ناگفته‌‌های کتاب «درآمدی بر جنبش زنان در افغانستان»

نقدی بر کتاب جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان

فضیله اوژن، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم سیاسی

جنبش زنان در افغانستان از پدیده‌های مدرن است که با به قدرت رسیدن جنبش مشروطه و اصلاحات امانی، ریشه‌های آن گسترده شد و ملکه ثریا جرقه‌های آن را برای نخستین بار در سطح جامعه و دولت عصر امانی مشتعل ساخت. این جرقه‌های نوپا، با سقوط نظام امانی فروکش کرد، اما هر‌ازگاهی که فرصت یافته است، خود را نشان داده و خواست‌های زنان را مطرح کرده است. پس از سقوط رژیم سیاه طالبان و روی‌کار‌آمدن دولت جدید، جنبش زنان در افغانستان نیز جان تازه گرفت. اکنون جنبش زنان در افغانستان را می‌توان گفت که در تمام لایه‌های جامعه افغانستان نفوذ کرده است، از سطح دولت تا جامعه مدنی، نهادهای آکادمیک و حتا در میان مخالفان مسلح نیز بحث حقوق زنان به اشکال مختلف توانسته است خود را مطرح کند و آن‌ها را وادار بسازد تا موضع خود را در این باره تعریف کنند.

موضوع حضور و مطالبات زنان به عنوان یک گفتمان وارد مسایل مهم و حیاتی کشور گردیده است. بنابراین پرداختن به شکل آکادمیک و روشمند از نیازهای اساسی جامعه علمی و نهادهای مسوول است تا جنبش زنان را به عنوان یک پدیده اجتماعی و سیاسی مورد پژوهش و شناسایی قرار بدهند. نخستین سوالی که برای یک پژوهشگر علوم اجتماعی و کنشگر این حوزه مطرح می‌شود، این است که جنبش زنان در افغانستان چه تعریفی دارد و یا این جنبش دارای کدام مؤلفه‌ها است؟ بسترهای شکل‌گیری جنبش زنان در افغانستان کدام موارد است؟ این جنبش در برابر چه عمل می‌کند؟ خواست‌ها و مطالبات آن چیست؟ این‌ها پرسش‌هایی است که نیاز با پاسخ‌های واضح و روشن دارد.

من در سال‌های اخیر به عنوان کنشگر اجتماعی و پژوهشگر در این حوزه، کارهای علمی و ارزشمندی که بتواند به پرسش‌های بالا پاسخ ارایه کند، نتوانستم پیدا کنم؛ اما در این اواخر کتاب پژوهشی «درامدی بر جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان» توسط پژوهشگر خوب و پرکار، آقای م‌. ابراهیم داریوش، توسط نشر پرند زیور چاپ یافته است به دستم رسید که تا حدودی به این پرسش‌ها پرداخته است. این کتاب را من از جدی‌ترین و معتبرترین کارهای انجام شده در این بخش در افغانستان پیدا کردم. چندی از نویسنده‌گان دیگر نیز در‌باره این کتاب نوشته و ابراز نظر کرده‌اند، اما من آن نوشته‌ها را مناسب و روشمند نیافتم که توانسته باشند با این کتاب تحقیقی به شکل علمی مواجهه داشته باشند. بنابراین لازم دیدم تا این کتاب را برای دانشجویان و پژوهشگران این حوزه به معرفی بگیرم و نقدهای خود را در مورد این کتاب نیز با خواننده‌گان شریک بسازم.

کتاب «درآمدی بر جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان» یک کتاب پژوهشی است که دارای یک طرح کلی، سه فصل و ۱۲۰ صفحه می‌باشد. در این کتاب از منابع دست اول (مصاحبه با فعالان جنبش زنان) و منابع دست دوم (کتاب و مقاله) از نویسنده‌گان داخلی و خارجی استفاده گردیده است. روش پژوهشی این کتاب نیز یک روش توصیفی‌ـ‌تحلیلی است که با استفاده از آمارهای مشخص، متغیرهای پژوهش توضیح و تبیین شده‌ است.

 نویسنده در این کتاب، جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان را در چارچوب نظریه‌های جنبش‌های جدید اجتماعی و با استفاده از سنخ‌شناسی مانوئل کاستلز، جامعه‌شناس معاصر فرانسه و از نظریه‌پردازان مشهور جنبش‌های جدید اجتماعی، که شرح آن را به خوبی نویسنده در بخش مباحث نظری کتاب آورده، به توصیف و تبیین گرفته است.

این کتاب ساختار یک رساله‌ی پژوهشی را دارد که در اول کتاب (طرح تحقیق) پرسش‌ها و اهداف تحقیق مشخص بیان گردیده‌ است. در صفحه ۱۷ کتاب، پرسش‌ها این‌گونه مطرح گردیده است: «بسیار مهم است که بدانیم مفهوم جنبش‌های اجتماعی از دیدگاه نظریه‌پردازانی که این مسأله را مطالعه و تجزیه و تحلیل کرده‌اند، چیست. این‌که فعالین جنبش زنان در افغانستان از چی نوع هویت برخوردار هستند؟ در مقابل کدام پدیده‌های اجتماعی کنشگری می‌کنند و در پی دست‌یابی به چه اهدافی هستند؟» تمام نظریه‌های مطرح شده و داده‌های جمع‌آوری گردیده بر محور این پرسش‌ها تحلیل گردیده است.

