در کارنامه نرودا آمده است که او با فدریکو گابریل گارسیا لورکا، شاعر مقاومت اسپانیا، رافایل آلبرتی و شماری از شاعران و نویسندهگان جنبش مقاومت مجلهای را زیر نام «اسپ سبز» پایهگذاری کرد. این مجله در حقیقت پرچم بلند ادبیات مقاومت اسپانیا در برابر فاشیسم فرانکو بود که شعرها و نوشتههای نرودا و شاعران مقاومت اسپانیا در آن به نشر میرسیدند.
فاشیسم فرانکو، فدریکو گارسیا لورکا را تاب نیاورد، چنان بود که او را در همان سال 1396در یک شب تاریک در دامنه جنگلی گلولهباران کرد. به گفته شاعر:
به خون سرخش غلتید
بر زمین پاکش فرو افتاد
بر زمین خودش:
بر خاک غرناطه
احمد شاملو، همچون کوچهای بیانتها، ص 185
این حادثه خونین بر روان نرودا تاثیر تلخ و استخوانسوزی برجای گذاشت. او شعری دارد برای لورکا زیر نام «سرودی برای مبارزان مقتول». نرودا در این شعر تنها سوگنامه نمیسراید، بلکه او از آزادیخواهان ستارهای میسازد در آسمان تاریک مردم تا هیچگاهی تاریکی استبداد بر روشنی امید پیروز نشود. او با سرودههایش در اسپانیا مردم را بیشتر به پایداری در برابر دشمن فرا خواند. حالا «من» شاعرانه او در یک «من» جهانی حل شده است. شعرهایش زبان و شور تازهای یافته و بیشتر از پیش با نیازهای آزادیخواهانه مردم درمیآمیزد و به صدای جهانی بدل میشود.
سرودههای نرودا در اسپانیا، بعدها در کتاب جداگانهای بهنام «اسپانیا در قلب من» در شرایط دشواری به نشر رسید. آمده است که شعرهای این کتاب به سرود سنگرداران جنبش مقاومت بدل شده بود و همه جا زمزمه میشد.
و یک روز صبح،
همه چیز به ناگاه میسوخت
و یک روز صبح،
شراره از زمین بیرون میآمد
و انسانها را میبلعیـــد
و این آتش بود
باروت بود
خون بود
www.farda.org
نردوا در این شعر در همان نخستین سطرها از فاجعه سخن میگوید و خواننده را به ژرفای فاجعه فرا میخواند. میخواهد خونهای ریخته بر خیابانها را برای مردم و آیندهگان نشان دهد تا آنان را به رستاخیز بزرگتری فرا خواند. هرچند از کشتهگان در خیابانها سخن میگوید و از خانههای سوخته مردهگان؛ اما خانهها به سنگرها بدل میشوند و از کودکان جانباخته تفنگهایی با دو چشم بلند میشوند و بدینگونه مقاومت نسل در نسل ادامه مییابد و قلب دشمنان را نشانه میگیرد.
خون اسپانیــا را دیدم که بالا میآمـد
تا شما را در موج غرور و کاردها
غرق کنـد
جنرالهای خیـانت
به خانه مردهام نگاه کنیـد
اما از خانه مـــــرده
بهجای گل، فلز سوزان بیرون میآید
اما از هر روزن اسپانیـا
اسپانیــا بیرون میآید
اما از هر کودک مرده،
تفنگی با دو چشم بیرون میآید
اما از هر جنایتی گلولهها زاده میشوند
که روزی محل قلب شما را
خواهنـد یافت
و شما از من خواهیـد پرسید:
چـــرا شعرتان
با ما از رویا و برگها سخن نمیراند؟
یا از آتشفشانهای زادگاهتان؟
بیایید و خون را در کوچهها ببینیـــــد
www.farda.org
نرودا در شعرهای «اسپانیا در قلب من»، از پایداری مردم میگوید، از خیابانهای خونآلود، از پیکرهای تیربارانشده و از خانههای سوخته تا سیمای فاشیسم فرانکو در برابر چشمان مردم بیشتر دیده شود. با اینحال، در شعرهای او امید به فردا و شکست دشمن چنان مشعلی در فراسوی مبارزه و پایداری مردم روشن است. شعرهای او سرچشمه جنبش و پایداری بیشتر مردم میشود. مردم را بیشتر به واکنش در برابر استبداد وادار میکند. گویی هر شعر شپیوری میشود تا مردم را بیشتر به مبارزه و مقاومت برانگیزد.
