بخش سوم – لطیف ناظمی در سیاهمشقهای مدرسه

مثنویسرایی ناظمی نیز از سیاهمشقهای مدرسه آغاز شده است. او در یک مثنوی کوتاه در چند بیت معدود روایتی را با زبان طنزآمیز چنان بیان کرده است که حکایتهای پندآمیز و آمیخته با طنز بوستان سعدی را به یاد میآورد:
یکی سالخورده زنی زشتخوی
بپرسید روزی عروسی ز شوی
که زین پس من از جمع وابستهگان
بگو از چه کس رخ نمایم نهان
بنالید شوهر که ای زن خموش
از این بعد تنها ز من روی بپوش
به هر سو که خواهی برو بیحجاب
فقط پیش من بر رخ افگن نقاب
(من باغ آتشم، ص ۵۲۳)
- قالبشکنی ناظمی نیز به همین سالها برمیگردد، آنگونه که در شعر «نماز» میبینیم. این شعر در بخش نخست خود در قالب چهارپاره سروده شده، اما شعر در کلیت خود چنان شکل میگیرد که خود را از چارچوب چهارپاره بیرون میسازد:
پیچیده بود بر تن لخت و سپید زن
ماران بازوان درشت و سیاه مرد
میسوخت پیکر هوسآلود روسپی
زیر لهیب شعلهی سرخ گناه مرد
ناگه ز لای پنجرهی حجرهی سیاه
دست سپید نور سحرگه دراز شد
شرمید زن ز پیکر عریان خویشتن
فریاد زد بس است، رها کن گناه را
وقت نماز شد
گلدستهها و گنبد مسجد چو پر شدند
از خیل بیشمارهی وحشی کبوتران
وز شرم چون سیاهی شب انتحار کرد
آهسته روسپی
یک مشت پول فاتحه و ختم در بغل
از زیر سایه روشن ایوان فرار کرد
(من باغ آتشم، ص ۵۴۳)
این شعر با زبان و تصویرپردازیهای تازهای که دارد، به نکوهش زاهدان ریاپیشه میپردازد؛ نکوهش آنانی که بر ریاکاری خود جامه رنگرنگ زهد میپوشانند. به زبان دیگر، آنانی که شیطان درون خود را با عمامه و خرقه زهد ریایی پنهان میکنند. همان زاهدانی که به گفته حافظ «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند».
در پشت پرده تاریکی سیمای دگرگونه دارند و اما چون بامداد میشود و دست نور بامداد پنجره تاریک شب را میگشاید، پردههای دروغین زهد ریایی آنان از هم دریده میشود. پرده زهد آنانی که در تاریکی همه چیز و هر کار ناروایی را برای خود روا میسازند، حتا اگر در خانه خدا هم باشد.
از نظر ساختار در بخش دوم شعر سلسله تناسب رکنها در سطرها برهم میخورند، کم و زیاد میشوند، باهم میآمیزند و بدینگونه شعر حرکتی مییابد از چهارپاره به سوی شعر نیمایی یا شعر آزاد عروضی.
بهگونه نتیجه میتوان گفت که ناظمی همین سالها از مرز اوزان عروضی و قالبهای کلاسیک گامی به پیش برمیدارد و میرسد به قالبهای چهارپاره و نیمایی.
او در سیاهمشقهای خویش در قالب چهارپاره، چهار شعر دارد. چهارپارهسرایی ناظمی از سال ۱۳۴۳ آغاز شده است.
