• 8AM.MEDIA
  • پښتو ویب‌پاڼه
  • English Website
  • اۉزبېکچه ویب‌سایت
  • آرشیو ویب‌سایت قبلی
پنج‌شنبه 16 قوس 1402
روزنامه ۸صبح
  • صفحه نخست
  • اخبار
    • افغانستان
    • جهان
  • گزارش‌ها
    • گزارش‌های روز
    • گزارش‌های تحقیقی
  • مصاحبه‌ها
  • تحلیل و یادداشت
  • زنگ اول
  • جامعه
    • دموکراسی و حقوق بشر
    • حقوق زنان
    • محیط زیست
  • اقتصاد و توسعه
  • فرهنگ و هنر
    • ادبیات
    • سینما
    • موسیقی
    • داستان
    • هنر تجسمی
  • ورزش
  • ویژه‌ها
    • دوسالگی سقوط و حاکمیت دوباره طالبان
    • سخن زن
    • صفحه گزارش ویژه ملا هبت‌الله
    • صفحه‌ی ویژه ایستادگی برای آموزش
    • صفحه ویژه نصاب آموزشی در دوران حاکمیت طالبان
    • صفحه ویژه نوروز
    • صفحه ویژه ۸ مارچ
    • صفحه ویژه تحولات اوکراین
  • ارتباط با ما
    • درباره ما
    • ارسال مقاله
    • تماس با ما
    • درخواست تبلیغات
بدون نتیجه
نمایش همه نتایج
  • صفحه نخست
  • اخبار
    • افغانستان
    • جهان
  • گزارش‌ها
    • گزارش‌های روز
    • گزارش‌های تحقیقی
  • مصاحبه‌ها
  • تحلیل و یادداشت
  • زنگ اول
  • جامعه
    • دموکراسی و حقوق بشر
    • حقوق زنان
    • محیط زیست
  • اقتصاد و توسعه
  • فرهنگ و هنر
    • ادبیات
    • سینما
    • موسیقی
    • داستان
    • هنر تجسمی
  • ورزش
  • ویژه‌ها
    • دوسالگی سقوط و حاکمیت دوباره طالبان
    • سخن زن
    • صفحه گزارش ویژه ملا هبت‌الله
    • صفحه‌ی ویژه ایستادگی برای آموزش
    • صفحه ویژه نصاب آموزشی در دوران حاکمیت طالبان
    • صفحه ویژه نوروز
    • صفحه ویژه ۸ مارچ
    • صفحه ویژه تحولات اوکراین
  • ارتباط با ما
    • درباره ما
    • ارسال مقاله
    • تماس با ما
    • درخواست تبلیغات
بدون نتیجه
نمایش همه نتایج
روزنامه ۸صبح
بدون نتیجه
نمایش همه نتایج

نیمایی‌سرایی‌های واصف باختری در دهه پنجاه

پرتو نادری پرتو نادری
9 اسد/مرداد 1402 - Jul 31, 2023

Social Media

واصف باختری در دهه پنجاه سده چهاردهم خورشیدی به اوج نیمایی‌سرایی‌های خود می‌رسد. نیمایی‌های او در نخستین سال‌های این دهه چنان با شتاب رو به کمال رفته‌اند که با سروده‌های دهه چهل شاعر قابل مقایسه نیستند.

بی‌تردید می‌توان گفت که نیمایی‌های او در این سال‌ها گذشته از این که اوج نیمایی‌سرایی شاعر را نشان می‌دهد، اوج نیمایی‌سرایی شعر پارسی دری در افغانستان نیز است.

او در این میدان با پیروزی و شتاب چشم‌گیری به پیش رفته که می‌توان گفت، خود به هویت شعر نیمایی افغانستان بدل می‌شود.

سروده‌های نیمایی او در این سال‌ با هر یک از شاعران پیش‌گام نیمایی‌سرایی حوزه بزرگ پارسی دری قابل مقایسه است. با همین شعرهاست که او در شعر مدرن حوزه پارسی به جایگاه بلندی دست می‌یابد.

