بخش بزرگ شاعری محمود فارانی را چهارپارهسرایی او میسازد. تمام شعرهای او در هر سه گزینه به «۶۹» پارچه میرسد که از این میان «۴۶» پارچه آن در قالب چهارپاره سروده شدهاند.
او با نخستین گزینه شعری خود «رویای شاعر» در حلقههای ادبی کابل به شهرت رسید و پس از انتشار «آخرین ستاره» دامنه شهرت و آوازه شاعری او گستردهگی بیشتری پیدا کرد که نقد و نظرهایی را نیز در پی داشت.
فارانی بیشتر در چهارپارههایش شاعری است داستانسرا. شعرها آغازی دارند و پایانی. شخصیتهایی با گفتوگوها و نقش خویش در شعر پدیدار میشوند.
گاهی چهارپارههای فارانی صحنهآراییهای شگفتی دارند که خیالانگیزی شعر را بیشتر میسازند. موضوعات شعرهای او در چهارپارهها به ظاهر موضوعات ساده و روزمرهاند که ما در هر گام با آنها روبهرو میشویم. شاید بیان چنین موضوعاتی برای یک شاعر برجعاجنشین بسیار پیشپاافتاده باشد، بیخبر از اینکه وقتی زندهگی انسانها در جامعه با چنین موضوعاتی آمیخته است، دیگر چه بخواهیم یا نخواهیم این موضوعات در هنر و ادبیات بازتاب پیدا میکند.
نمیشود شاعری را ملامت کرد که به چنین موضوعاتی پرداخته است. شاید بتوان شاعر را در پیوند به چگونهگی بیان این موضوعات سرزنش کرد یا هم ستایش؛ اما زندهگی با تمام محتوایش میتواند شامل طیف محتوایی شعر شاعر شود.
در شعر «گور چوپان» چنین میخوانیم:
از دل آسمان آبیرنگ
اندرین نیمهروز تابستان
قرص خورشید میفشاند نور
روی دامان خشک کوهستان
میسراید پرندهای از دور
در سکوت عمیق و پراسرار
سوسماران خفته و تنبل
میشوند از صدای او بیدار
دم سوزان باد کوهساران
بر رخم همچو شعله میلرزد
قطرههای درشت و گرم عرق
روی پیشانیام فرولغزد
در خم کورهراه دور و دراز
از بر صخرهی بزرگ و سیاه
سر کشیده درخت خودرویی
سایه افگنده بر کنارهی راه
زیر این سایه گور ویرانیست
گور ازیادرفته و گمنام
گور بیشمعدان و بیتوغی
که فراموش کرده است ایام
شاید این گور، گور چوپانیست
که در این کوه و درهی خاموش
بارها رفته در پی رمه
چوبدست شبانیاش بر دوش
پای این صخرهی سیاه آخر
چشم پراشک از جهان بسته
سالها رمههای مردم را
به چرا برده تشنه و خسته
(نوی شعرونه/اشعار نو، ص۱۰۰-۱۰۲)
فارانی در بیشتر چهارپارههای خود از همین شگرد استفاده میکند. با زبان ساده به تصویرپردازی و صحنهآرایی زندهگی میپردازد. اجزا را در کلیت شعر در کنار هم قرار میدهد. اندیشهپردازی و داوری نمیکند. با ترکیب اجزا در کنار هم، ما را با یک کلیت روبهرو میسازد. گاهی هم این اجزای تنها، اجزای طبیعتاند و کدام مفهوم کنایی و نمادین ندارند.
هر چند در شعرهای فارانی تقابل فقر و غنا یا تقابل طبقات اجتماعی دیده میشود، اما شاعر شعرهایش را با بینشهای سیاسی نمیآمیزد. داوری نمیکند، سرزنش نمیکند یا نتیجهگیری نمیکند. گویی دست خواننده را میگیرد و میبرد به جایی که میرود و در هر گام چیزی را به او نشان میدهد؛ اما درباره بدی یا خوبی آن چیزها سخنی نمیگوید.
