نکاتی درباب اسلام و کنیزداری
محمد محق

در روزهای گذشته ویدیویی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد که در آن یک ملای سلفی به اسم معروف راسخ از جواز داشتن کنیز و تجاوز جنسی به اسیران جنگی از دیدگاه اسلام سخن میگوید، و با حسرت و اشتیاقی که در لحن و زبان بدنش پیداست، این احکام را تا امروز ساری و جاری میداند. شماری از دوستان دیدگاه من را در آن زمینه پرسیدند. در این جا نکاتی را برای ارائه تصویر کلانتر موضوع و نیز برای بیان دیدگاه خود درباره این احکام به عرض میرسانم:
یک) بردهداری، چه به شکل کنیز و چه به شکل غلام، یکی از پدیدههای اجتماعی ظالمانه در تاریخ چند هزار ساله بشر بود که انسان را تبدیل به کالای قابل خریدوفروش میکرد و حیثیت انسانیاش را هیچ میانگاشت. پایان آن وضعیت شوم و شرمآور مایه خوشحالی است و هر گونه تلاش برای بازگشت به آن وضعیت بیدادگرانه و حیوانی و دعوت به آن، یا حتا عادیسازی آن، عمل ضد اخلاقی است و باید جلو آن به هر قیمتی گرفته شود.
دو) بردهداری از دستاوردهای هیچ دین و آیینی نیست، نه اسلام سبب بهوجود آمدن این پدیده شد نه مسیحیت، نه یهودیت، نه هندوئیسم، نه بودیسم، نه آیین زرتشت، نه آیین مانی، نه آیین کنفوسیوس، و نه هیچ دین بزرگ دیگری. پدیده بردهداری محصول دو عامل اساسی دیگر بوده است، یکی قدرت سیاسی و دیگری قدرت اقتصادی. کافی است که تاریخ گذشته بشر را از این منظر ورق بزنیم تا ببینیم که جنگها و لشکرکشیها چه نقشی در اسارت هزاران انسان و فروخته شدنشان در بازارهای جهانی داشتهاند و چگونه بخشی از چرخه اقتصاد در گذشته بر محور خریدوفروش انسان میچرخیده است. (نورمن ال. ماخت، مری هال، تاریخ بردهداری، ۱۳۸۳) بنابراین، تقصیر اصلی در ظهور پدیده بردهداری و گسترش آن به دوش دستگاههای قدرت و ثروت میافتد نه بر دوش ادیان و مذاهب.
سه) ادیان و مذاهب، بهشمول اسلام، هم در هنگام ظهور و هم در روند گسترش خود با این پدیده جهانی روبهرو بودند و هیچ کدامشان اقدامی به لغو آن نکردند. شاید به این دلیل که این پدیده بخشی از شبکه تجارت جهانی بود و به قدرت عظیم امپراتوریها تکیه داشت، و هیچ نهادی نمیتوانست به تنهایی به تغییر آن کمر ببندد، نه نهاد دین و نه نهادهای دیگر. به عبارتی، لغو آن نیازمند تکامل اجتماعی انسانها بود تا با فاصله گرفتن کافی از دوران توحش و رسیدن به مرزهای بلوغ تمدنی و یافتن راههایی برای مهار دستگاههای قدرت و ثروت، بستر آن فراهم آید. تکامل اجتماعی انسان تابع منطق خاصی است که به صورت تدریجی رخ میدهد نه به صورت آنی و جهشی. از منظر امروزی البته ما توقع داریم که ادیان باید به لغو بردهداری کمر میبستند.
