فردوسی در دربار شاهان دستورهایی را میستاید که پادشاهان را به سوی نیکی رهنمونی میکنند. نخستین دستور در شاهنامه شهرسپ در دربار طهمورث است که فردوسی او را چنین معرفی کرده است:
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
خنیده به هر جای و شهرسپنام
نزد جز به نیکی به هرجای گام
همه روز بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار بر پای شب
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست
سر مایه بد اختر گاه را
در بسته بد جان بدخواه را
همه راه نیکی نمودی به شاه
همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید از او فره ایزدی (فردوسی، ۱۳۷۵: ج۱، ص۳۷)
زال در تدبیر و اندیشه شهره روزگار خویش و همهکاره دربار کاووس و کیخسرو است. ایرانیان هر مشکلی را با او مشورت میکنند. در شاهنامه وزیرانی هستند که پیوسته در حضور و مصاحبت پادشاهان قرار دارند و آنان را به راه نیک رهنمایی میکنند. چنانکه در دربار افراسیاب پیران، در زمان گشتاسپ جاماسپ، در مصاحبت اسفندیار پشوتن، در عصر اسکندر ارسطاطالیس (ارسطو) و در دربار نوشیروان بزرگمهر است که همه پیوسته پادشاهان عصر خویش را به راه نیک و دادگستری و صلح رهنمونی میکنند.
در ذیل این مبحث از دو دستور در دو دربار ایران و توران یاد میکنیم و اندرزهای ایشان را برای تامین صلح و آشتی و جلوگیری از جنگ و کشتار میبینیم.
پیران ویسه
درباره پیران سخنانی بسیار گفته شده است. از این قلم نیز درباره این وزیر دانشمند در شاهنامه مقالاتی نوشته و به چاپ رسیده است. در این بحث، کوتاهی در باب آشتیجوییهای این پیر فرزانه میآوریم.
پیران در عهد پادشاهی افراسیاب، سمت سپهسالاری لشکر توران را دارد و ظاهراً سومین پسر ویسه است. او سپهسالاری را از پدر به ارث برده و در نژاد هم با افراسیاب از یک تیره و دودمان است.
شخصیت واقعی پیران در داستان سیاووش نمودار میشود. با اشاره و تاکید او است که افراسیاب به توطن سیاووش در توران راضی شد. او با سیاووش پیمان دوستی بست و عهد کرد که با او پیوسته همراز و همدل است. پیران فکر میکرد که با آمدن سیاووش به توران و پیوستهگیهای زناشویی، دشمنی میان ایران و توران از میان برداشته خواهد شد. او به سیاووش گفت:
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آیند میش و پلنگ
برآشفت گیتی ز تور دلیر
کنون روی گیتی شد از جنگ سیر
دو کشور سراسر پر از شور بود
جهان را دل از آشتی کور بود
به تو رام گردد زمانه کنون
برآساید از جنگ وز جوش خون (همان: 107)
پیران درباره توطن سیاووش در توران، به افراسیاب هم گفته بود:
برآساید از کین دو لشکر مگر
بدین آوریدش مگر دادگر
ز داد جهانآفرین این سزاست
که گردد زمانه بدین کار راست
پیران نخست دختر خود، جریره را به سیاووش داد و سپس دختر افراسیاب، فرنگیس، را نیز به همسری او درآورد؛ اما در اثر غمازی درباریان سرانجام سیاووش به دست افراسیاب کشته شد. پیران با شنیدن این خبر «ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش»، جامه درید و بر سر خود خاک پاشید.
پیران در یک دیدار با رستم در میانه یک نبردگاه:
به روشنروان سیاوش که مرگ
مرا خوشتر از جوشن و خود و ترگ
گرایدون که جنگی بود همگروه
تلی کشته بینی به بالای کوه…
مرا آشتی بهتر آید ز جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
رستم نیز درباره او نظر خوب داشته است. او میگوید:
ولیکن نخواهم که بر دست من
شود کشته این مهتر انجمن
که او را جز از راستی پیشه نیست
ز بد در دلش هیچ اندیشه نیست
پیران در داستان بیژن و منیژه از کشتن بیژن جلوگیری میکند و نمیگذارد که او کشته شود. در حالی که تا روزگار ما هم جزای چنین شخصی تنها مرگ است. پیران در حضور افراسیاب ایستاده و درباره بیژن سخن میگوید:
پس آنگه بگفت ای شه شیرگیر
یکی پند نیک از من اندرپذیر
تو این بیژن نامور را مکش
که هستی یکی شاه با رای و هش
که کین سیاوخش تازه کنی
به توران چنین جنگ و کین افگنی
نه من شاه را پیش از این چند بار
همیدادمی پند در چند کار
به گفتار من هیچ نامد فراز
بدان داشتم دست از کار باز