محتوای شعرهایش در این سال‌ها ژرفای بیش‌تری پیدا می‌کند. برهنه‌گی زبان سیاسی جایش را به یک زبان نمادین و گاهی چندلایه و چندآوایی می‌دهد و شعر افق‌های معنایی گسترده و دورتری پیدا می‌کند.

در شعرهای این دوره واصف استعاره، نماد و اسطوره‌پردازی، گرایش به آرکائیسم زبانی و اشاره‌ها به شخصیت‌های اسطوره‌ای، تاریخی و رویدادهای اسطوره‌ای کاربرد گسترده‌ای می‌یابند و آرمان‌گرایانه می‌سراید. شاید کسانی گویند چه‌گونه آرمان‌گرایی؟

باید گفت که آرمان‌گرایی در شعر، ادبیات و هنر تنها آرمان‌گرایی ایدئولوژیک نیست. آرمان‌گرایی ایدئولوژیک برخاسته از یک سازمان و حزب ایدئولوژیک از هر گونه آن که باشد، آرمان‌گرایی نیست. ایستادن روی خط تعصب ایدئولوژیک است.

انسان در ایدئولوژی نمی‌گنجد. آرمان‌گرایی ایدئولوژیک خود آرمان‌گرایی نیست؛ جزم‌گرایی است. یک‌دست ساختن اندیشه‌های گوناگون انسانی است در اندیشه خود.

انسان ایدئولوژیک انسان جزم‌گرا و تک‌بُعدی است. انسان ایدئولوژیک می‌پندارد که بیرون از چارچوب ایدئولوژی او حقیقتی وجود ندارد. به پندار او انسان آزاده کسی است که به تعبیری، همه‌گان باید ‌بایسکل یا دوچرخه‌اش را به مانند او رکاب‌ بزنند.

آنانی که مفهوم انسان و معنویت انسان و گسترده‌گی ابعاد رنگارنگ انسان و جامعه را در چارچوب‌ تنگ و تاریک ایدئولوژی‌ها زندانی می‌کنند، خود در برابر آزادی انسان و معنویت انسان شمشیر کشیده‌اند. خود آزاد نیستند، زندانی قفس تنگ ایدئولوژی خودند.

بریدن واصف باختری از یک ایدئولوژی سیاسی چپ، آن گونه که در قصیده «پیر غزنین» اشاره شد، خود رشد کمال انسانی و کمال معنویت او را نشان می‌دهد. اگر همان‌ جا می‌ماند، بدون تردید ما امروز یک چنین شاعری را نمی‌داشتیم.

ایدئولوژی که می‌میرد شاعر و شعر ایدئولوژیک نیز می‌میرد. ما امروزه شاعران و نویسنده‌گانی داریم که خرمن شعرهای‌شان را در مسیر بادهای ایدئولوژی باد کردند. چون بادهای سرخ و سبز و زرد فرو نشست، دیدم که دگر دانه‌هایی از آن همه خرمن‌‌های پندیده برجا نمانده است. شاید خود دریافته باشند که عمری بیهوده کاه باد کرده‌اند.

حال آنانند و تابوت شعرهای ایدئولوژیک‌شان روی شانه‌ها و سرگردان که آن را در کدام گورستان فراموشی تاریخ خاک کنند.

من به دیدگاه‌هایی برخورده‌ام که این بریدن واصف باختری را چنان شکست در زنده‌گی او تلقی کرده‌اند. در حالی که شکست‌خورده آنانی‌اند که نمی‌توانند بدون چپه‌دوربین غبارآلود سیاست‌های ایدئولوژیک خود به انسان‌ها و به هستی او نگاه کنند. همیشه حقیقت در ذهن آنان همان چیزهایی بوده است که در چپه‌دوربین آنان بازتاب می‌یابد.