چهار) در پارادایم تمدنی آن ادوار تاریخی، نگاه متفاوتی نسبت به آدمی وجود داشت، و معنای انسان به گونهای که امروز میفهمیم زاده نشده بود، و ازاینرو تقسیم انسانها بر محورهای گوناگون جنسیتی، طبقاتی، نژادی، مذهبی، منطقهای، زبانی و غیره امری هنجارین (Normative) بهشمار میرفت. حتا انسانهای بزرگ جهان قدیم، بهشمول سقراط، افلاطون، ارسطو، بودا، زرتشت، مانی، مسیح و پیامبر اسلام آن را بخش طبیعی از ساختار اجتماع انسانی میشمردند و گاه برای آن حکمتهایی فرض میکردند. اساساً انسانها، بهشمول پیامبران، فیلسوفان، حکیمان و فرزانهگان موجودات تاریخی هستند و نمیتوانند بالاتر از سقف تاریخ پرواز کنند. یعنی درکی که ما امروزه از انسان داریم به ذهن آنان نمیرسید، زیرا هنوز این سرحد از بلوغ جمعی شکل نگرفته بود و آنان در دیدودرکشان از انسان، از جامعه و از جهان محکوم به سطح آگاهی تاریخی زمان خود بودند. از منظر امروزی البته شماری از ما توقع دارند که افلاطون، ارسطو، بودا و پیامبران دیانتهای ابراهیمی سقف زمان را میشکستند و فتوا به ناروایی این پدیده میدادند. این توقع ناشی از مشکل زمانپریشی و ناآگاهی ما از اهمیت تکامل تاریخی و نقش آن در شکل دادن به روش و منش انسانهاست.
پنج) رویکرد عمومی ادیان و نیز چهرههای مهم و اثرگذار تاریخی به موضوع بردهداری اگر در قالب امکانهای همان دوره تاریخی در نظر گرفته شود معطوف به تعدیل و تلطیف آن وضعیت بوده است تا از رنج بردهگان به درجاتی که ممکن به نظر میرسید بکاهند و شرایط را در حد و اندازهای که در مناسبات تاریخی آن دوره میگنجید برایشان قابل تحملتر کنند. یعنی هرچند هیچ دین و هیچ شخصیت بزرگی در تاریخ قدیم وجود ندارد که برای لغو بردهداری مبارزه کرده باشد، اما همه کمابیش به توصیههای اخلاقی یا وضع قوانینی جهت بهبود نسبی شرایط بردهگان اقدام کردند. هماکنون منابع ادیان کهن مانند یهودیت، مسیحیت، آیین زرتشت و بقیه در دسترس ماست و نشان میدهد که همه آنها مانند اسلام با بردهداری کنار آمده اما همزمان توصیههایی ناظر بر رفتار بهتر با بردهگان نیز داشتهاند. مقایسه احکام و سفارشهای اخلاقی هر دین و فرهنگ در این زمینه بهجای خود اهمیت تاریخی دارد و میتواند سیر تکامل اجتماعی بشر را بهتر به تصویر بکشد.
شش) اسلام در این زمینه استثنا نیست، به این معنا که با عرفی جهانی و وضعیت نهادینه شده بهنام بردهداری مواجه شد و اقدامی به لغو آن نکرد؛ اما توصیههای اخلاقیای صادر کرد که به سود بردهگان باشد، مانند خوشرفتاری با بردهگان، خوراندن و پوشاندنشان از عین خوراک و پوشاک مالکان، آزاد کردن بردهگان برای کفاره برخی گناهان، آزاد کردن برده بهعنوان یکی از عبادات نزدیککننده انسان به خدا و مانند اینها. با اینهم، برخی از احکام غیراخلاقی رایج در آن زمان را که عرف شده بود لغو نکرد مانند به کنیزی گرفتن زنان و دختران غیرمسلمانی که در جنگها اسیر و بدون ارتکاب جرمی قربانی اعمال مردان جنگجو میشدند. همچنان فروش آنان در بازار و یا استفاده جنسی از آنان بدون رضایت خودشان، که در صدر اسلام انجام شد و در عصر حاضر داعش نیز آن را در مناطق زیر حاکمیت خود به اجرا گذاشت. این اعمال هیچ توجیه اخلاقی ندارد و تسلیم شدن به عرفهای نادرست رایج در آن زمان بوده است. تنها تفاوتی که میان اعمال داعش و اعمال مسلمانان صدر اسلام در این زمینه میتوان فرض کرد همان تفاوت زمانی است که در آن تاریخ چنین اعمال زشتی در اکثریت کشورهای جهان از هنجارهای پذیرفته به شمار میرفت و امروزه که داعشیان و سلفیهای جهادی آرزوی پیاده کردنش را دارند، به علت عبور از آن دوره تاریخی، عمل بهشدت نابههنجار دانسته میشود.