چنین است که دولت چیلی او را از کار برکنار و به سانتیاگو فرا میخواند؛ اما او میداند که رفتن به سانتیاگو رفتن به زندان است. بنابراین، به فرانسه پناهنده میشود؛ اما آنجا نیز میدان مبارزه است. هر جا باید پرچم داد را بلند کرد.
او در فرانسه مجلهای را زیر نام «شاعران جهان از ملت اسپانیا دفاع میکنند» انتشار داد و بدینگونه فریاد دادخواهی خود را در قلب اروپا بلند کرد. به مردم جهان از خطر فاشیسم هشدار میدهد. در شعر «دیکتاتورها» چنین میخوانیم:
در اندرون ساقه نیشکر،
بویی برجا مانده است:
مخلوطی از خون و گوشت و تن آدمی،
که دل را به درد میآورد
در بین نخلستانها
انباشته از استخوانهای پوسیده
و فریادهای احتضار در گلو خشکیده است
دیکتاتور با ظاهر آراسته و کلاه سلیندر
جامه فاخر زربفت و یقه آهاری، گرم گفتوگوست.
سرودههای پابلو نرودا، ص 31
نرودا پس از غربت دراز به سال 1943 به کشور برگشت و به جایزه ملی ادبیات چیلی دست یافت. در سال 1945 با حمایت کارگران،کشاورزان و تهیدستان جامعه به پارلمان راه یافت.
سال 1948 با ایراد یک سخنرانی نه تنها او را از پارلمان بیرون کردند، بلکه حکم بازداشت او نیز داده شد. این سخنرانی بعدها زیر نام «من متهم میکنم» به نشر رسید. او به زندهگی مخفی و مبارزه مخفی روی آورد تا این که ناگزیر شد کشور را ترک کند.
نرودا در این سالها تلاشهای دادخواهانهاش را بیشتر بر امر صلح جهانی و همزیستی جهانی متمرکز کرد. دولت چیلی در سال 1952 حکم بازداشت او را لغو کرد و او توانست بار دیگر به کشور برگردد.
حزب کمونیست چیلی در انتخابات 1966 نرودا را به ریاست جمهوری نامزد کرد؛ اما او به سود داکتر سالوادور آلنده که او را دوست بزرگ میگفت، از نامزدی ریاست جمهوری کنار رفت؛ ولی با تمام تواناییای که داشت برای پیروزی آلنده کار کرد.
زمانی که سالوادور آلنده در این انتخابات پیروز شد، نرودا را به مقام سفارت چیلی در فرانسه گماشت.
سال 1971 بود که نرودا به جایزه ادبی نوبل دست یافت. او سال 1973 به کشور برگشت؛ اما بار دیگر شاهد تکرار تاریخ اسپانیا در کشور خود بود. این شعر او بیانگر آن روزگار سختی است که در اسپانیا و در غربت گذشتانده است.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است،
و اگر دیدی
ـ به ناگاه ـ
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است،
بخند!
زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیریست آخته.
او زمانی که به کشور برمیگردد، مخالفان دموکراسی به رهبری پینوشه آماده بودند تا در برابر جمهوری کودتای خونینی را راهاندازی کنند. چنین نیز میشود. کودتا با آتش و خون به راه میافتد. کودتاچیان در نخستین لحظههای پیروزی سیاه خویش رییس جمهور سالوادور آلنده را میکشند. بدینگونه او بار دیگر فروپاشی خونین جمهوری و دموکراسی را در کشور خود میبیند. از بیماری رنج میبرد. او که چند روز پیش از کودتا در شفاخانهای زیر درمان بود، کودتاچیان شفاخانه را در محاصره داشتند و با سلاحهای سنگین توپ و تانگ بر آن آتش میگشودند.
او در بستر بیماری مصروف نوشتن آخرین بخش خاطرههایش بود. آخرین سطرهای خاطرههایش را پس از کودتا نوشت و تمام کرد. نرودا در یادنامهاش کودتای پینوشه را کودتای فاشیستی نافرجام علیه مردم شیلی خوانده است.
خاطرهها پایان مییابند و زندهگی نرودا نیز. روز 23 سپتامبر 1973 قلب بزرگ او از تپیدن باز میماند و بدینگونه در نخستین روزهای کودتای خونین پینوشه، مردم چیلی نه تنها جمهوریت و دموکراسی خود را از دست میدهند، بلکه شاعر بزرگ خود را که یک عمر صدای دادخواهانه آنان بود، نیز از دست میدهند. او در حالی در این شفاخانه چشم از جهان پوشید که پیش از آن کودتاچیان تمام خانه او را زیرورو کرده بودند. همه چیز خانه او را درهم شکسته و تاراج کرده بودند. حتا کتابخانه و دستنوشتههای او را نیز تاراج کرده بودند. در بعضی از گزارشها آمده است که پس از این همه ویرانگری، آب بر خانهاش رها کردند تا آن را ویران کند.