ایدئولوژی به تعبیری، همان بت‌های ذهنی است. همان چپرکت دزد افسانه‌ای یونان، پروکروستس است که ترازوی عدالتش بود.

کسانی که می‌توانند بت‌های ذهنی خود را بشکنند و به آزادی ذهنی برسند، انسان‌های خوش‌بختی‌اند؛ اما در کسانی دیگری این بت‌های ذهنی با مرگ آنان شکسته می‌شود و بدین گونه در تمام زنده‌گی در زندان بت‌های ذهنی خود نفس می‌کشند.

شعر واصف باختری پس از آن که او از ایدئولوژی روی برگشتاند بال‌وپر بلندتر و نیرومندتری یافت و توانست افق‌ها و اوج‌های دور و دورتری را زیر پر بگیرد.

ادبیات ایدئولوژیک از یک نقطه نظر، ادبیات نفرت است. چنین ادبیاتی را با دریغ ما در بیست سال گذشته نیز داشته‌ایم. شاعری می‌آید و قهرمان ذهنی خود را ستایش می‌کند. از او گاهی رستم می‌سازد و گاهی پرومیتوس. بعد دیگران ترسو‌ هستند و سزاوار نفرین.

شاعری می‌آید قوم و قبیله خود را به دانایی، قهرمانی و به همه خوبی‌های جهان ستایش می‌کند؛ اما قوم و قبیله دیگری را نفرین می‌کند و دشنام می‌فرستد. چنین نگرش‌هایی که قهرمان من، قوم و قبیله من از برگزیده‌گانند و نشسته بر بلندای کمال و انسانیت و دیگران بوزینه‌های مقلدی‌اند، خود یک ایدئولوژی سیاه است.

بینش چنین آقایان و بانوان ایدئولوژیک که از دوربین ایدئولوژی گروهی خود به پهنای ناکران‌مند ادبیات، هنر و زنده‌گی نگاه می‌کنند، به جهان‌نگری همان انسان‌های ساده در مغاره‌ای می‌ماند که باور دارند زمین روی شاخ گاوی قرار دارد، گاو روی ماهی و ماهی در دریایی. آن‌گاه که گاو شاخ، گوش یا دم خود را شور می‌دهد، زمین‌لرزه می‌شود و تمام.

اگر هم نه‌پذیری و مخالفت کنی و به هزار شیوه استدلال کنی، این گفته‌ها به ذهنیت سنگ‌شده آنان راهی نمی‌برد. نه‌تنها نمی‌پذیرند بلکه سنگ‌های بهتان، نفرین و دشنام است که به‌سوی تو پرتاب می‌کنند.

من بارها از کسانی شنیده‌ام که واصف باختری پس از آن که از مبارزه سازمانی و ایدئولوژیک دست کشید، دیگر شاعر نیست و خوب‌‌ترین شعرهایش را همان زمان سروده بود.

در گفت‌وگویی که باری با او داشتم این پرسش را در میان گذاشتم. پاسخ واصف چنین بود: «اگر من به‌حیث یک خواننده بی‌طرف شعرهای کهن خود را امروز مرور کنم، من در شعرهایی که مورد پسند عده‌ای از سیاسیون است، زیاد روح شاعرانه و جوهر شعری نمی‌یابم. البته شما می‌دانید که در افغانستان شعر سیاسی سرودن و شعر سیاسی همیشه دچار سؤتفاهم شده و همیشه شعار دادن‌های بسیار صریح و عریان در نزد عده‌ای بهترین شعرهای سیاسی تلقی شده است.

شما بهتر از من می‌دانید که چنین نیست. من در شعرهایی که در همان عوالمی که شما اشاره فرمودید سروده‌ام، امروز از لحاظ زبان و بیان و بسیار مختصات دیگری که در کار شاعری باید آن‌ها را نادیده نگیریم، ضعف‌ها و نارسایی‌های بسیار زیادی می‌بینم. در شعرهای دیگر، خود را راحت‌تر احساس کرده‌ام.»