هفت) عملکرد تاریخی مسلمانان در زمینه تعامل با پدیده بردهداری همانند دیگر ملتهای جهان بود، نه بهتر از بقیه و نه بدتر از بقیه. دست یافتن به برده و بهویژه کنیز یکی از عوامل نهفته در پس جنگها و لشکرکشیهایی بود که زیر نام جهاد و فتوحات انجام میشد و ماشین جنگ و کشورگشایی را میچرخاند. افزون بر این، در میان همه ملتهای دنیا، کسانی که امکانات مالی بهتری داشتند حتماً برده داشتند، شماری از آنان با بردهگان خود خوشرفتاری و شماری بدرفتاری میکردند، و از این جهت تفاوت چندانی میان مسلمان و نامسلمان وجود نداشت. در این میان، شماری از خلیفهگان و سلاطین تاریخ اسلام، مانند دیگر پادشاهان دنیا در آن زمان، حرمسراهای بزرگی داشتند که در آنها هزاران کنیز را گرد آورده بودند و یکی از خدماتی که از آنان گرفته میشد تمتع جنسی بود. بردهگان مرد وضعیت متفاوتی داشتند. شماری از آنان که خوشچهره بودند از سوی برخی از سلاطین و خلیفهگان برای بهرهگیری جنسی انتخاب میشدند، شماری برای خدمات عادی در کاخهای دارالخلافه و دارالسلطنه و شماری برای خدمات نظامی و سهمگیری در جنگها. فزونی گرفتن نقش بردهگان در امور نظامی پای شماری از آنان را به سیاست کشاند. در دورهای از تاریخ اسلام این بردهگان به پادشاهی رسیدند، مانند سلسله ممالیک که برای بیشتر از دو قرن در مناطقی از افریقا و آسیا مانند مصر، سودان، شام، حجاز و تقریباً ده کشور حکم راندند. همین ممالیک بودند که در برابر حملات سپاهیان مغول ایستادند و بزرگترین شکست مغول در جهان اسلام به دست آنان رقم خورد. بنابراین، بردهداری پدیده پیچیده و چندبعدی، و استفاده از بردهگان زن بهعنوان کنیز تنها گوشهای از این پدیده کلان بود. اما چون بردهداری در آن پارادایم تاریخی بهصورت هنجار پذیرفته شده در آمده بود، حتا پادشاهان ممالیک نیز به ذهنشان نمیرسید که پس از به دست گرفتن پادشاهی به لغو این پدیده اقدام کنند.
هشت) کنیزان بهعنوان بخشی از بردهگان در جهان قدیم نقشهای مختلفی داشتند. شماری از کنیزان بهعنوان خدمه خریداری میشدند و کارهایی را بر عهده داشتند شبیه آنچه امروزه بسیاری از زنان شرق آسیا در کشورهای خلیج یا کشورهای غربی بر عهده دارند، از تنظیف خانه تا پرستاری از بیماران. شماری دیگر به هدف صرف استفاده جنسی خریداری میشدند و اربابانشان پس از مدتی آنان را در بازار میفروختند. جاحظ، ادیب برجسته عرب (۱۵۹-۲۵۵ه) در کتاب البیان و التبیین توصیف دقیقی از نقش کنیزان در زمینه مسایل جنسی به دست میدهد که گویا نقش مهمتری نسبت به زنان آزاد داشتهاند. طبق گفته او، ازدواج با زنان آزاد براساس پیوندهای طبقاتی صورت میگرفت، و مردان چون براساس تصمیم خانوادهها ازدواج میکردند نه براساس پسند و انتخاب خود، اغلب با زنان آزاد احساس خوشبختی نمیکردند و عرف رایج این بود که برای خود کنیز میخریدند، زیرا هم زیباییشان را در نظر میگرفتند و هم مهارتهایشان را. ظاهراً کنیزان، طبق عرف آن زمان و بنابر اهداف تجارتی، با امور جنسی بهتر از زنان آزاد آشنایی داشتند و چون برای این کار آموزش میدیدند جذابیت بیشتری برای مردان داشتند. اما نقش کنیزان به این خلاصه نمیشد، بلکه آنان گاه در سیاست و اجتماع نقش بهغایت مهمی پیدا میکردند. شخصیتهای مشهوری در تاریخ اسلام وجود داشتند که همسرانشان کنیز بودند، از محدثی مانند احمد بن حنبل تا خلیفه قدرتمندی مانند هارونالرشید. همچنان که شماری از خلفا و سلاطین مشهور از کنیزان به دنیا آمده بودند مانند مامونالرشید عباسی، سلطان محمد فاتح عثمانی و دیگران. جالب است که این رسم تا اوایل قرن بیستم نیز در افغانستان وجود داشته است. میر محمد صدیق فرهنگ در خاطرات سیاسی خود به گوشههایی از این موضوع پرداخته است.