مکش گفتمت پور کاووس را
که دشمن کنی رستم و توس را
سیاوش که هست از نژاد کیان
به مهر تو بسته کمر بر میان
کز ایران به پیلان بکوبندمان
ز هم بگسلانند پیوندمان
به خیره بکشتی سیاوش را
به زهر اندرآمیختی نوش را
معلوم است که تورانیان به حق زندهگی افراد توجه داشتهاند. حالا اگر اینگونه بیندیشیم که بیژن را به خاطر جلوگیری از ایجاد کینه جدید نکشتهاند، منیژه را چه؟ او که سبب افتضاح بزرگ در دربار شاهی چون افراسیاب شده بود، در زمانهای که هزاران انسان را به گناهی هیچ میکشتند و هزاران هزار انسان بیگناه را بنده و غلام میساختند، کشتن منیژه چه بود؟
پیران ادامه میدهد:
بر آرام بر کینهجویی همی
گل زهر خیره ببویی همی
اگر خون بیژن بریزی بدین
به توران براید یکی گرد کین
بسا کس که در کینه بیجان کنند
بسا کس که در خاک پنهان کنند
بسا زن که بیشوی گردد دژم
بسا شیرمردان که گردند کم
خردمند شاهی و ما کهترا
تو خود چشم دل باز کن بنگرا
نگه کن کزین بد که گستردیا
ابا شاه ایران چه بر خوردیا
همانا همیخواستار آوری
درخت بلا را به بار آوری
ز من بشنو ای شاه بپذیر پند
ز چشم و دل خویش برگیر بند
این سخن ماندگار فردوسی درباره پیران است و در همینجا گفته شده است:
ز دستور پاکیزهی راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر
آخرین کارنامههای پیران در نبرد دوازدهرخ نمایان میشود که در پی همین پیکار، طومار سرنوشت او و خاندانش نیز درهم میپیچید.
سیمای پیران در جنگ دوازدهرخ، در برابر حریف انتقامجوی خودش (گودرز) دیگر یک عیار وارسته را مانند است که دلاورانه به جاده مرگ گام میگذارد. مرگ جوانمردانه را بر زندهگی ننگین ترجیح مینهد. این سخنان بزرگ را که حالا به مثل بدل شده است، فردوسی از زبان پیران بیان میکند:
مـرا مـرگ بهتر از آن زندهگی
که سالار باشم کنم بندهگی (همان: 1164)
نامه پیران به گودرز در همین داستان نشانگر اوج آشتیجوییهای پیران است. قسمتهایی از این نامه را در ذیل میآوریم:
سر نامه کرد آفرین بزرگ
به یزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کز کردگار جهان
نخواهم همیآشکار و نهان
مگر کز میان دورویه سپاه
جهاندار بردار این کینهگاه…
گه آمد که گردی ازاین کینه سیر
به خون ریختن بر نباشی دلیر
نگه کن کز ایران و توران سوار
چه مایه تبه شد در این کارزار
گه آمد که بخشایش آید تو را
زکین جستن آسایش آید تو را…
دگر باز ناید شده روزگار
به گیتی درون تخم کینه مکار
روانت مرنجان و مگذار تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن
پس از مرگ نفرین بود بر کسی
کزو نام زشتی بماند بسی…
پیران میگوید که شاید در اثر این جنگ، همه لشکر از دو طرف جنگ کشته شوند. به گفته او، پس از کشته شدن همه، کی میداند که پیروز جنگ کی است؟ او ادامه میدهد:
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندرآید در این کینهگاه
نبینی ز هر دو سپه کس به پای
بپرد روان کینه ماند به جای
وزان پس که داند که پیروز کیست
بلند اختر و گیتی افروز کیست…
پیران میخواهد پیمان صلح میان ایران و توران بسته شود و پس از آن هیچ جنگی میان دو کشور اتفاق نیفتد:
به سوگند پیمان کنم پیش تو
کز این پس نباشم بداندیش تو
بدانی که من راستی خواستم
به مهر و وفا دل بیاراستم
سوی شاه توران فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر
همیدون تو نزدیک خسرو به مهر
یکی نامه بنویس و بگشای چهر
گزین از ره مهر گفتار من
نه خون ریختن با تو پیکار من
چو پیمان همه کرده باشیم راست
زمن خواسته هرچه خسرو بخواست
فرستم همه سربهسر نزد شاه
در کین ببندد مگر بر سپاه
بپیوندم از مهر و آیین و دین
بدوزم به دست وفا چشم کین
که بگسست هنگام شاه بزرگ
ز بدگوهر سلم و تور سترگ
پیران میگوید که از این نامه من تعبیر غلط نکنید؛ ما توانایی جنگ را هم داریم، ولی میخواهیم میان ایران و توران دوستی برقرار باشد:
نباید کزین خوبگفتار من
گمانی به سستی برند انجمن
که من جز به مهر این نگویم همی
سرانجام نیکی بجویم همی…
مرا گنج و مردان از آن تو بیش
به مردانهگی نام از آن تو بیش
ولیکن بر این کینه انگیختن
به بیداد هر جای خون ریختن
