ریشههای ناامنی در خلقیات «افغانی»
ابومسلم خراسانی

هم در مراودههای اجتماعی در سطح جامعه و هم در آثار مربوط به تاریخ و فرهنگ افغانستان، همواره سخن از خلقیات به میان آمده است. آلفرد گری، پزشک دربار امیر عبدالرحمان، نقل میکند که به مار کبرا میشود اعتماد کرد، اما به افغانها نه. استوارت النفستون که نخستین گزارش جامعهشناسانه را از افغانستان نوشته، گفته است که افغانها نظمگریز، دولتستیز، جنگجو و بسیار بیاعتمادند؛ بهگونهای که پدرکُشی، چشمکَشی و ترور در میان پادشاهان و شهزادههای حاکم به یک فرهنگ سیاسی تبدیل شده است.
این پرسش که چرا باشندههای افغانستان آمادهاند برای منافع شخصی دست به تخریبکاری عمومی، ایجاد رعب و وحشت، ماینگذاریها و تخریب منافع ملی بزنند، پرسشی است که از نگاهها و زمینههای متفاوت میشود به آن پرداخت؛ اما نگارنده برای تبیین این مهم از «خلقیات افغانی» که ابداعکننده آن در ایران مقصود فراصتخواه میباشد، کمک گرفته است. به بیان دیگر، مجموعهای از اخلاقیات اجتماعی که از بدو تولد در انسان افغانی ذهنی و درونی شده، رابطه معناداری با ناامنی و بیثباتی موجود دارد.
به باور فراصتخواه، اندیشدن درباره خلقیات بهعنوان یک متغیر تاثیرگذار در مناسبات سیاسی ـ اجتماعی، میتواند بخشی از ناهنجاریهای اجتماعی در جامعه را تبیین کرده و به این پرسشها پاسخ دهد که چرا توسعهنیافتهگی وجود دارد، چرا قانونگریزی در سرزمین ما ریشه دوانده است، چرا استبداد و خودکامهگی مولفههای همیشهگی تاریخ افغانستان است، چرا کار جمعی و هماهنگی لازم وجود ندارد و چرا همیشه در برابر تغییر و توسعه ایستادهایم تا سرزمین درهمشکسته افغانستان به توسعه و پیشرفت نرسد.
گرچه پدیدههای اجتماعی نسبی و پیچیده است که همین نسبیت و چندوجهی بودن، تحلیل و بررسی آن را دشوار میکند، اما بخش بزرگ پاسخ به این پرسشها، به خلقیات ما یا آنچه در طی دورههای تاریخی ذهنی و درونی شده و حالا بهعنوان خلقوخوی ما شناخته میشود، برمیگردد. بدون بررسی این خلقیات و تامل در شکلگیری تاریخی آن، تحلیل عملکرد اکنون جامعه ما در خوشبینانهتر حالتش نارسا است؛ برای اینکه خلقیات اجتماعی بخشی از نگاه و جهانبینی ما را ترسیم میکند و به ما میگوید که چگونه بیندیشیم.
قانونگریزی، بیاعتمادی، استبدادگری، ظلمپذیری، توسعهگریزی، وابستهپروری، نفاقافکنی، دروغگویی، مرکزگریزی، تملقپیشهگی، خیانتکاری، بیگانهستیزی و بیگانهپرستی بهگونهای که ما در افغانستان با تودههای بیگانهستیز و سیاستمداران بیگانهپرست روبهرو هستیم، تمایل به ناامنی و سرکشی از صدها خلقوخویی افغانها است که در بستر تاریخی، زندهگی ایلنشنی و نظامیگری همیشهگی به وجود آمده و به فرهنگ غالب و خلق اجتماعی تبدیل شده است.
نمونههای بسیاری را میشود شاهد مدعا آورد. در سطح بزرگتر از تخریب پایههای برق در کابل تا میل به نظامیگری و پولیسی در میان جوانان، از آتش زدن مکاتب تا به تاراج بردن دانشگاهها و اماکن عمومی، بهگونهای که سال گذشته مردم در هلمند چندین پاسگاه نظامی و تعمیر و تاسیسات تربیت معلم را به تاراج بردند و در سطح بزرگتر میل به دولتستیزی، شورش و براندازی حکومتها در تاریخ افغانستان نمونههای بارز این فرایند است. چه چیزی یک افغان را اقناع میکند که دست به چنین کاری بزند؟ ریشههای این تخریبکاری، ناامنی و تاراج در کجا است و زیست اجتماعی ما در خلق این ناامنی چه نقشی دارد؟
دیدگاه ذاتگرایانه مبنی بر اینکه مردم افغانستان ذاتاً چنین خلقیاتی دارند، نارسا است. آنچه را از لحاظ اجتماعی باید بررسی کرد، این است که خلقیات در بستر زیست اجتماعی شکل گرفته و کاملاً موضوعی اجتماعی است. بهعنوان نمونه، میل به ناامنی، ناپایداری و بیثباتی در تاریخ افغانستان وجود داشته است و مردم تمایل داشتند/دارند که ثبات و پایداری را به چالش مواجه کرده و زمینههای شورش، براندازی، دولتگریزی را مساعد کنند. از همین جا است که توماس بارفیلد، تاریخشناس و قومنگار، افغانستان را سرزمین شورشها و تضادها میداند.
