برخورد ابزاری طالبان با جغرافیا و تاریخ اسلام

قادر

طالبان نصاب تعلیمی افغانستان را برای معرفی جغرافیا و تاریخ جهان اسلام ناقص خوانده و دستور داده‌اند که معلمان باید شاگردان را از جغرافیای اسلامی و اهمیت سیاسی و اقتصادی آن آگاه سازند. جغرافیای اسلامی به تعبیر طالبان، عنوانی خیالی است که با واقعیت‌های امروز جور نمی‌آید. کشورهای همسایه افغانستان که زمانی مهد دولت‌ها و مدنیت‌های مشهور اسلامی بوده‌اند، اکنون همه نسبت به تعبیری که طالبان از جهان اسلام دارند و آن را در تقابل علمی، تاریخی و فرهنگی انعطاف‌ناپذیر و جهادی با باقی جهان می‌خوانند، بسیار فاصله گرفته‌اند. تمام این کشورها هویت‌های متکثر و چند‌وجهی دارند که اسلام تنها بخشی از آن است. مثلاً اسلام‌آباد، پایتخت همسایه جنوبی افغانستان که نامش اسلامی است، در پرورش طالبان نقش تعیین‌کننده داشته و به فعال‌ترین مبلغ و حامی دیدگاه‌های تروریستی و تنگ‌نظرانه در منطقه معروف است، اما زنده‌گی، سیاست و اجتماع در آن‌جا هیچ شباهتی با اسلام طالبانی ندارد و نسبت به کابلی که طالبان در پی شکل‌دهی آن‌اند، بسیار بیشتر به واشنگتن و لندن نزدیک است. مسیری که عربستان، امارات متحده عربی و قطر می‌روند، همه به سمت پیوند بیشتر با جهان، بدون تفکیک دین است. شهرهای خلیج فارس با هزاران رشته به جهان غرب پیوند خورده‌اند و با محلی که طالبان در آن خیالات قرون وسطایی خود را بر سر بی‌دفاع‌ترین مردم جهان می‌آزمایند، جز روابط استخباراتی پیوندی ندارند. نه چشم به راه محموله‌ای از این سرزمین‌اند و نه امیدی به شنیدن خبر سیاسی و فرهنگی دل‌گرم‌کننده از این‌جا دارند. آنان دیگر جهان اسلامی را که در جنگ و خصومت با ادیان و مدنیت‌های دیگر باشد، به رسمیت نمی‌شناسند. در همسایه‌های شمال ما نیز زنان در مسایل پوشش، کار، تحصیل، سفر و تفریح با محدودیت مذهبی و نهی‌ از منکری مواجه نیستند و معیارهایی را که طالبان برای «اسلامیت» در نصاب افغانستان جست‌وجو می‌کنند، دهه‌ها پیش از امروز، در آن سرزمین‌ها کنار گذاشته شده و اکنون از کوچک‌ترین هسته اجتماع (خانواده) تا بالاترین نظام آن (دولت) ارزش‌های ضد طالبانی نهادینه شده است.

در همسایه غربی ما، ایران، مردم استبداد مذهبی را به چالش کشیده‌اند و برای کسب آزادی‌های مدنی بیشتر خطرات بزرگی را به جان می‌خرند. مردم ایران در مناسبات اجتماعی و فرهنگی از جهان غیرطالبانی الگو می‌گیرند و هیچ تمایلی به همکاری با گروه طالبان در ساختن جهان اسلامی ندارند که آن‌جا حتا تمجید ادیسن و خواندن نامه چاری چاپلین مجاز نباشد. تاقچه‌های خانه‌ها و کتاب‌خانه‌های ممالکی که طالبان جغرافیای اسلامی می‌خوانند، از جمله اسلام‌آباد، تهران و کابل، پر از آثار نویسنده‌گان و دانشمندان شرق و غرب‌اند؛ زیرا اکثریت باشنده‌گان این سرزمین‌ها می‌دانند که آن نویسنده‌گان و دانشمندان در چنبر مذهب و فرقه نمی‌گنجند و آثار و دستاوردهای علمی آنان میراث مشترک جامعه بشری‌اند.

طالبان در سند خود رنسانس، انقلاب فرانسه و تحولات تاریخی از این‌دست را نیز محدود به جهان غرب و بی‌ارتباط به جهان اسلام خوانده‌اند. آنان انکار می‌کنند که تحولات یادشده نظام کنونی جهان را شکل داده‌اند و از کتاب‌های مکاتب تا دستار طالبان، از موترهایی که قوماندان‌های آن گروه سوار می‌شوند تا تفنگ‌هایی که با آن‌ها آدم می‌کشند، از تعمیرهای مجهز به سیستم تهویه پیشرفته تا جاده‌هایی که خانه‌ها و دفاتر طالبان را به‌ هم وصل می‌کنند و از تلفن‌هایی که در جیب دارند تا دالرهایی که می‌شمارند، همه محصول تحولاتی است که در عصر رنسانس در غرب جرقه‌هایش خلق شد و بعدتر در دوران انقلاب صنعتی تثبیت گردید و به‌تدریج چهره تمام جهان را متحول ساخت. انکار تحولات تاریخی که سرنوشت بشر را رقم زده است و آثار آن‌ها در تمام سلول‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع بشری جاری می‌باشند، مایه رشد و یا استقلال مسلمانان نمی‌شود، بلکه وابسته‌گی، فقر و جهالت را در این جوامع عمیق‌تر می‌کند. کودکان افغان با خواندن نامه چارلی چاپلین، رمان تولستوی، تجارب ادیسن و داستان‌های همینگوی آلوده نمی‌شوند، بلکه فرصت می‌یابند تا جهان خود را بیشتر بشناسند و تصورات خصمانه‌ای را از ذهن دور کنند که مانع دادوستدهای فکری و علمی می‌شوند – دادوستدهایی که پادزهر عقب‌مانده‌گی‌های فرهنگی، فقر اقتصادی و استبداد سیاسی‌اند.

