روایت زندهگی زنان، روایت نصف جامعه نه، بلکه روایت تمام جامعه است. زندهگی زنان فضای اندرونی و بیرونی را متاثر میسازد و از آن تاثیر میپذیرد. روایتگری از زندهگی زنان افغانستان از آنجا مهم است که آنان مدتهای مدیدی به آن سوی برقع پس زده شدهاند، صدایشان شنیده نشده، رنجشان ثبت نشده و زندهگیشان نادیده گرفته شده است. زن افغانستان بیتاریخ است و در تاریخ «هیچکس» است. به همین سبب لازم است که از یک جایی آغاز کرده و روایت خودش را با زبان خودش بازگو کند و تاریخ زیستهاش را بنویسد. فکر غالب این است که همگان از چگونهگی زندهگی زن و رنجهایی که او در زندهگی میکشد، واقفند؛ اما در اصل چنین نیست. چون زن افغانستان به سخن نیامده است، شرایط حاضر زندهگی زنان این کشور اعتراض جمعی مردم را برای دادخواهی در راستای تامین حقوق زنان رقم نزده است.
در یادداشت قبلی به چرایی ضرورت روایتگری در افغانستان پرداختم، و این یادداشت متمرکز بر روایتگری زندهگی زنان از زبان زنان است. ما در افعانستان با اکثریت مطلق خاموش مواجه هستیم. اکثریتی که پس پرده هستند و از جامعه پنهان ماندهاند. آنچه از زن افغانستان به شهرت رسیده است و روایت غالبی که جامعه از زن افغانستان دارد، بهگونهای است که تمام زنان را در یک کتگوری فرض کرده و زندهگی آنها را ساده گرفته و با همین سادهنگری در موردش صحبت میکند، شرایطش را تبیین میکند، قصاوتش میکند و در آخر نسخهای برایش پیچیده میشود. ولی این در حالی است که نه جامعه افغانستان یکدست است و نه زن جامعه افغانستان. بدیهی است که تمام زنان در رنج، ستم، تبعیض و خشونت مشترکند؛ اما زندهگی زنان روستایی تا زندهگی زنان شهری پیچیدهگیهای مختص به خودش را دارد. خشونت در روستا و شهر تفاوتهای خود را دارد. رنج زن روستایی از رنج زن شهری متفاوت است. همه اینها نیاز به شناسایی دارند.
پس، روایتهای متفاوت و مختلفی از زنان وجود داشته که زوایای پنهان بسیاری دارد که هنوز ناگفته و نانوشته باقی مانده است. نوشتههایی که در ارتباط به زنان و زندهگی آنان است، بیش از آن که سخن زن باشد، از سخن زدن با زنان گفته باشد یا روی سخن با زنان باشد، در مورد زنان است. طوری که یک موجود بیزبان آنسوتر فرض گرفته شده و به نمایندهگی از آن حرف زده میشود.
از دلایل دیگری که روایت زنان مهم است، این که روایت زن روایت فرودستان است. زنان به دلایل اجتماعی و موقعیت نابرابری که در جامعه دارند، از تجربیات متفاوت با مردان برخوردارند و روایتشان نیز متفاوت از آنچه است که مردان روایت میکنند. لایههای زندهگی زنان در افغانستان از تبعیض، ستم و بیعدالتی پر است. تبعیضی که بر زن افغانستان میرود متفاوتتر از آنچه است که مردان تجربهاش میکنند. زنان جدا از این که با مردان در تبعیض قومی، زبانی و مذهبی شریک هستند، به سبب جنسیتشان متحمل تبعیض جنسیتی نیز میشوند. این تبعیض سویههای آشکار و پنهان زیادی در خود دارد. ازآنرو که تبعیض جنسیتی نهتنها از سوی رژیم حاکم که از سوی خانوادهها نیز بر زنان اعمال میشود، و چنان درونی شده است که زنان نیز پذیرفتهاند موقعیتشان در جامعه آن جایی است که مردان برایشان تعیین کردهاند. زن افغانستان در کنار تمام بدبختیهایی که با آن دستوپنجه نرم میکند، مجبور به تحمل خشونت پنهان و آشکار نیز است. هیچ نوع از انواع خشونت نیست که زن افغانستان آن را نچشیده باشد. زنان خشونت جنسی، فزیکی و روانی را به درجات مختلف تجربه کردهاند.
