار عمومی این نمایش به راه افتاده باشد.
مسلم است کودک و نوجوانی که با این شدت و حدت و بهصورت مداوم مورد خشونت قرار گیرد، پر از عقدههای روانی میشود و وضع نورمالش را از دست میدهد. این کودک و نوجوان در آینده، در حالی که از عقدههای متراکم رنج میبرد، مجبور است در جامعه زندهگی کند. چنین شخصی با الگوبرداری از استاد یا پدرش، هر وقت فرصت یابد همان رفتاری را که استاد یا پدرش در حقش روا داشته، در حق دیگران روا میدارد و آن را رفتاری ناشایست و زشت نمیداند. به این ترتیب، چرخه خشونت نسل اندر نسل ادامه مییابد و به نسلهای پیاپی آسیب میرساند و آدمهای بیمار و سادیست و خطرناک، تحویل جامعه میدهد. معلوم نیست چه وقت این دور و تسلسل باطل پایان مییابد.
شاید بعضی از معلمان و استادان خشن، واقعاً در پی آن باشند که به دانشآموزان خدمت کنند و آنها را بهراستی آموزش دهند، اما چون از روشهای جدید تعلیم و تربیه بیخبرند، به جای آنکه وسمه بر ابرو بزنند، چشم را کور میکنند. بر افرادی که شغل معلمی را برعهده دارند، لازم است از آخرین نظریات تربیتی آگاه شوند و شیوههای جدید آموزش و پرورش را یاد بگیرند. اکنون مدتهاست که در جامعههای دیگر، آموزش و پرورش با استفاده از خشونت، کنار گذاشته شده و از متودهای تازه آموزشی استفاده صورت میگیرد. برخورد خشن با دانشآموزان، نهتنها موجب نمیشود درس را یاد بگیرند، بلکه سبب تنفر آنها از درس و تحصیل میشود. در جامعهای همانند جامعه افغانستان که ضرورت شدید به تعلیم و سواد شهروندانش دارد، متنفر کردن کودکان و نوجوانان از تحصیل، گناهی نابخشودنی است. این شیوه تعلیم و تربیت نهتنها نسل جوان را از آموزش محروم میکند، بلکه به روح و روان آنان لطمه میزند و نسلی به بار میآورد که افزون بر آنکه برای ترقی و تعالی کشورش کاری از دستش برنمیآید، با گرایش به خشونت و سادیسم، آینده کشورش را تیره و تار میکند.
در مقام تحلیل برخورد خشونتآمیز استادان با شاگردان نمیتوان از این نکته چشم پوشید که فرهنگ سنتی ما نیز رفتار خشن استاد در برابر شاگردان را امری پسندیده میپندارد. در فرهنگ سنتی، استاد در مقام پدر قرار دارد و از جایگاه متعالی برخوردار است. در این فرهنگ، استاد باید شاگردان را آزار بدهد، و گرنه شاگردان از اداره خارج میشوند: «استاد معلم چو بود کمآزار/خرسک بازند کودکان در بازار». هر قدر استاد در حق شاگردش ستم روا داشت، حتماً مصلحتی در کار است: «جور استاد بِه ز مِهر پدر».
در فرهنگ سنتی، بیاحترامی به استاد از گناهان کبیره به حساب میآید و این نکته همیشه در گوش کودکان و نوجوانان خوانده میشود که استاد مالک مرگ و زندهگی شاگردانش است و برای تأیید ادعاهای خود از علی بن ابی طالب هم نقل میکنند که «من عَلّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً (کسی که کلمهای به من آموخت، مرا برده زرخرید خود ساخته است)». این رویکرد باید اصلاح شود و از آنجا که این بخش از فرهنگ سنتی آسیبرسان است، باید مورد نقد جدی قرار گیرد. شاگرد هم آدم است و باید به عواطف و احساسات و نیازها و دیدگاههایش احترام گذاشته شود. قدرت مطلق به استاد دادن، تبعات ویرانگر دارد و باید جلو آن گرفته شود. باید شاگرد حق داشته باشد در برابر استاد بایستد و اگر لازم شد رفتار یا دیدگاههایش را نقد کند و این امر نباید به معنای بیاحترامی شناخته شود.