نه) با شروع عصر مدرن، جهان وارد پارادایم جدیدی شد که پایههای آن را نگاه نو به انسان، جهان، جامعه، تاریخ، دین، هنر، فرهنگ و دیگر مقولههای کلیدی تشکیل میداد. پارادایم جدید بخش مهمی از مسلمات و بدیهیات جهان کهن و هنجارهای نهادینه و جاافتاده آن را زیر سوال برد. در این مرحله بود که انسان، به ما هو انسان، در کانون توجه و اهمیت قرار گرفت و همه امور عرضی مانند جنسیت، دین، رنگ پوست، زبان، فرهنگ، ایدئولوژی و گرایشهای مختلفش در عرصه سیاست و اجتماع تحتالشعاع کرامت انسانی او از اهمیت افتاد. تنها در این مرحله بود که انسانمحوری به یکی از هنجارهای مهم ارتقا یافت، و این در اثر تحولات گستردهای بود که در مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رخ داد و با تحولات ژرفی در تفکر فلسفی و رویدادهای معرفتی همراه گردید. کوپرنیک، نیوتن، داروین و شماری دیگر از دانشمندان، در کنار فیلسوفانی مانند دکارت، هیوم، اسپینوزا، کانت، لاک، هابز، مارکس و دیگران، پیامبران عصر مدرن بهشمار میروند که نگرش و ذهنیت انسان این عصر را دگرگون کردند و در شکلگیری پارادایم مدرن نقش مهمی داشتند.
ده) با تغییر بنیادی نگرش به انسان و جهان، تصورات سنتی متعلق به دنیای کهن که عمدتاً در قالب سنتهای دینی تراکم یافته بود با چالشهای جدی مواجه شد. در هندوئیسم نظام طبقاتی و تقسیم ازلی انسانها به چهار طبقه که بخشی از آن نجس جاودانی هستند در معرض شک و نقد قرار گرفت. در مسیحیت سلطه پاپ و کلیسا و ادعای نمایندهگی از خدا زیر سوال رفت. در یهودیت روایت آفرینش و اسطورههای آن بیپایه خوانده شد و احکام تشریعی تورات و تلمود مورد انتقاد اخلاقی قرار گرفت. در اسلام تقسیم مردم به مومن و کافر، اجازه جنگ با نامسلمانان بدون حالت دفاعی، احکام بردهگان، تفاوت حقوق و جایگاه زن با مرد و مسایلی از این دست با نقد و اعتراض روبهرو شد. آیین کنفوسیوس، بودیسم، شینتو، جینیسم و بقیه ادیان نیز با وضعیت مشابهی روبهرو شدند. علت این بود که با تغییر آن پارادایم، بخشی از آنچه در جهان قدیم اموری پذیرفته شده و بههنجار بهشمار میرفت، و ادیان نیز با آنها کنار آمده و به رسمیت شناخته بودند، در این پارادایم نابههنجار و زشت دانسته شد و به زیان انسان یا جهان تلقی گردید، و سخن از حذف یا کنار گذاشتن آنها بهمیان آمد.