آفت جغرافیا و تاریخ جوامع اسلامی نصابی نیست که کار، اندیشیدن، هم‌دیگرپذیری و انسان‌دوستی را ترویج کند، بلکه بنیادگرایی و استبداد خوره‌های این جغرافیا و تاریخ‌اند. حاکمیت یک‌و‌نیم‌ساله طالبان این واقعیت را دوباره ثابت ساخته است. با تسلط این گروه، جمعیت بزرگی کشور را به امید رسیدن به جغرافیای غرب و کشورهایی ترک کرده‌اند که آن‌جا به انسان ارزش ذاتی قایل‌اند و آدم‌ها را با معیار طالبانی دسته‌بندی نمی‌کنند. آنانی که فرصت رفتن نداشتند، با تحقیر، انزوا و سلب حقوق اساسی چون تعلیم، کار و آزادی سفر و تفریح روبه‌رو شده‌‌، منابع حداقلی معیشت خود را از دست داده‌ و وابسته به کمک‌های بشری همان جوامعی شده‌اند که طالبان تلاش دارند نصاب تعلیمی افغانستان را از ارزش‌ها و شخصیت‌های آن‌ها «پاک» سازند – ارزش‌هایی که برای آن جوامع قدرت، ثروت و اعتبار به ارمغان آورده‌اند. اکنون رهبران و قوماندان‌های طالبان هر هفته چشم‌به‌راه رسیدن بندل‌های دالر از زادگاه ادیسن، شکسپیر، چارلی چاپلین و دیگر شخصیت‌های مورد غضب نظام طالبانی می‌نشینند و گرسنه‌گان میلیونی انتظار نان و بوره و روغن آن‌ها را می‌کشند.

بستن مرزهای جغرافیایی و نیز چشم‌وگوش مردم، نه در گذشته کارساز بوده و نه امروز ممکن است. ارزش‌هایی که تاریخ و فرهنگ جوامع اسلامی را شکل داده، خلاف ادعای طالبان چیزهای مجردی نیستند که با وعظ مولوی‌ها و ملاها به دست آمده باشند. فرهنگ‌ها و مدنیت‌ها در اثر تعامل جوامع و دادوستدهای متقابل شکل می‌گیرند و دنیای اسلام نیز از این قاعده مستثنا نیست. مدنیت‌های پربار در دو سوی هندوکش (افغانستان کنونی) و مناطق همجوار آن زمانی شکوفا شدند که این سرزمین گذرگاه مهم تجارتی و فرهنگی میان حوزه‌های بزرگ تمدنی دور و نزدیک بود. همان‌طوری که در مقاله دیگری نوشته‌ام، تاریخ دوره‌های غیرباستانی و مکتوب ما متاثر از اتصال و فاصله این سرزمین با مناطق و مدنیت‌های مجاورش است.

میر‌غلام‌محمد غبار در جلد اول «افغانستان در مسیر تاریخ» نوشته است که تاریخ افغانستان با مدنیت‌های تاریخی جهان معجون است. «تمدن‎های  بین‌النهرین، سواحل شرقی مدیترانه، مصر و ایران، یونان و روم باهم آشنا و بعضاً مقتبس از هم‌دیگرند. در حالی که تمدن چین و هندوستان هریک جداگانه و مستقل‌تر بوده‌اند. در این میانه افغانستان است که هم با مدنیت سواحل مدیترانه آشنا و هم با مدنیت‌های هند و چین داخل داد‌و‌ستد مدنی زیادتر بوده است.» (غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، ص ۲۳). اسلام نیز طی چنین دادوستدهای تمدنی به افغانستان رسیده و ساکنان این سرزمین در شکل‌دهی هویت اسلامی منطقه نقش فعال ادا کرده‌اند. چهره‌ای که طالبان از مدنیت اسلامی معرفی می‌کنند، معیوب است و نشان می‌دهد که چگونه سنت‌های قبیله‌ای، برداشت‌های قشری و منافع سیاسی یک گروه، جامه دین می‌پوشد تا تاریخ، فرهنگ، دانش و روابط اجتماعی را به هدف تضمین منافع گروهی بازتعریف کند. اما غربال زمان تنها بخش‌هایی از این دادوگرفت‌ها و تحمیل‌ها را حفظ می‌کند و به نسل‌های بعد انتقال می‌دهد که وجودشان برای آدم‌ها بهره معنوی و مادی داشته باشد و آنان را در شناخت خود، اجتماع و پیرامون یاری رساند و زنده‌گی را برای‌شان معنابخش و آسان سازد. باقی، حواشی ناخواسته و آفت‌اند که با تغییر فصل و ارتقای آگاهی مردم گم می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا