صدام حسین، رهبر پیشین عراق، هنوز هم در میان بخشی از ملتهای عرب از مقام والا برخوردار است. او در واقعیت تاریخی از رهبران جنجالی و بحثبرانگیز در تاریخ معاصر اعراب است و اشتباهات و جنایتهای بسیاری را میتوان به پای او نوشت. او با سرکوب آزادیهای سیاسی در عراق و تبعیض علیه اقلیتهای قومی، به نوعی زمینه را برای فجایع بعدی در عراق و منطقه هموار کرد. با اینحال، بسیاری از عربها در حال حاضر وی را دوست میدارند و حتا با عنوان قهرمان از او یاد میکنند. در بعضی از کشورهای عربی، عکسهای صدام حسین هنوز هم در خیابانهای عمومی به چشم میخورد. سوال این است: چرا بعضی از شخصیتها با وجود خطاهای بزرگی که مرتکب میشوند، بازهم در حافظه جمعی مردم، بهعنوان فرد قابل احترام و بری از عیب و نقص جا باز میکنند؟ چرا ملتها دوست دارند روایت متخیل از افراد عادی در تاریخ بسازند و آنان را تا سرحد قهرمان بالا ببرند و هر روز نام آنها را تکرار کنند؟
برای توضیح یکی از علتهای این موضوع گریزی میزنم به یکی از رسالههای منثور عاصی. قهار عاصی بیشتر بهواسطه شعرها و غزلهایش معروف است، اما او رسالهای هم به نثر به جا گذاشته است بهعنوان «آغاز یک پایان». فعلاً آنچه برای ما اهمیت دارد این است که بربنیاد این رساله، عاصی اندکی بعد از پیروزی مجاهدین در سال 1371، دچار سرخوردهگی و یأس میشود و از آنجایی که از مجاهدین توقع شاعرانه و بیش از حد داشته و گمان میکرده با آمدن آنها، کابل به بهشت روی زمین دگردیس میشود، زمانی که بینظمیها و وقایع خونین کابل را پس از ورود مجاهدین با چشم میبیند، دستخوش شوک روانی میشود و نسبت به همه طرفها بدبینی پیدا میکند و به اعتراض احساساتآلود، شروع میکند و حتا در داوریاش راجع به داکتر نجیب، که روزی با شدیداللهجهترین کلمات از وی انتقاد میکرد، لحن نرم و آشتیجویانه اختیار میکند. این اعتراض در «آغاز یک پایان» منعکس شده است. مقصود از نقل این ماجرا این است که گاهی تجربیات شخصی افراد، برداشتهایشان را از تاریخ نیز تحت تأثیر قرار میدهد. برخلاف آنچه در وهله اول به نظر میآید، انسان بیش از اینکه پیرو منطق و استدلال سرراست باشد، غریزه و احساسات در نحوه قضاوت و کردارش دخالت تام دارد. این که صدام حسین در میان بخشی از عربها محبوبیت دارد ناشی از تجربیات تلخی است که پس از سقوط صدام، عربها از سر گذراندهاند. این تجربیات تلخ و دردناک، خیال تاریخیشان را تحت تأثیر قرار داده و دگرگون کرده است.
در ادامه این را هم میتوان افزود که بعضی از جامعهها با پناه بردن به تاریخ و چهره خیالی ساختن از شخصیتهای محبوبشان، در واقع میخواهند از اکنون انتقام بگیرند و با زشتی و پلشتی وضع امروز به مقابله بپردازند. مردمی که در حال حاضر در وضع بدی بهسر میبرند و گرفتار شکست افتضاحآمیز شدهاند و هیچ چیزی برای احساس غرور و افتخار در اختیار ندارند، ناگزیرند به گذشته چنگ بزنند و عناصری را از تاریخ پیدا کنند تا همه آرزوهای برآوردهنشده خود را بر آنها سوار کنند. طبعاً برای این که بتوانید آرمانهای متعالی را به آن شخصیت تاریخی پیوند بزنید، ناگزیرید تاریخ را تحریف کنید و بسیاری از حقایق و مستندات را نادیده بگیرید و در عوض، وقایع دیگری را از پیش خود جعل کنید و برای آن شخصیت تاریخی فضیلت و فرزانهگی بتراشید. حقیقت امر آن است که دکان قهرمانپرستی از جنس قهرمانهای رزمی و سیاسی، بیشتر در جوامع عقبمانده، سرخورده و گرفتار انفعال رواج و رونق دارد.