یازده) در میان پیروان همه ادیان و سنتها تلاشهایی برای همخوانسازی و انطباق آیینهایشان با عصر جدید به راه افتاد، که آن را زیر عنوان رفرمیسم یا اصلاحگری دینی میشناسیم. این روند پیش از همه در مسیحیت آغاز یافت و نخستین شرارههای اصلاحگری را مارتین لوتر مشتعل ساخت که حق تفسیر کتاب مقدس را از انحصار کشیشان و نهاد رسمی دین که کلیسای کاتولیک نمایندهاش بود بیرون آورد. در یهودیت تلاشهایی برای بازخوانی عهد عتیق شروع شد و برداشت ظاهرگرایانه از متن تنها به ارتدوکسهای یهودی منحصر گردید. در هندوئیسم کسانی در صدد تغییر نظام کاست/طبقات بر آمدند و شخصیت مذهبی مانند مهاتما گاندی خود یکی از پرچمداران این رفرم بود. در بودیسم ذن در جاپان، نوگرایان و اصلاحطلبان توانستند سنتیها را بعد از کشمکشهای طولانی از قدرت کنار بزنند. در هیچ یک از این تلاشها اصل بر محو کلی سنت و دین نبود، بلکه تمرکز بر ارائه نسخهای از آن بود که با پارادایم جهان مدرن سازگار باشد و با نیازها و مناسبات جدیدی که بر زندهگی بشر حاکم شده است همخوانی پیدا کند.
دوازده) در جهان اسلام، از آغاز مواجهه با مدرنیته این شکاف پدیدار شد و دو جبهه شکل گرفت. جبهه مدافعان سنت به تحولات دنیای مدرن بدبینانه مینگریستند و مقاومت در برابر آن را پاسداری از سنت، هویت و ایمان خود میشمردند. جبهه نوگرایان بر ضرورت بازنگری در بسیاری از مفاهیم گذشته تأکید داشتند تا راه مدرنسازی و توسعه امروزی جوامع مسلمان گشوده شود. بخشی از این تلاشها معطوف به بازخوانی گزارههای دینی و بازسازی الاهیاتی اسلام بود. در همین راستا بود که بازنگری در تصور انسانوار و قانونگذار از خدا، تفکیک بعد بشری پیامبر از بعدی نبوی وی، تفکیک لایه تاریخی از گوهر فراتاریخی دین، تأثیر فرهنگ زمانه بر شکلگیری احکام، زبان مجازی دین، مبانی هرمنوتیکی و روشهای تفسیری متن، میزان اعتبار احادیث و روایتهای منسوب به پیامبر اسلام، نقش عوامل سیاسی در شکلگیری تفکر اسلامی در سدههای میانه، بازنگری در مقاصد شریعت، و مقولههایی مانند این به میان آمد. کسانی مانند محمد عبده، سید احمد خان هندی، اقبال لاهوری، فضل الرحمان ملک، طاهر بن عاشور، امینالخولی، محمود محمد طه، ابوالقاسم حاج حمد، محمد ارکون، عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، نصر حامد ابوزید، عابد جابری، محمد طالبی، عبدالمجید شرفی، علی مبروک و بسیاری دیگر آستین بالا زدند تا راه رفرمیسم در اسلام را بگشایند.