بسوزد همی بر سپه بر دلم
بکوشم که کین از میان بگسلم
و دیگر که از کردگار جهان
بترسم همی آشکار و نهان
که نپسندد از ما بدی دادگر
گزافه بپردازد این بوم و بر
در جنگ دوازدهرخ پیران به دست گودرز کشته شد. کیخسرو با دیدن پیکر پرخون او، از نیکیهایش یاد کرد و بهسختی گریست:
وزان پس بدان کشتهگان بنگرید
چو روی سپهدار پیران بدید
فروریخت آب از دو دیده به درد
که کردار نیکش همه یاد کرد
کشیدی همهساله تیمار من
میان بسته بودی به هر کار من
زخون سیاوش پر از درد بود
بدان کار کس زو نیازرد بود (همان: 1280)
پشوتن
در کلام فردوسی در حق پشوتن آمده است:
کنون رنج در کار بهمن بریم
خرد پیش دانا پشوتن بریم (فردوسی، ۱۳۷۵: ج۵، ص۴۶۷)
پشوتن فرزند گشتاسپ و برادر اسفندیار است. او مطابق متون اوستایی از جاودانان دین زردشتی است و تا آخر عمر جهان زنده جاوید است. هنگامی که اسفندیار به سیستان لشکر میبرد تا با رستم بجنگد، پشوتن دستور (مشاور) او است. در این داستان، پشوتن اسفندیار را پیوسته به آشتی با رستم ترغیب میکند. چنانکه در نخستین دیدار رستم با اسفندیار، رستم از جانب اسفندیار به مهمانی فراخوانده میشود؛ اما در هنگام نان خوردن، اسفندیار رستم را به این مهمانی دعوت نمیکند. پشوتن میگوید:
پشوتن بدو گفت کای نامدار
برادر که یابد چو اسفندیار
به یزدان که دیدم شما را نخست
که یک نامور با دگر کین نجست
دلم گشت از آن کار چون نوبهار
هم از رستم و هم ز اسفندیار
چو در کارتان کردم اکنون نگاه
ببندد همی بر خرد دیو راه
تو آگاهی از کار دین و هنر
ز فرمان یزدان و رای پدر
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن
پشوتن جانبدار رستم است. او در حقیقت جانبدار حق است و کردار اسفندیار را نمیپذیرد. او در پی آشتی میان رستم و اسفندیار است:
شنیدم همه هرچه رستم بگفت
سخنهاش با مردمی بود جفت
نساید دو پای ورا بند تو
نیندیشد از فر و اورند تو
سوار جهان پور دستان سام
به بازی سر اندر نیارد به دام
بترسم که این کار گردد دراز
به زشتی میان دو گردنفراز
بزرگی و از شاه داناتری
به جنگ و به مردی تواناتری
یکی بزم جوید یکی رزم و کین
نگه کن که تا کیست با آفرین
بازهم پشوتن در این داستان پیوسته به صلح و آشتی تاکید دارد. به اسفندیار میگوید که دعوت رستم برای مهمانی او را بپذیرد و راه جنگ را ببندد:
پشوتن بدو گفت بشنو سخن
همیگویمت ای برادر مکن
ترا گفتم از پیش و گویم همی
نه از راستی دل بشویم همی
میازار کس را که آزادمرد
سر اندر نیارد به آزار و درد
بخسپ امشب و بامدادان پگاه
برو تا به ایوان او بیسپاه
به ایوان او روز فرخ کنیم
سخن هرچه پرسدش پاسخ کنیم
همه کار نیکوست زو در جهان
میان کهان و میان مهان
همی سر نپیچد ز فرمان تو
دلش راست بینم به پیمان تو
تو با او بپیچی به کین و به خشم
بشوی از دلت کین و از چشم خشم
اسفندیار به سخنان او توجه نمیکند و بر جنگجویی خود پافشاری دارد؛ اما پشوتن به تاکیدات خود ادامه میدهد:
پشوتن بدوگفت کای نامدار
چنین چند گویی تو از کارزار
که تا تو رسیدی به گرز و کمان
نبد بر تو ابلیس را این گمان
به دل دیو را راه دادی کنون
همینشنوی پند این رهنمون
دلت خیره بینم سرت پرستیز
کنون جامه بر تن کنم ریزریز
دو جنگی دو مرد و دو شیر دلیر
چه دانم که پشت که آید به زیر
پشوتن جنگ را از وسوسه شیطان میداند. هنگامی که بهمن به سیستان میتازد و از خانواده رستم کینه میجوید، پای زال را به بند درمیکشد و فرامرز را میکشد. پشوتن بهمن را اندرز میدهد که از قتل مردم دست بکشد:
اگر کینه بودت به دل خواستی
پدید آمد از خواستن کاستی
کنون غارت و آتش و جنگ و جوش
مفرمای و مپسند و چندی مکوش
ز یزدان بترس و زما شرم دار
نگه کن بدین گردش روزگار
که هر دو بگردد به صدگونه رنگ
به کاری ندارد زمانی درنگ
گاهی چنین است و گاهی چنان؛ این جهان از گردش نمیافتد. کاری مکن که فردا پشیمان شوی.
***
- فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۷۵). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا: انتشارات مزدا.
- فردوسی، ابوالقاسم (1387). شاهنامه فردوسی، تهران: کتابسرای نیک.