سفرنامه نیشابور، خاک خیام

فردوس زاید

بخش اول

سفرم به نیشابور همزمان با نوروز بود. فضای تجلیل از شب‌های نوروز را در این دیار بسیار گرم یافتم. موسیقی خیابانی که نوازنده‌گان در شب عید با آلات سنتی کمانچه، تنبور و عود در گوشه و کنار شهر می‌نواختند، دل‌انگیز بود. گروه دیگری که با صدای بلند دف‌زنان در شهر پرسه می‌زدند، گواه این بود که هنوز جلوه‌هایی از فرهنگ خراسانی در این شهر زنده است. کسی که با ادبیات کلاسیک فارسی و تحولات تاریخی درگیر بوده باشد، با اسم‌ها نیز پیوند عمیقی دارد؛ زیرا در هر گوشه این ادبیات و تاریخ  اسم‌هایی نهفته است که با روابط عاطفی مردم آن دامن پهن کرده است. بلخ، مرو، نیشابور، بغداد، سمرقند، هرات، غزنی، اصفهان و … همه این اسم‌ها پیوندآفرین هستند و گذشته را با حال پیوند می‌زنند. سفر به این شهرها همزمان سفر به یک بخش بزرگ تاریخ این جغرافیای کهن است. از مشهد عازم نیشابور گشتم. فاصله تا مقصد ۱۰۰ کیلومتر بود. زمانی وسعت نیشابور فراتر از مرزبندی‌های امروزی بود و این شهر را نگین خراسان می‌گفتند؛ اما امروز در یک گوشه خراسان رضوی ایران پهلو گرفته است. استاد شفیعی کدکنی در مورد نیشابور گفته بود که شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنایی تاریخ با صبحدمی که شهره آفاق است از یک سوی لگدکوب سم اسب‌های بیگانه در ادوار مختلف و از سوی دیگر همواره حاضر در بستر تاریخ با ذهن و ضمیر گاه زندقه‌آمیز و فلسفی در اندیشه خیام و گاه روشن از آفتاب اشراق و عرفان در چهره‌ عطار. تاریخ این سرزمین را باید از گوشه و کنار کتاب‌های کهنه و سفال‌های عتیق موزه‌های بیگانه و سنگ قبرهای شکسته فراهم آورد، چرا که چیزی برای او باقی نگذاشته‌اند و هرچه داشته با فیروزه‌هایش در غارت مهاجمان، گاهی نگین انگشتری زاهدان ریایی شده و گاهی خورجین اسب تاجران را آراسته است.

شهر بزرگی که محل زنده‌گی مردمان نیک سیرت بوده است، شهری که هر بهار شمال بر آن گل‌افشان می‌کرده است. به روایت نظامی عروضی سمرقندی، حکیم سفارش کرد که گور او بر موضعی باشد که هر بهار باد شمال بر آن گل‌افشان کند.

این شهر را بیشتر از همه فلات، دشت‌ها و اندکی از کوه‌هایی که ما در افغانستان به آن کوه‌های آسان برا می‌گوییم احاطه کرده است. آسان برا یعنی کوه‌هایی که مسیر رفتن به فرق کوه در آن‌ها هموارتر است و در کل به کوه‌های کم‌ارتفاع گفته می‌شود. گشتن و سفر کردن به آن دشت‌ها و فرازونشیب‌ها چشم انسان را به چیزهای تازه می‌گشاید و ذهن را بازتر می‌کند. سعدی گفته بود:

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صافی نشود صوفی تا در نکشد جامی

مشاهیر گذشته برای فراگیری دروس و علوم متداول مسیرهای بسیار دور و دشواری را می‌پیمودند. از شهری به شهر دیگر می‌رفتند تا از فیض دانش و معرفت بهره‌مند شوند.

بعد از رسیدن به نیشابور نخستین گام را برای دیدن آرامگاه آن نابغه خراسان برداشتم که رباعیات تلخ و تکان‌دهنده‌اش شهره عالم است. در راه با بیمارستانی مقابل شدم که اسمش حکیم بود. جلوتر با فروشگاهی از عطریات برخوردم که بر شیشه دکانش عطریات خیام نوشته بود. مسیر آرامگاه خیام اندکی از شهر فاصله دارد و باید جاده عوض کرد. تاکسی فرمان دور می‌داد که آب‌نبات‌فروشی سیاری در کنار جاده به چشمم خورد که بر لوحه پلاستیکی خود نوشته بود: آب‌نبات‌فروشی عمر خیام. در تمام این موارد متوجه شدم که این شهر خیلی از داشته‌های مادی و معنوی خود را با اسم حکیم عمر خیام عجین کرده است.