شب، جلوههای گوناگون شب و گفتوگوهای شاعر با شب، ماه، ستاره، آسمان، تاریکی و بادهای شبانه در شعرهای فارانی بازتاب گستردهای دارد. گویی او همه چیز را در شب میبیند. رویدادها در شعرهای محمود فارانی بیشتر در شب اتفاق میافتد. زندهگی، پیوندهای اجتماعی، بیعدالتی، استبداد، فقر و گرسنهگی حتا عشق و بزمهای عاشقانه همه در پیوند به شب بیان میشود. چنانکه در گزینه «رویای شاعر» از بیست شعر آمده در آن، مضمون 14 شعر با شب پیوند خورده است یا محتوای شبانه دارد. به همینگونه از 27 شعر «آخرین ستاره» 12 شعر آن از شبانههای شاعر است.
در گزینه «سفر در توفان» ذهن شاعرانه فارانی، از تصویرآفرینیهای شبانه فاصله میگیرد، چنانکه از 27 پارچه شعر این گزینه تنها در سه پارچه شعر چنین تصویرپردازی و مضمونآفرینیها دیده میشود.
این هم چند نمونه که شعر با شب و جلوههای آن آغاز میشود و بعد با موضوعات اجتماعی و گاه عاشقانه میآمیزد:
شبی گرم است و باد آتشین دم
بسان شعله میریزد به رویم
ستاره سرخ و خوابآلوده از دور
به آرامی زند چشمک به سویم
(رویای شاعر، ص ۳۰)
شب هست و از خلال درختان نیمهلُخت
ریزد فرو فروغ دلانگیز ماهتاب
با لرزش نسیم بیفتد ز شاخهها
آهسته برگهای طلایی به روی آب
(همان، ص ۲۳)
شبی تاریک و خاموش است و مردم
درون خانهها خوابیده آرام
میان کلبهای بر روی بستر
فتاده شاعر بیمار و گمنام
(آخرین ستاره، ص ۳۹)
شب گشود آغوش سرد و تار خویش
شهر را آهسته اندر بر کشید
قرص سرخ و آتشین ماهتاب
از پس کهسار سیمین سر کشید
(همان، ص ۴۷)
شیشههای پرغبار پنجره خالیست
در فروغ ماه زرد و نیمرنگ امشب
باد شبآهنگ وحشی میرسد از راه
میکند با شعلهی فانوس جنگ امشب
(سفر در توفان، ص ۵۰)
مرغ شبآویز از شاخ چنار پیر
گوید اندر گوش شب آهسته افسانه
بادها با پردهی روزن کند بازی
ماه سیمین سر کشد از شیشه دزدانه
(همان، ص ۵۳)
او از شب طبیعت آغاز میکند، بعد با پیوند دادن با بدبختی و سیهروزیهای مردم، استبداد، بیعدالتی، گرسنهگی و تهیدستی، شب طبیعت را با شب زندهگی اجتماعی مردم گره میزند. او از اینهمه تاریکی دلتنگ است و در هوای شعله طور است تا به دیدار پرشکوه عدالت و حقیقت برسد.
در انتظار تیغ تو ای آفتاب صبح
همچون شفق تپیده و در خون نشستهام
یا رب تو باز شعلهی طوری برون بریز
چوپانم و ز ظلمت این دشت خستهام
(همان، ص ۵۸)
در کلیت شعر فارانی با طبیعت و جلوههای رنگارنگ آن پیوند تنگاتنگی دارد. شب، روز، بامداد، برف، باران، باد، توفان، سیلاب، پاییز، بهار، دره، کوه، خورشید، ماه و ستاره بهگونهای در همه شعرهای شاعر چهره مینمایند. این هم شعری زیر نام «صبح دهکده»:
ماهتاب نقرهگون شد ناپدید
در کنار قلههای دوردست
ساغر گلگون و لبریز شفق
اوفتاد از دست گردون و شکست
کاروان شب ز دشت آسمان
زی دیار ناشناسی رخت بست
اختر صبح از کنار ابرها
میزند آهسته چشمک سوی من
باد خوشبوی سحرگاهی ز باغ
نرمنرمک میوزد بر روی من
میشود خم از دمش رقاصهوار
شمع سیماندام و زرینموی من
جغد شد خاموش سر در زیر بال
رفت روی قلهی ویران به خواب
کودکی آوازخوانان میبرد
گلهی مرغابیان را سوی آب
قلههای نیمرنگ کوهسار
گشت خونین از شعاع آفتاب
دختران روستایی مست و شاد
کوزهها بر فرق و چادرها به دوش
میروند از کورهراه پیچپیچ
در پی هم سوی رود پرخروش
میرسد از جنگل خاموش دور
نالههای دلپذیر نی به گوش
(آخرین ستاره، ص ۱۰-۱۱)
در چهارپارههای فارانی بیشتر پاره نخست شعر چنان است که گویی رویدادی را هشدار میدهد. گویی اعلام یک خطر یا یک حادثه است در ذهن خواننده که انگیزهای میشود تا خواننده شعر را دنبال کند.