سنخ‌شناسی مانوئل کاستلز از جنبش زنان، در کتاب عصر اطلاعات، ترکیبی است از سنخ‌شناسی نظریه‌های فمینیستی جورج ریتزر (نابرابری جنسیتی، تفاوت جنسیتی و ستمگری جنسیتی) و سه اصل جنبش‌های اجتماعی آلن تورن (هویت، ضدیت و کلیت). نویسنده، نوع نگاه فعالان جنبش را نسبت به موقعیت زنان برحسب سنخ‌های نظری جنسیتی نام برده، در کنار هویت فردی فعالان، زیر‌مجموعه اصل هویت تعریف نموده و در کنار آن ضدیت و کلیت این جنبش را بررسی کرده است.

فصل دوم کتاب به پاسخ به این سه پرسش از جنبش زنان پرداخته است.  طوری که در این کتاب آمده، نوع نگاه فعالان جنبش زنان در افغانستان، بیش‌تر از ۵۱ درصد مبتنی بر نظریه‌های نابرابری جنسیتی است. به ترتیب نظریه‌های تفاوت جنسیتی و کم‌ترین آن‌ها نگاه‌شان رادیکال و مبتنی بر نظریه‌های ستمگری جنسیتی است.

در پاسخ به پرسش ضدیت نیز بیش‌ترینه سنت‌های قبیله‌ای، ارزش‌های مردسالاری، کلیشه‌های جنسیتی، قرائت‌های افراطی از دین و تبعیض جنسیتی آورده شده‌ است. در اصل کلیت نیز، تغییر نگاه جامعه نسبت به زنان، حقوق برابر، مشارکت فعال در تمام عرصه‌ها و به رسمیت شناختن هویت زنان پاسخ‌هایی است که داده شده است.

کتاب از نظم و انسجام خوبی برخوردار است که در‌باره‌ی جنبش زنان در افغانستان بی‌نظیر است. خواننده می‌تواند یک تصویر نسبتاً روشن از این پدیده در کشور دریافت کند. این پژوهش می‌تواند برای مسوولان و نهادهای برنامه‌ریز دولتی نیز در راستای شناخت جنبش زنان افغانستان کمک شایانی بکند تا برنامه‌ریزی‌های مؤثرتری داشته باشند. از جانب دیگر این پژوهش برای محققان نیز می‌تواند منبع و الگوی خوبی هم از لحاظ روش‌شناختی و هم از لحاظ اطلاعاتی باشد.

اما به نظر من دو نقد عمده بر این کتاب وارد است که ذیلاً آن‌ها را بیان می‌دارم:

۱٫ نقد نخست که به این کتاب وارد است، از منظر روش‌شناختی است. در فصل دوم این کتاب داده‌های به دست آمده از طریق مصاحبه، در مورد سه متغیر اصلی این تحقیق: هویت، ضدیت و کلیت، از طریق جدول فراوانی به نمایش گذاشته شده‌ است که فقط فراوانی و درصدی آن‌ها مشخص گردیده است. از آن‌جایی که این متغیرها دارای مصادق نسبتاً متفاوت هستند و از جانب دیگر خود متغیر‌ها (اصول سه‌گانه جنبش‌های اجتماعی) نیز می‌توانند با‌هم رابطه‌های مختلف‌النوع داشته باشند، بنابراین نیاز بود تا برای توضیح این رابطه‌ها حد‌اقل از شاخص‌های مرکزی و پراکنده‌گی نیز استفاد می‌گردید و این رابطه‌ها به شکل واضح‌تر توضیح و تبیین می‌شد.

۲٫ نقد محتوایی: جنبش زنان در افغانستان از آن جمله پدیده‌هایی است که در مورد آن کم‌تر نوشته شده است. پرداختن به یک موضوع اجتماعی، بیش از همه نیازمند به روشن‌سازی زمینه‌ها و عوامل آن است. جنبش زنان در افغانستان برخاسته از شرایط و عوامل خاصی است که بدون فهم آن‌ها نمی‌توان نفس و ماهیت جنبش را فهمید. بنابراین نمی‌توان روی چگونه‌گی و ماهیت جنبش زنان در افغانستان صحبت کرد، اما از عوامل آن، از محیط و بسترهای اجتماعی و سیاسی آن سخن نگفت. این چیزی است که در این کتاب مفقود است و به نظر می‌رسد خواننده در خلای اطلاعاتی قرار می‌گیرد. بهتر بود که یک فصل این کتاب به زمینه‌های شکل‌گیری و عوامل جنبش زنان در افغانستان می‌پرداخت.

علی‌رغم این موارد، کتاب مذکور، کتابی بسیار مفید است که اطلاعات و مباحث معتبری را ارایه نموده و می‌تواند زمینه‌های بحث و پژوهش‌های دیگر واقع شده و به روشنی بیش‌تر جنبش زنان در افغانستان کمک کند.

 

 

فضیله اوژن

 

 

دکمه بازگشت به بالا