سیزده) براساس رویکرد رفرمیستی و اصلاحطلبانه در اسلام، قانونگذاری اساساً شأن بشری است نه الاهی. قوانین خدا ثابت، ازلی و جاودانیاند، و مظهر آنها قوانین طبیعی و تکوینی ساری در تمام کاینات است. قوانینی که به شکل امور قراردادی میان انسانها شکل میگیرند و ناظر بر شرایط خاص زمانی و مکانی هستند در اصل و بالذات بشریاند نه الاهی؛ اما چون در زمانه خود به دست انسانهایی وضع شدهاند که نخبهگان بشر و انسانهای خداگونه بودند و تأیید الاهی داشتند مجازاً قوانین الاهی و احکام خدایی شمرده شدهاند. گوهری که ثابت است و میتواند سرشت جهانشمول داشته باشد و از این دریچه با قوانین کاینات همارز میشود، اخلاق است، و احکامی که در ادیان آمده است صورت مقطعی اخلاق در زمانه خود بوده است. آن صورت مقطعی در ظرف مناسبات آن دوره تاریخی تلاشی برای اخلاقیتر ساختن وضعیت موجود بوده است؛ اما با گذر زمان و تغییر مناسبات، آن شکل تاریخی از کارکرد اخلاقی خود تهی شده و در مناسبات دیگر چنان وظیفهای را بر دوش ندارد و ازاینرو منسوخ تلقی میشود. در همین راستا، احکام مربوط به بردهداری، تبعیض میان زن و مرد، تبعیض میان مسلمان و نامسلمان، جنگ مسلحانه برای ترویج دین، و هرچه از این قبیل است در مناسبات جدیدی که در دنیا شکل گرفته است احکامی غیراخلاقیاند که باید منسوخ شوند. نسخ احکام حتا در همان زمان پیدایش ادیان نیز امری معمول و جاافتاده بود و به محض تغییر اندکی که در شرایط و مناسبات اجتماعی رخ میداد پارهای از احکام منسوخ میشد. طبق رویکرد اصلاحگرانه، امروزه که تغییرات بسیار ژرف و گستردهای رخ داده است، پارهای از احکام که در مناسبات جدید غیراخلاقی تلقی میشوند قطعاً منسوخند و بازگشت به آنها نارواست.
چهارده) مدرنیته نتوانسته است شرایطی کاملاً ایدهآل به میان بیاورد. بردهداری بهصورت عریان گذشته اگر به پایان رسیده و یا در حال پایان یافتن است، اما انواع دیگری از بردهداری که صورت تلطیف شدهتری از آن و متناسب با شرایط کنونی دنیاست هنوز وجود دارد. میلیونها برده جنسی، برده فکری، برده اقتصادی و برده اجتماعی هنوز در سراسر جهان وجود دارند. اساساً عدالت بهمعنای ایدهآل آن هنوز دور از دسترس است و انواعی از نابرابری از شرق تا غرب جهان وجود دارد که فرودستان را در مقام برده فرادستان قرار میدهد و وضعیتهای ناخواستهای را بر آنان برای تمام عمر تحمیل میکند. این وضعیت در کشورهای جهان سومی و توسعهنیافته شدیدتر است؛ اما حتا در کشورهای توسعهیافته که سطح زندهگی تا حدی بهتر است، بردهگی انسانها بهخاطر خانه و سرپناه در برابر بانکها، بردهگی کارگران در برابر شرکتهای بزرگ و بردهگی شهروندان در برابر استبلشمنتهای قدرتمند همچنان ادامه دارد.
پانزده) بهرغم کاستیهایی که در جهان مدرن وجود دارد، پیشرفتهای بشر در مسیر احقاق حقوق اساسیاش امیدوارکننده و ستودنی است، بهویژه به رسمیت شناخته شدن اعلامیه حقوق بشر و کنوانسیونهای مرتبط که صورت تقریباً جهانشمول پیدا کرده و یکی از گامهای اساسی در تمام تاریخ بشر است. لغو بردهداری بهصورت رسمی و غیرقانونی شدن آن، دستکم در صورت کلاسیکش، یکی از مبارکترین رویدادهای عصر مدرن است که انسان را به رسیدن به آزادی واقعی یک گام نزدیکتر کرده است. ازاینرو، هر گونه نرمالسازی و هنجارین نشان دادن بردهداری، چنان که در صحبتهای آن ملای سلفی دیده میشود و چنان که داعش به صورت خشن در مناطق تحت حاکمیت خود برای مدتی به اجرا گذاشت، ارتدادی وحشتناک به عصر ستمهای گذشته و اعلان جنگ با انسانیت است. چنین نداهایی چه از سوی ملاهای سلفی مطرح شود، چه حنفی و چه از هر فرقه و نحله دیگر باید شدیداً محکوم شود، و برای ریشهکن کردن این تفکر باید از هیچ کوششی دریغ نورزیم. دعوت به بردهداری یا نرمالسازی آن رویکرد نادرست و غیراخلاقی است.