نرودا را یکی از بزرگترین شاعران جهان میدانند که بینشهای شاعرانه و چهگونهگی بیان او بر شعر جهان تاثیر داشته است. در شعر مدرن فارسی نیز تاثیرگذاریهایی داشته، چنان که داکتر رضا براهنی باور دارد که احمد شاملو در شماری از سرودههایش نگاهی به شعر نرودا داشته است:
«پابلو نرودا در چند شعر او رد پایی گذاشته است، بهویژه در شعر “بر سنگ فرش” از مجموعه “باغ آیینه” که در آن چند سطر زیر عیناً از یکی از شعرهای “نرودا” برداشته شده است. شاملو حتا از نظر تقطیع هم دخالتی در شعر نرودا نکرده و عیناً آن را ترجمه کرده است:
از پشت شیشهها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش
ببینید!
خون را
به سنگفرش!
و ای کاش شاملو در این قبیل موارد، منبع خود را خود بهدست میداد.»
رضا براهنی، طلا در مس، ج دوم، 1371، ص 887
براهنی در ادامه نوشته است: «منبع شاملو را من بهدست میدهم، به اسپانیولی و انگلیسی از “توضیح چند چیز”:
Come see the blood in the streets
Come see
The blood in the streets
Come see the blood
In the streets!
طلا در مس، ص 887
از کتاب خاطرات نرودا نقل شده است: «من سراسر چیلی را زیر پا گذاشتهام و بذرهای شعرم را در میان مردم میهنم افشاندهام.» این سخن نرودا همان بیت معروف فردوسی را در ذهن بیدار میکند: «نمیرم از آن پس که من زندهام/که تخم سخن را پراکندهام». نرودا شاعر مردم بود. از مردم میگفت. مردم شعر او را سخنان دل خود میدانستند و این مردمند که سخنان شاعری را در ذهن و روان خود زنده نگه میدارند.
نرودا از شعر خود تعریف زیبایی ارایه میکند: «شعر من و زندهگی من مانند رودخانههای امریکا، همیشه در جریان است. شعر من مانند امواج این رودخانهها در قلب گرم کوههای جنوب متولد میشود و با به حرکت در آوردن آب، آنها را بهسوی دریاها میراند. در این مسیر، هیچ چیز را رد نمیکند، عشق را میپذیرد، از رمزوراز دوری میکند و راه خویش را بهسوی قلبهای سادهترین مردم باز میکند.»
از این تعریف میشود بسیار ویژهگیهای شعر نرودا را پیدا کرد. شاعری برخاسته از میان مردم، شاعری که ذرهذره درد مردم را حس کرده و با آن دردها زیسته است. مردم و سرزمین خود را میشناسد و هر دو را عاشقانه دوست دارد. چنین است که شعر خود را خدمتگزار مردم میداند.
نرودا در «قصیده شعر» با شعر و جایگاه آن در بیان زندهگی و هستی گفتوگو میکند. او در این شعر از جلوههای گوناگون زندهگی و نمادهای زندهگی و این که شاعر چهگونه باید گامبهگام با شعر به همه اجزای زندهگی سفر کند، سخن میگوید. شعر خود را با دریا همانند میکند؛ دریای همیشه جاری که جاودانهگی شاعر نیز به جریان جاودانه این دریا برمیگردد. او شعر را همه چیز خود میداند. چنین است که از شعر سپاسگزاری میکند که با جاودانهگی خود شاعر را نیز به جاودانهگی میرساند.
از تو سپاسگزارم ای شعر!
ای همسر، خواهر، عروس و مادرم
از تو سپاسگزارم ای شعر!
ای موج دریا
ای رنگ پرچم
ای مصدر موسیقی
ای زنگوله خوشصدا
ای تندر
ای انبار بیپایان غله
ای بنیاد روزهای من
ای آسمان چرخنده
و ای خون روان در شریانم.
سپاسگزارم
از آن که مرا رهنمون شدی
تا بلندیهای کمهوا
تا خانه محنتکشان
و سفره آنها
از آن که آتش و آهن را در دلم جا دادی
از آن که مرا تا قلهها بردی
تا قلههای دور
قلههای دشوارگذر
به نزد آدمهای خاکی،
از آن که سبب شدی،
تا من، خود را قسمت کنم
سرودههای پابلو نرودا، ص 109-111