نشد به ساحل پردرد انتظار شبی
که ماسههای غم از پیکرم جدا گردند
نشد ز محبس اندیشههای من روزی
که دیو و اهرمن یادها رها گردند
تو هم چو ابر گریزان خشک بیباران
به آسمان دلم گرچه سینه ساییدی
گذشت فصل بهاران آرزو، افسوس
نه سایه بر سرم افگندی و نه باریدی
به قهر از بر من پا کشیدی و خواندم
من از نگاه تو مضمون ناسپاسیها
چگونه شد که در انبوه خاطرات زدی
به آشنایی ما رنگ ناشناسیها
چرا نگاه تو نادیده بر زمین افتاد
چرا سلام تو بر گوشههای لب گم شد
چگونه شد که گل خندهی همیشهگیات
به ناامیدی من غنچهی تبسم شد
تو ای مسافر شبگرد کورهراه خیال
دگر به ساغر قلبم مریز زهر امید
روا مدار که من کولهبار عشق ترا
به دوش خاطرهها برکشم به شهر امید
(من باغ آتشم، صص۵۴۰- ۵۴۱)
- ناظمی بهگونه دقیق در سرودههای سال ۱۳۴۴ خود است که از قالب چهارپاره میگذرد و میرسد به شعر نیمایی. این هم نمونهای از نخستین نیماییسراییهای او زیر نام «سورهی یکصد و پانزدهم»:
با قامت بلند سپیداری
با گامهای مخملی سبز
با بوسههای عاطفه
با نیزههای خشم
پشتارههای پرسش و پندار
بر دوش
خاموش
از آستانههای بلند صبح
از خانقاه معرفت و شک
از بیشههای وسوسه میآیی
آخر تو کیستی؟
در خاطرات جنگل و شهر و ده
گامت
در ذهن سنگ آیینه و مِه
نامت
پنهان جاودانهی پیدا
پیدای جاودانهی پنهان
همریشهی درخت اساطیر
آخر تو چیستی؟
من با بلوغ نام تو خو کردم
- با هر هجای سرخ شهادت –
ای سورهی بلند تلاوت
مفهوم آزمون شکیبایی
ای عشق!
آن آخرین کلام خداوند نیستی
(من باغ آتشم، صص ۵۳۳-۵۳۴)
شعر «سورهی یکصد و پانزدهم»، سه سال پس از نشر کتاب «نوی شعرونه / اشعارنو» سروده شده است. آن کتاب را ریاست مستقل مطبوعات به سال ۱۳۴۱ در کابل چاپ کرده بود. گزینهای است از نخستین تلاشهای شماری از شاعران پارسی دری و پشتو در جهت رسیدن به شعر آزاد عروضی.
این شعر ناظمی نسبت به شعرهای نیمایی آمده در آن کتاب، از نظر تصویرپردازی، زبان، تخیل و نگاه شاعرانه به هستی، جایگاه بلندی دارد. خواننده خود را با ویژهگیهای یک شعر نیمایی روبهرو میبیند. خواننده با حرکت محتوایی شعر روبهرو میشود. همین حرکت محتوایی، به شعر فرم درونی بخشیده است.
اینجا هدف شاعر تنها شکستن افاعیل نیست، آنگونه که پارهای از شعرهای آمده در کتاب «نوی شعرونه / اشعار نو» چنین است.
علاقهمندان در پیوند به نخستین قالبشکنیها و نیماییسراییها در افغانستان، میتوانند به کتاب «پیشگامان شعر نو در افغانستان» مراجعه کنند.
«سورهی یکصد و پانزدهم» یک نام ابهامآمیز و بحثبرانگیز است. وقتی این نام را با محتوای شعر پیوند میزنیم، با ابهام بیشتری روبهرو میشویم.
گزارشها و شایعههایی وجود دارد که در سال ۱۳۹۰ خورشیدی در نتیجه کاوشهای ساحات باستانی در اطراف شهر قم ایران، گویا یک جلد قرآن کشف شد که پیشینه کتابت آن به ۱۴۰۰ سال میرسد. ویژهگی این قرآن این بوده که ۱۱۵ سوره داشته است. در حالی که تمام قرآنهای خطی بهجا مانده و قرآنهای موجود در جهان ۱۱۴ سوره دارند.
چون این قرآن را چنین دیدند، آن را به حوزه علمیه قم بردند و آنجا آیتالله مقتدایی، رییس این حوزه، میگوید که ما به موجودیت چنین قرآنی باور داشتیم؛ اما بنا بر مصلحتهایی نمیخواستیم چیزی بگوییم. او آن مصلحتها را اینگونه بیان میکند: «نمیخواستیم رشته پیوندمان با برادران اهل سنت از اینی که هست، نازکتر شود و دوم اینکه مدرک مستدلی نیز در اختیار نداشتیم؛ اما در روایات اهل تشیع داریم که پیامبر اکرم پیش از رحلتشان یک جلد قرآن کریم را به دست سلمان فارسی میدهد و از او میخواهد که قرآن را به ایران برده و در جایی بیرون از شهر قم دفن کند. حضرت رسول نسخه دیگری از کتاب را به هنگام حجالوداع همراه با خود میبرد؛ اما ابوبکر به بهانه تلاوت قرآن، کتاب را از پیامبر قرض میگیرد و دیگر هرگز آن را پس نمیدهد. پس از فوت پیامبر، ابوبکر سوره صد و پانزدهم را پاره کرده و میگوید که قرآن فقط صد و چهارده سوره دارد.»