شانزده) رویکرد نادرست دیگر در این زمینه برخورد احساساتی و عقدهای شماری از به اصطلاح باسوادان ما با این موضوع است. آنان در اثر تجربههای تلخ از طالبان افغانستان و ملایان ایران و آنچه از گروههای بنیادگرای اسلامی مانند داعش و بقیه رخ داده است، دین اسلام را در زمینه امور قابل انتقاد مانند بردهبرداری، منحصر به فرد دانسته و تافته جدابافته از ادیان دیگر میدانند. از آن گذشته، هر گونه تلاش اصلاحی در درون اسلام را نادرست خوانده و از هر قرائت و تفسیری از آن که سازگار با اخلاق و عقلانیت باشد به خشم میآیند و همصدا با داعش و طالبان بر یک طبل میکوبند که اسلام واقعی همین احکام خشن و غیراخلاقی است و هر کس که تفسیر دیگری از آن داشته باشد باید ساکتش کرد.
هفده) اگر ارائه نسخه عقلانیتر و اخلاقیتر از اسلام نادرست باشد، باید همه تلاشهای رفرمیستی در مسیحیت، یهودیت، هندوئیسم، بودیسم و سایر ادیان، و حتا ارائه هر قرائت متفاوت از جریانهای فکری معاصر را هم نادرست یا فریبکارانه تلقی کرد. اگر نماینده اصیل اسلام محمد عبده، اقبال لاهوری، نصر حامد ابوزید و امثال اینان نیستند، بلکه ملا عمر، علی خامنهای، ابوبکر البغدادی و امثال آنان هستند، در این صورت باید گفت که نماینده اصیل مسیحیت نیز مارتین لوتر و مارتین لوترکینگ و نلسون ماندیلا و مادر تریزا نیستند، بلکه کشیشان متعصب و فاشیستهای دست راستی هستند، و نماینده اصیل هندوئیسم مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو و رابیندرانات تاگور نیستند بلکه متعصبانی هستند که گاندی را به قتل رساندند، و نماینده یهودیت کسانی مانند اسحاق رابین که قصد مدارا با غیریهودیان را دارند نیستند بلکه یهودی واقعی همان کسی است که او را ترور کرد، و نماینده چپ و کمونیسم آدورنو و هورکهایمر نیستند بلکه حفیظالله امین، انور خوجه، استالین و مائو هستند. اما واقعیت این است که در درون هر دین و جریان فکری تنوع چشمگیری وجود دارد، پارهای از آنها با اخلاق و خرد سازگار هستند و پارهای ناسازگار. بسیار نامعقول و پارادوکسیکال است که از رفرمیستهای دیگر ادیان و جریانها ستایش کرد و تقلیل دادن همه پیروان آنها را به گروههای افراطی و خردستیز غیرمنصفانه خواند؛ اما نوبت به اسلام که برسد هر دو پا را در یک موزه کرد و جیغ و داد به راه انداخت که هیچ اسلامی غیر از اسلام طالبان و داعش را قبول نداریم.
هجده) گفته میشود که قرائت مدرن و نوگرایانه از اسلام از این رو نادرست است که برخلاف ظاهر متن است. این استدلال به ظاهر درست است، اما بسیار عامیانه است. تنها بیسوادها، چه مذهبی باشند و چه سکولار، معنای ظاهری متون را مبنا قرار میدهند. هر آدم باسوادی میداند که تمام متون دینی جهان، و حتا متون غیردینی متعلق به حوزه ادبیات، فلسفه و دیگر معارف انسانی، مورد تأویلهای متعدد قرار گرفته است و انسانهای عاقل به معنای تحتاللفظی آنها بسنده نکردهاند. اندکی دانش ادبی و زبانشناسی کافی است تا جایی برای بحث و مناقشه در این باره نگذارد. در تاریخ اسلام نیز عبور از ظاهر متن از همان زمانه صحابه اندک اندک آغاز یافت و با معتزله و فلاسفه و عرفا دم و دستگاه نظری عریض و طویلی پدید آمد با پیدایش گنجینه عظیم از نظریات دینی. کجای این کار عاقلانه است که برداشت چند ظاهرگرا از متن دینی معتبر دانسته شود و تأویلهای فارابی، ابن سینا، مولانا، ابن عربی، فخر رازی، قاضی عبدالجبار، عین القضات، سهروردی، ابن رشد و دیگر بزرگان اندیشه در تاریخ اسلام نامعتبر تلقی شود، و با این کار به سلفیت و قشریگری خدمات مفت و رایگان ارائه گردد. اگر قرائت ظاهرگرایان به متن دینی تکیه دارد قرائت رفرمیستها و نوگرایان هم به متن دینی تکیه دارد؛ اما مکانیسمهای تأویلیشان متفاوت است.
