قربانیان جنگ و حواسپرتی مرگبار
سعید حقیقی

اگر روزی صلح تامین شود، موضوع قربانیان جنگ چگونه حل خواهد شد؟ در این روزها که اکثر سیاستمداران کشور و حتا کشورهای که با افغانستان در این ۲۰ سال گذشته رابطه داشتهاند، دغدغه حل بحران افغانستان را دارند، هرگز به قربانیان جنگ فکر نمیکنند. آنان به این میاندیشند که اولویت مردم افغانستان تامین صلح و پایان بخشیدن به جنگ فرسایشی در این کشور است، اما فراموش میکنند که در این ۲۰ سال و حتا ۴۰ سال گذشته چه جفاهایی که بر این مردم رفته است. وقتی کسی بیگناه در جنگ قربانی میشود، چگونه میتوان خانواده و عزیزان او را تسلا کرد که دیگر به قاتلان او ناندیشند. زمانی عدالت انتقالی در کشورهای پس از جنگ به همین دلیل قوت گرفت و به صورت نسبی موفق شد که بار تحمل مصیبت را تقلیل بخشد، ولی هرگز کاملاً آن را از خاطرهها پاک نکرد. حتا پس از جنگ جهانی دوم نیز برای تقلیل خاطرات و مصایب جنگ دادگاههای برای محاکمه چهرههای اصلی کشتار بیرحمانه آن سالها تدارک دیده شد و شماری از مهمترین قاتلان تاریخ به پای میز محاکمه کشانده شدند. آدلف آیشمان قصاب معروف نازی که در دادگاهی در اسراییل محاکمه شد، یکی از نمونههای بارز آن میتواند باشد. در این دادگاه هانا آرنت فیلسوف معروف نیز نشسته بود و به دفاعیات آیشمان از جنایاتش گوش میداد. او پس از محاکمه آیشمان کتاب” ابتذال شر” را نوشت که یکی از مهمترین پژوهشها در عرصه جنگ و پیآمدهای آن است. آرنت مینویسد: موضوع تکاندهنده زمانی آشکار شد که آیشمان بر اساس فلسفه کانت میخواست جنایاتش را توجیه کند. به گفته آرنت اینجاست که فاجعه در تمامیت خود، قد راست میکند. موضوع جنگ و پیآمدهای آن هرگز دست از سر آرنت برنداشت و او در سراسر عمرش تلاش کرد که این موضوع را در ابعاد مختلف آن بررسی کند. «انسان در عصر ظلمت» به نحوی دیگر به موضوع جنایت میپردازد. به گفته آرنت عصر ما، عصر ظلمت است. عصری که انسانها در ناامیدی زندهگی میکنند. اگر در عصر روشنگری دغدغه انسانها تلاش برای کشف رازهای جهان و طبیعت بود در این عصر چنین دغدغهای وجود ندارد و یا اگر هم دارد بسیار کمرنگ است. به گفته آرنت ما نمیتوانیم عصری را که در آن زاده میشویم، انتخاب کنیم ولی میتوانم مسوولیت آن را به عهده بگیریم.
اگر چنین نکنیم، سیاست به عنوان حوزه عمومی از معنا تهی خواهد شد. جین واینگارتن جستارنویس برندهی جایزه پولیتزر در جستاری عجیب و تکاندهنده از جنایتی نام میبرَد که بیشتر به تراژدی شباهت دارد. هگل میگفت تراژدی تعارض حق و باطل نیست، تعارض حق با حق است. در این جستار که به نام «حواسپرتی مرگبار» نشر شده، از جنایتی سخن گفته میشود که میتواند چنین نامی برای آن گیجکننده باشد. مردی، کودک خود را به دلیل حواسپرتی در موتر فراموش میکند و کودک پس از نُه ساعت به دلیل گرمای شدید میمیرد. وقتی مرد خبر مرگ فرزند کوچکش را میشنود، نزدیک است قالب تهی کند. مرگ فرزند برایش همین طوری هم غیرقابل تحمل است، ولی وقتی میبیند که مسببش هم خودش است، آنگاه بار غم و اندوه چندین برابر میشود. این مرد محاکمه و به حبس محکوم میشود در حالی که این پرسش ذهن همه را فرا گرفته که آیا او مرتکب جنایت شده است و یا خیر. شواهد دیگری نشان میدهند که در موارد مشابه دادگاه رای به بیگناهی متهم داده، ولی این بار قاضی دادگاه ویرجینیا، پدر کودک را که فرزندش را در موتر فراموش کرده است، به اتهام قتل محکوم به حبس میکند. این موضوع سروصداهای زیادی را در امریکا برانگیخت و باعث شد که نوع نگاه به جنایت و قتل تغییر پیدا کند. وقتی در یک نقطه جهان قتل غیر عمد و حتا قتل فرزند به دلیل حواسپرتی و یا هر چیز دیگری عقوبت در پی داشته باشد، چرا کشتارهای جنگی بیعقوبت باقی بمانند؟
نمیتوان با توجیه «خیر کلان»، بار مسوولیت خود را به عنوان حاکمان این کشور کاهش داد. نسل امروز در برابر خونهایی که ریخته شده، مسوولیت دارد و این مسوولیت هیچ ربطی به تلاشهای صلح نمیتواند داشته باشد. اگر- فقط یک احتمال فرضی- فردا توافقنامه صلح امضا شد، آیا این پرسش مطرح نمیشود که این توافقنامه به چه بهایی امضا شده است؟ چگونه میتوانیم خودمان را ببخشیم در حالی که تا یک روز پیش از امضای توافقنامه انسانهایی کشته شدهاند؟ واقعاً بهای خون انسانهایی که قربانی جنگ شدهاند، چه میشود؟ یک حلقه مفقوده در محاسباتی که برای پایان جنگها میشود، همیشه وجود داشته است و آن این که قربانیان جنگ بازهم قربانی میشوند.