پنجره‌های رو‌به‌رو، ص ۱۵۵

یک چنین داوری‌هایی را هم با دریغ بسیار شنیده‌ایم که ما شعر نداریم، داستان نداریم، نقد ادبی نداریم، هنر نداریم، ما از گذشته ادبی خود چیزی نه ‌آموخته‌ایم، یعنی چیزی برای آموختن وجود نداشته تا بیاموزیم. شاعر و نویسنده ما را در ایران کسی نمی‌شناسد و در بیرون کشور هویتی ندارند.

می‌شود به‌ساده‌گی گفت که چنین سخنانی یا برخاسته از ناآگاهی است یا هم آگاهانه خوش‌خدمتی به آنانی است که می‌خواهند چنین تصویری از افغانستان با زبان خودمان ارایه شود.

هیچ شاعری برای آن که او را در این یا آن کشور بشناسند، شعر نمی‌سراید. اگر به چنین هدفی می‌سراید، او دیگر شاعر نیست. یک هیاهوگر شهرت‌طلب است. حافظ برای آن شعر نسرود که گوته او را بشناسد. یا خیام برای آن نسرود که فیتز جرالد او را بشناسد و ترجمه کند تا غرب را تسخیر کند. مولانا برای آن نسرود تا نیکلسون او را بشناسد و مثنوی او را ترجمه کند و به همین گونه شمار دیگری از بزرگان.

اگر چیزی نداریم، باشد سر جایش؛ اما شما را که داریم. وقتی چیزی در میان نیست، شما چرا داشته‌های خود را در میان نمی‌گذارید. کجاست آن شق‌القمر ادبی که شما دارید؟

سخن معروفی از یکی از شخصیت‌های سیاسی جهان یادم می‌آید که مخالفانش جز رد کردن هر طرح و پیشنهادی و جز راه‌اندازی هیاهو، سخن دیگری نداشتند. به آنان می‌گفت: «ما کلوخ خود را در میدان انداختیم، شما بیایید و گوهر خود را در میدان اندازید!»

چنین سخنانی اهانت بزرگی است به ادبیات و فرهنگ سرزمینی که از حنظله بادغیسی تا واصف باختری شاعر دارد و حتا در همین صد سال گذشته چهره‌های درخشان ادبی – فرهنگی شناخته‌شده‌ای در حوزه بزرگ پارسی دری و جهان دارد که واصف باختری یکی از نام‌های بلند در این میان است.

شعر واصف باختری در دهه پنجاه و پس از آن بیش‌تر متمرکز بر شعر نیمایی و سپید است. نیمایی‌سرا و سپیدسراست. البته رغبت بیش‌تر به شعر نیمایی دارد. در این میان گاه‌گاهی غزل نیز می‌سراید.

زبان شعرهایش در این دوره بیش‌تر استعاری، نمادین و ابهام‌آلود است. کاربرد اسطوره‌ها، نمادها و تعبیرهای اسطوره‌ای آمیخته با گونه آرکائیسم زبانی با بسامد بلند، فهم پاره‌ای از سروده‌های او را برای خواننده دشوار می‌سازد و حتا در مواردی دست‌نیافتنی.

البته پیوند اسطوره و ادبیات پیشینه درازی دارد و درست به همان زمانی برمی‌گردد که هنوز جهان‌نگری انسان‌ جهان‌نگری اسطوره‌ای بود. اسطوره در حقیقت همان اندیشه‌پردازی یا بهتر است گفته شود که همان خیال‌پردازی انسان‌های نخستین است، نسبت به شناخت خود و نسبت به شناخت هستی پیرامون خود.

شناخت انسان در این دوره شناخت اسطوره‌ای است. ابزار شناخت خرد و تجربه نیست بلکه تخیل انسان است. چنین است که انسان‌ها برای هر پدیده قابل توجه خدایی می‌ساختند و آن خدا را مانند خود می‌انگاشتند.