خانه از بانگ مهیب رعد میلرزد
باد شهپر میزند بر شیشهی روزن
جویها چون مارها بر خود همیپیچند
میکشد باران فراز کوهها دامن
(سفر در توفان، ص ۳۸)
تاریخ بر دوراهی مرموز سرنوشت
ایستاده بود چشم به ظلمت نهاده بود
او آمد و چراغ مقدس به دست او
راه نجات در دل آن تیرهگی شود
(همان، ص ۵۹)
ذهن شاعرانه محمود فارانی بیشتر با زندهگی لایههای تهیدست جامعه درگیر است. او خوانندهگانش را به مانند یک رهنما در موزیمی غرفهبهغرفه به دنبال میکشد و همه چیز را نشان میدهد، بیآنکه بخواهد اندیشهای را تحمیل کند. وضعیت را بیان میکند، اما در پیوند به وضعیت داوری و اندیشهپردازی نمیکند. شاید میاندیشد که تماشای وضعیت خود میتواند برای خواننده اندیشهبرانگیز شود. گاهی هم چهارپارههای فارانی بزمآراییهای عاشقانهای است در یک شب مهتابی و خلوت؛ مثلاً در «زیبای برهنه» چنین میخوانیم:
دست لرزانش گرفت از دست من
ساغر لبریز و گلگون شراب
چشمهای نیمهبازش خیره شد
از خلال شاخهها بر ماهتاب
پرتو سرد و خیالانگیز ماه
بوسه میزد بر تن سیمین او
باد شب میریخت روی سینهاش
گیسوی آشفته و زرین او
(آخرین ستاره، ص ۸)
در گزینه «سفر در توفان» چنین نمونههایی نیز وجود دارد؛ اما با حالوهوا و زبان تازهتر نسبت به رویای شاعر و آخرین ستاره. مثلاً در شعر «شب آبی» میخوانیم:
چراغ نیلگون چشم نهنگ اوقیانوس است
به رنگ زیر بحر آبی و آرام است خلوتگاه
تن عریان او بر موج نور افتاده بر بستر
و یا افتاده از بام فلک در قعر دریا ماه
گشودم چون صدف آغوش تا گیرم ز سرمستی
به بر لغزنده مروارید اندام هوسجویش
رمید از ناز و همچون شیرماهی رفت از چنگم
چو ماهیگیر زیرک باز رفتم کمکمک سویش
(سفر در توفان، ص ۴۳)
در پایان این بحث جای دارد گفته شود که محمود فارانی و چند تن از شاعران پیشگام دیگر با چهارپارهسراییهای خویش نهتنها راه را برای رسیدن به شعر آزاد عروضی در دهههای سی و چهل سده چهاردهم خورشیدی در افغانستان فراهم ساختند، بلکه این دسته از شاعران به تعبیری پیشقراولان شعر آزاد عروضی در کشورند.
هرچند چهارپارهسرایی دیگر در میان شاعران امروز هواخواهان زیادی ندارد، با این حال چهارپاره هنوز میتواند در کنار قالبهای دیگر به هستی خود ادامه دهد؛ برای آنکه این فرم از ظرفیت گسترده و مناسبی نهتنها برای بیان موضوعات عاشقانه و غنایی برخوردار است، بلکه در شعر سیاسیـاجتماعی و حماسی نیز میتواند کارایی گستردهای داشته باشد.
با دریغ در چند دهه پسین شاعران پارسیدری کمتر به این قالب پرداختهاند و به اشتباه فکر میکنند که گویا چهارپاره نمیتواند شعر مدرن روزگار ما باشد، در حالی که این قالب با سهولت و انعطافپذیرهایی که دارد، میتواند چند گام پیشتر از آن چیزی که این روز به نام غزل مدرن یاد میشود، گام بردارد.