موقعیت نابرابر و نامناسب زنان در جامعه بر نوع نگاه آنان به زندهگی تاثیر گذاشته است. ازاینرو، نگاه زنان به پدیدههای اجتماعی متفاوت است. بهگونه مثال، جنگ که از پدیدههای همیشه موجود در کشور ماست، زن، مرد و کودک از عواقب آن در امان نبوده و نیستند. مردان در سنگر و زنان در خانه، هر دو به نوع متفاوت این پدیده را تجربه کردهاند. بسیار محتمل است که وقتی از مردی درباره تجربه زنان از جنگ پرسیده شود، جوابی برایش ندارد. تصور اغلب این است که مردان در سنگرند، مردان خون میریزند و زنان در چهاردیواری خانه زندهگی آرام و بیدغدغه را دارند. یا مثلاً بیکاری که امروزه تا خرخره گریبان جامعه ما را گرفته است. بهطور قطعی میتوان گفت که تجربه زنان از بیکاری متفاوت از مردان است. امروزه آپارتاید جنسیتی و ستم آشکار بر زن و منع کار زنان، سبب شده است که نرخ بیکاری زنان به بلندترین درجه آن صعود کند. در نتیجه این بیکاری و به ورطه فقر افتادن، مردان ممکن کار دستی، کارگری و مهاجرت را در پیش گیرند؛ اما زنان رو به تکدیگری یا کارگری جنسی خواهند آورد. بنابراین، هر رویداد اجتماعی در جامعهای که دچار نابرابری جنسیتی است، تاثیر متفاوت بر زندهگی زنان و مردان میگذارد. هر قشر تجربه متفاوت از آن رویداد دارد و نوع نگاهش به آن نیز فرق میکند.
از سوی دیگر، روایت زنان هیچگاه از سلطه قدرت در امان نبوده و قدرت همواره در پی تثبیت روایتی از زن بوده که خواستارش است. با نگاهی به تاریخ افغانستان میبینیم که وضعیت زنان این کشور تحت تاثیر تصمیم حکومتها بر زندهگی زنان بوده است. حکومتی که خواستار آزادی زنان بوده، در پی تعریف زن به یک شکل و ایجاد روایت مبتنی بر باور خودش از زن افغانستان برآمده و حکومتی که خواستار خانهنشین کردن زنان بوده، روایتی با قرائت خودش از زن ایجاد کرده است. بهگونه مثال، امروزه که طالبان حقوق زنان برایشان بیمعناست و آموزش زنان غیرقابل اهمیت، الگوی آنها زنی است که در کنج خانه مینشیند و در بیرون برقع سر میکند. همه شاهد هستیم که طالبان در سخنانشان همواره در حال دیکته کردن این حرف هستند که زن افغانستان همانی است که ما به نمایش گذاشتهایم. همین امر، روایت زنان به زبان زنان را مهم میسازد. زنان باید خود بنویسند و از ستمی بگویند که بر آنان رفته است و میرود. آنان باید راهی برای بیان خواستها و آرزوهایشان پیدا کرده و در مورد آنچه میخواهند فکر کنند و با چالشها به مبارزه برخیزند.
امروزه زنان افغانستان در برههای از تاریخ ایستادهاند که نهتنها حق روایتگری ندارند که مجبور به روایتی از خود شدهاند که ساخته رژیم حاکم است. اما آنچه حیاتی است، صدا بلند کردن زن، روایتکردن او و سخن گفتنش در برابر گرگان وحشی است. روایت زندهگی زنان افغانستان سبب میشود که جامعه زنان را با زبان خودشان بشناسد، زوایای پنهان زندهگی زنان آشکار شود و جامعه درک بهتری از وضعیت و شرایط زنان حاصل کند. در کنار این، روایت زنان میتواند سبب ایجاد همدلی میان مردم شود، و در نتیجه حس همبستهگی را در میان مردم افزایش دهد. علاوه بر این، روایت زندهگی، روایت تاریخ است. با توجه به این که تاریخنویسان همواره مردان بودهاند، نوشتن روایات به زبان زنان، در واقع ثبت و بازگو کردن تاریخ از نگاه زن است.