نزده) گفته میشود که قرائت نوگرایانه از اسلام به جایی نرسیده است و در آینده نیز به جایی نمیرسد و ازاینرو نباید وقت خود را با آن به هدر داد. این سخن درست نیست. هماکنون بخشهای وسیعی از جهان اسلام با قرائت افراطی و بنیادگرایانه از اسلام مخالفند و اگر مردم حق انتخاب داشته باشند اکثریت مسلمانان جهان به گروههای افراطی رأی نمیدهند. این که از دوران جنگ سرد به این سو بنیادگرایی رشد گستردهای داشته است همهاش به متن دینی بر نمیگردد. عامل اول و بسیار مؤثر در خلق این وضعیت سیاست و ساختار قدرت در نظام بینالملل بود. اگر حمایتهای کشورهای سرمایهدار جهان از بنیادگرایی و استفاده ابزاری از آن در برابر رقبایشان نمیبود، این پدیده به هیچ صورت به این گستردهگی نمیرسید. عوامل ریز و درشت دیگری نیز وجود دارد. چنانکه ژیل کوپل در کتاب اراده خداوند توضیح داده است که بنیادگرایی نوعی واکنش به تحولات مدرن است که در دیگر ادیان هم اتفاق افتاده است. از همین رو و با درنظرداشت همین تجربه، کسانی مانند یورگن هابرماس به بازنگری در رابطه مدرنیته با اصل دین تأکید کردهاند. البته عواملی مانند قابلیت متن، سنت کهن دینی، زیرساختهای فرهنگی و مانند اینها را، که به درجاتی سهم خود را در این وضعیت داشتهاند، نمیتوان نادیده گرفت.
بیست) اسلامی که امروز در دسترس ما قرار دارد چهارده قرن در بستر رودخانه تاریخ با خسوخاشاک و لایولجن فراونی آمیخته شده تا به ما رسیده است. این اسلام تاریخی که ترکیب ناهمگون از کار فقیهان و متکلمان و تلاش پادشاهان و گروههای سیاسی متنازع و فولکلور عامیانه است، نیاز اساسی به تصفیه و رفرم دارد. این رفرم از بازنگری در دستگاههای تأویلی متون درجه اول شروع می شود و تا مطالعه انتقادی میراث فکری مسلمانان در طی چهارده قرن گذشته، بازسازی الاهیاتی متناسب با یافتهها و دادههای علمی نوین، جاگزین ساختن فقه با حقوق، مبنا قرار دادن فلسفه اخلاق در قانونگذاری و تلاشهای زیربنایی و اجتنابناپذیر دیگری امتداد مییابد. البته لازم است از یاد نبریم که بخشی از آنچه دادههای علمی نوین میشماریم از نوع انگارهها و فرضیههایی است که تا اطلاع ثانی اعتبار دارد و نه بهصورت ابدی و جاودانی. دانش بشری هنوز در فهم و کشف همهجانبه جهان راه دور و درازی در پیش دارد؛ اما عجالتاً باید دستاوردهای آن تا حال حاضر را به رسمیت شناخت و نگذاشت که قرائتهای علمستیزانه و خردگریزانه از دین در جوامع مسلمان مانع توسعه و بهبود زندهگی مردم شود. در همین راستا، برخی از احکام شرعی که تحولات زمان منسوخشان کرده است، مانند احکام بردهداری و کنیز گرفتن و مانند اینها باید برای همیشه به موزیم تاریخ سپرده شود.