مردم افغانستان تمایل بیشتر به ملیشهگرایی و خویشخوری دارند که از آن بهعنوان یکی از عوامل ناامنی در افغانستان یاد میشود. از سوی دیگر، فریبکاری و تملقپیشهگی از موارد دیگر است که بهعنوان یک ناهنجاری در جامعه افغانستان سایه خود را گسترده است. غلامبچه در تاریخ سیاسی افغانستان اصطلاحی است که به کثرت از آن استفاده میشود. مزید بر این، خیانتکاری چه در بین تودهها و چه در بین پادشاهان و زمامداران، نهادینه شده به نظر میرسد. تاریخ افغانستان پر از خیانت است که تا اینجا، فرار غنی و فروپاشی ارتش و نظام در افغانستان، آخرین مورد آن به شمار میآید.
کمتر پادشاهی در افغانستان به مرگ خود وفات کرده است. پدرکشی، برادرکشی، ترور پادشاهان و کشیدن چشم از معروفترین کارهایی بوده که جامعهشناسی سیاسی ـ امنیتی افغانستان با آن دست و پنجه نرم میکند. مجموعه این عوامل باعث شده است که جنگ در افغانستان همیشهگی شود، اقتصاد این کشور غارتی باشد نه رقابتی و واگرایی نسبت به همگرایی برجستهگی خود را حفظ کند. ضربالمثل معروفی با این مفهوم وجود دارد که هر چیزی به دست یک افغان میتواند خطرناک باشد.
با این بیان گذرا به مجموعه از خلقیات مردم افغانستان، این مساله روشن میشود که امنیت بهعنوان مجموعهای از ابزارها و مفاهمی که از شهروندان دفع خطر میکند، متاثر از خلقیات ما است؛ بهگونهای که با بیاعتمادی و خیانت رابطه دولت و مردم از هم میپاشد. مردم همکاری همجانبه را با دولت و دولت با مردم انجام نداده و به این ترتیب مردم خود را در آیینه حکومت نمیبینند. از همین جا است که مردم دولت را نه بخشی از زندهگی خود که برای آنها خدمات عرضه میکند، بلکه تافته جدابافته از جامعه میدانند که هیچ تاثیری بر زندهگی آنها ندارد.
دولت و مردم افغانستان با نگاهی خصمانه به هم میبینند و اینطور امنیت افغانستان را صدمه میزنند. یکی از پاسخها به این پرسش که چرا یک جوان افغان در بدل مقداری ناچیز دست به تخریبکاری میزند، این است که خلقیات او چنین کاری را زمینهسازی میکند. او سالها در بین چنین خوی و عادت زندهگی کرده و مسیر تاریخی را پیموده است که در تاریخ، فرهنگ و سیاست افغانستان وجود داشته است. فرد افغانستانی به منافع جمعی باور ندارد و از سوی دیگر رابطهای مستحکم با دولت نیز در او شکل نگرفته است تا احساس مسوولیت کند.
امنیت در بعد اجتماعی آن بر پایه رابطه موثر دولت و ملت، اعتماد بین مردم، وجود فرهنگ همدیگرپذیری و داشتن عادات و اخلاقیات نیک بنا شده است تا این اخلاقیات و فرهنگ ذهنی شده بتواند وطندوستی، اعتماد، رابطه عمیق بین ملت و دولت، استبدادستیزی و ظلمگریزی را در بین مردم به وجود بیاورد تا امنیت اجتماعی و امنیت به معنای وسیع تامین شده و آسیبهای امنیتی کاهش یابد. بدون تغییر در این مولفهها و تغییر خلقیات مردم افغانستان، رسیدن به یک امنیت پایدار در خوشبینانهترین حالتش دشوار به نظر میرسد.