این سوره صد و پانزدهم چه موضوعاتی را بیان میکرده و چه احکامی داشته که با چنین سرنوشتی روبهرو شده است. به باور رییس حوزه علمیه قم: «سوره صد و پانزدهم بهصراحت تکلیف جامعه مسلمین را پس از رحلت پیامبر مشخص میکند. در این سوره نام هر دوازده امام شیعیان بهصراحت ذکر شده و خداوند فرمودهاند آنان جانشینان برحق پیامبرند. همچنین در آیات پایانی این سوره، نام جانشینان امام زمان در زمان غیبت آمده است.»
گزارشهایی هم وجود دارد که بعدتر رییس حوزه علمیه قم گزارشها در پیوند به پیدایی چنین قرآنی را خبر دروغینی خوانده است. سخنانی را هم که از او نقل شده بود، تکذیب کرده است. پس سوره صد و پانزدهم، سوره دروغین است.
پرسشی را که نام شعر لطیف ناظمی برمیانگیزد، این است که او در سال ۱۳۴۴، دستکم نیم سده پیش از پخش چنین گزارشهایی، باید چیزهایی در پیوند به سوره صد و پانزدهم شنیده باشد. اگر چنین باشد، در این صورت چنین باوری در میان مردمانی ریشه درازی داشته است.
چنانکه در سخنانی که به رییس علمیه قم نسبت داده شده، چنین آمده است: «ما تا قبل از کشف این نسخه نیز میدانستیم که قرآن کریم در حقیقت ۱۱۵ سوره داشته است.»
اگر چنین باوری وجود نداشته، پس ناظمی در نوزدهسالهگی چگونه نام شعر خود را «سوره یکصد و پانزدهم» میگذارد. جز آنکه بپذیریم، این نام بربنیاد یک تخیل شاعرانه شکل گرفته است. چنانکه گاهی شاعری از پنجمین فصل خدا سخن میگوید. در حقیقت آرزو میکند که سال، پنج فصل میداشت و فصل پنجم فصلی میبود تا او به آرزوهایش میرسید.
ناظمی در این شعر مخاطبی دارد که او را آنگونه که هست، نمیشناسد. مخاطب شاعر با پشتارههای پرسش و پندار چنان رهنورد راه دوری از خانقاه معرفت و شک و از بیشههای وسوسه میآید. گویی حکیمی است که پیوسته شک میکند و میپرسد تا همه چیز را بشناسد. رهنوردی که شک او در دانایی اوست. یا اینکه شک، او را به دانایی میرساند. نام و نشانش همهجا وجود دارد. ناهمگونیهایی در ذات خود دارد. چنانکه در عین پیدایی پنهان است و در عین پنهان بودن پیداست. او جاودانه چنین است.
با درخت اسطورهها همریشه است؛ یعنی از سرزمین اسطورهها میآید. هستیاش از همانجا سرچشمه گرفته است. اسطوره همان نخستین پندارها و باورهایی است که انسان نسبت به هستی داشته است.
این رهنورد آمده از سرزمین اسطورهها کیست؟ چیست؟ شاعر پاسخی به پرسش خود نمیدهد. تنها در آخر آن را سوره بلند تلاوت میخواند و باز هم با استفهام میپرسد: مگر تو عشق نیستی؟ یعنی آخرین کلام خداوند. آخرین کلام میتواند به مفهوم برترین کلام هم باشد.
اگر مخاطب شعر عشق است و این عشق تعبیری از سوره یکصد و پانزدهم است، میشود گفت که پس عشق در روزگار ما یک شایعه است. در شایعه وجود دارد، نه در واقعیت خود. میتوان یک گام پیشتر برداشت و گفت: این مخاطب یک مخاطب ماورایی است. همهجا هست و نیست. همهجا پیداست، اما پنهان. مانند سوره یکصد و پانزدهم که در باورهایی وجود دارد، اما در واقعیت وجود ندارد.