بخش دوم

در سال ۱۸۵۹ فیتز جرالد به معلم ایرانی خود نوشت: بیچاره عمر خیام شاعر باستانی. از قرار معلوم این شاعر بدبخت، این عمر خیام باستانی مورد علاقه و توجه هیچ کس قرار نمی‌گیرد. آن زمانی بود که نخستین ترجمه انگلیسی رباعیات خیام توسط جرالد در ۲۵۰ نسخه چاپ شد. ولی جز این که مترجم چند نسخه از آن را به دوستانش هدیه داد، دیگر هیچ نسخه‌ای از آن به فروش نرفت. ناشر برای آن که از شر این کتاب‌های چاپ شده خلاصی یابد، همه آن‌ها را به حراج گذاشت. در آغاز قیمت هر جلد ۵ شلینگ بود، ولی در حراج شصت برابر کمتر یعنی یک کرور قیمت زده شده بود. با این قیمت هم به فروش نرسید، تا آن که کتاب از سوی دو منتقد ادبی کشف شد. آنان بعد از مطالعه کتاب، از چنان اثر ناشناخته بزرگ حیرت کردند. روز بعد شش جلد این کتاب را خریدند و به دوستان‌شان هدیه دادند و بعد رونق رباعیات خیام دامن‌گیر هر کتابخانه انگلستان شد و در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست جمعیت بزرگی از علاقه‌مندان شعر در انگلستان با رباعیات خیام آشنا شده بودند. نام او در اروپا و امریکا شناخته شد.

جان راسکین، نویسنده و منتقد بزرگ ادبی فرانسه، پس از به دست آوردن نسخه‌ای از ترجمه رباعیات خیام طی نامه‌ای به فیتز جرالد نوشت: آقای عزیز، من شما را نمی‌شناسم، اما می‌دانم تمام روح من ستایش شما را می‌کند. من تا این لحظه شعری با این عظمت و شکوه نخوانده‌ام. من فقط می‌توانم از بابت ترجمه این اثر فخیم همه سپاس و احترام خود را تقدیم شما کنم.

آرامگاه خیام میان درختان سرو و در وسط باغی که همیشه آرزویش خفتن در آن بود، واقع شده است. باغی که همواره در مکالماتش با جهان خاتون در سمرقند از آن یاد می‌کرد. باغ بزرگ با درختان پوشیده، اطراف باغ چای‌خانه‌های سنتی و در محوطه باغ مغازه کتاب که در آن‌ها تمام نسخه‌های چاپی رباعیات خیام میسر است. در ورودی این باغ آنچه نخست چشمانت را تسخیر می‌کند سرپوش ایستاده و با غرور آرامگاه اوست که با طرح اسطرلاب گونه توسط هوشنگ سیحون مزین شده است. در یک طرف باغ از بلندگوها دکلمه رباعیات خیام با صدای احمد شاملو پخش می‌شود.

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

ازرا پاوند، شاعر و منتقد ادبی امریکایی، باری در مورد شعر خیام گفته بود که شعر خیام را از حیث روانی مانند آبی می‌داند که در گلدانی ریخته می‌شود. مصداق این سخن وقتی یک فارسی‌زبان رباعیات خیام را از حنجره شاملو می‌شنود، شاملو به آن می‌ماند که این آب را در دست داشته باشد و در گلدان بریزد.

مجسمه عمر خیام، اثر ابوالحسن صدیق

حکیم عمر خیام نیشابوری نابغه‌ای که طراز از میان علم برداشت، دمی به پای جبر نشست و دمی شیپور از خیالات خود کشید. فیلسوف، منجم، ریاضی‌دان و شاعر. به علت رباعیات معروف و وزینش بیشتر به رباعی‌سرا معروف است. شاید بتوان گفت که در مقایسه با دیگر بخش‌های زنده‌گی او شعرش درونی‌ترین اثرش باشد. او در رباعیات خود ایجاز را به اعجاز مبدل کرده است. بدون شک، تاثیر اشکال اقلیمی شعر که در همه شاعران دیده شده است، از خیام نیز مستثنا نیست و در آثار نثری و نظمی او قابل مشاهده است. شعر او زبان زمانه خودش بوده است. عناصر مسلط بر شعر او عبارت است از: کوزه، کوزه‌گری، صراحی، منادی و می. مکتب زنده‌گی او را اگر در شعرهایش مورد واکاوی قرار دهید، بزرگتر از غنیمت شمردن حال یا سفر به نقطه حرکت که عبارت است از گذشت عمر در زمان را نمی‌توانید بیابید. او تا فرصت یافته است از غنیمت دم و حال بیشتر نگفته است. او که سیطره دید خویش را شاخ در شاخ اسطرلاب‌های نجومی قرار داده بود، به هیچ ناظم بشری قدم رنجه نفرمود مگر این که به جبر قامت کشیده بود. روزگاری نظام‌الملک تقاضای منصب فرهیخته برایش کرد؛ اما او گفت که هیچ منصبی به جز بی‌سودایی خوشترم نیاید.

در پایان اما کنار آرامگه این موقع عالم دکلمه اشعار او به کام لحظات شکر می‌آفریند.

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

***

این کوزه چو من عاشق زاری بوده ا‌ست
در بند سر زلف نگاری بوده ا‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ است که بر گردن یاری بوده ا‌ست

دکمه بازگشت به بالا