این نکته را هم نباید نادیده گرفت که در جامعههای ما مردم به علت ناآگاهی، زمینگیر شدن از جهت ضعف اقتصادی و همچنین نبود تشکلهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نمیتوانند کار موثری در جهت تغییر وضع موجود انجام دهند. به همین جهت منتظر میمانند تا دستی از غیب برسد و برایشان کاری بکند. چنین جامعههایی از افرادی که شجاعت ابراز وجود داشته باشند و در برابر نارواییها صدا بلند کنند، استقبال و زمینه رشد و صعودشان را فراهم میکنند و به سرعت پیرامون آنها افسانهها میپردازند و داستانها میسرایند. در هر جامعهای ممکن است افرادی باشند که توانایی و کاریزما داشته باشند، اما تا زمانی که یک جامعه به آنها پروبال ندهد، امکان ندارد که آنها به جایگاه قهرمان برسند. البته بسیار احتمال دارد این قهرمانها پس از بهدستآوردن اقتدار، از آن سوءاستفاده کنند و قدرت خود را برخلاف منافع جمعی بهکار گیرند. این اتفاق تقریباً همیشه میافتد.
نکته دیگر این است که در جامعه و محیطی که اندیشه انتقادی رایج نباشد و بازار سنجشگرانهاندیشی بیرونق باشد، زمینه برای رشد روحیه قهرمانتراشی و بتسازی مهیاست. افرادی که مجهز به اندیشه انتقادیاند، بهخوبی میتوانند به مسایل، خاکستری نگاه کنند و از سیاه و سفید دیدن بپرهیزند. چنین اشخاصی هیچ وقت در دام مقدسسازی افراد نمیافتند، چون از ضعفها و ناتوانیهای بشر آگاهند و هیچ شخصی را کامل و بیعیب نمیدانند و ازاینرو، در کنار دیدن دستاوردها و افتخارات، خطاها و نارساییهای کارنامه شخصیتها را نیز مشاهده میکنند. آنها در نکوهش یا ستایش افراد راه مبالغه را نمیپیمایند.
برتولت برشت، نویسنده آلمانی، نمایشنامهای درباره گالیله نوشته است. براساس این نمایشنامه، پس از آن که گالیله در اثر فشار کلیسا مجبور میشود از نظریاتش درباره کیهان دست بکشد و از کارهایش اظهار ندامت کند، باری اعتراف میکند این کار را از ترس شکنجه انجام داده و هیچ هدف متعالی دیگری در میان نبوده است. یکی از شاگردانش با خشم و طعنه به او میگوید: «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد.» اما گالیله در پاسخ میگوید: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.» این سخن گالیله را اینطور تأویل کردهاند: آن ملتی که منتظر ظهور قهرمان است تا از شر و تباهی نجاتش دهد و به ساحل امن و عافیت برساند، ملتی است بدبخت، درمانده و منفعل؛ چنین ملتی از تواناییهای خود آگاهی ندارد و ممکن است برای مدتهای طولانی در قعر بدبختی و فلاکت باقی بماند. بعضیها گفتهاند که مقصود گالیله این بوده که ملتهای بدبخت به قهرمان ضرورت دارند؛ مردمی که در رفاه و آسایش بهسر میبرند اصلاً احساس نیاز به ظهور قهرمان منجی نمیکنند. در هر صورت، قهرمانپرستی در جوامع نورمال کمتر روی میدهد. قهرمانها در محیطهایی ظهور میکنند که برای پرواز آنها، به قدر کفایت زمینه وجود داشته باشد.
قهرمانپرستی آفت است و باید برای زدودن آن از جامعه تلاش ورزید. البته این را میدانیم که از رواج افتادن قهرمانپرستی در یک جامعه معلول عوامل متعدد تربیتی، محیطی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است و بسیاری از این عوامل از اختیار ما بیرون است. با اینهمه، یکی از گامهای اصلی برای از بین بردن این آفت، خلق معرفتشناختیای است که بر واقعیتها استوار باشد، خواه از پذیرش این واقعیتها خوشمان بیاید یا خوشمان نیاید.