انسان با تخیل خود می‌خواست خود و جهان را بشناسد. زبانی که این شناخت را روایت می‌کرد، زبان اسطوره بود. شناخت ذهنی انسان از هستی همان روایت‌های اسطوره‌ای بود.

اسطوره‌سازی به‌گونه‌ای در میان همه گروه‌های انسانی و هر قوم و قبیله‌ای وجود داشته است. اگر قوم و قبیله‌ای اسطوره نداشته باشند، این امر می‌تواند به این مفهوم باشد که آن قوم تخیل اسطوره‌ساز نداشته است.

اسطوره پس از آن که وارد ادبیات شد نه‌تنها بقای خود را تضمین کرد، بلکه غنای بیش‌تری یافت و توانست چنان مسافر در درازی تاریخ خود را به روزگار ما نیز برساند.

قومی که اسطوره نداشته باشد، ادبیاتش از این نقطه نظر ادبیات تهی و بی‌محتواست. به‌گونه خاص اسطوره با شعر حماسی پیوند نزدیکی دارد. ادبیات حماسی را نمی‌شود بدون اسطوره تصور کرد. آن جا که حماسه است، اسطوره نیز است و آن جا که اسطوره است در شعر حماسی رنگ و بوی تازه‌ای پیدا می‌کند. بازهم می‌توان گفت، قومی که اسطوره ندارد، ادبیات و شعر حماسی نیز ندارد.

اسطوره گویی جلوه و حاذبه جادویی دارد. اگر چنین نمی‌بود چه‌گونه می‌توانست به سرزمین شعر امروز نیز راه پیدا کند. برای آن که دیگر جهان‌نگری انسان، جهان‌نگری اسطوره‌ای نیست.

حال جهان با خرد و  دانش تجربی است که شناخته می‌شود. انسان دیروز می‌پنداشت، هر شهابی که در آسمان پدیدار می‌شود فرشته‌ای است که با خشم فرو می‌آید و می‌رود تا دیوی را که می‌خواهد به آسمان براید دوباره بر زمین اندازد.

در حالی که کیهان‌شناسی این مساله را روشن کرده است که وقتی شهاب‌سنگ‌هایی که به‌سوی زمین سقوط می‌کنند و به جو زمین می‌رسند، در اثر موجودیت اکسیجن آتش می‌گیرند و می‌سوزند. گاهی هم به‌گونه کامل آتش نمی‌گیرند، کاملاً نمی‌سوزند و به زمین می‌رسند.

با این حال، چرا شاعر امروز که این مساله را می‌داند، هنوز در تصویر شعر خویش به‌دنبال دیو و فرشته است.

زنده‌گی چیست برق رخشانی

که از آغوش ابرها خندد

یا شهابی که نیمه‌شب بر دیو

راه این کاخ بی‌ستون بندد

شاعر امروز از اسطوره‌ها در شعر خود استفاده می‌کند. آن را با وضعیت جاری اجتماعی و سیاسی جامعه پیوند می‌زند و بازسازی می‌کند. گاهی هم از بخش‌های یک اسطوره استفاده می‌کند، نه از کلیت آن.

اسطوره‌ها سرچشمه جوشان تخیلند. تخیل بزرگی در اسطوره‌ها وجود دارد و شاعر با آمیزش آن در شعر خود، در حقیقت تخیل در شعرش را ژرفا و فراخنای بیش‌تری می‌بخشد و محتوای شعرش ابعاد بیش‌تری پیدا می‌کند.

گونه دیگری از کاربرد اسطوره در شعر شاعران معاصر نیز دیده می‌شود و آن کاربرد نام‌های اسطوره‌ها و شخصیت‌های اسطوره‌ای در شعر است که بدون کدام زمینه‌پروری وارد شعر می‌شوند.

لطیف ناظمی در یکی از نوشته‌‌هایش زیر نام «کاجستان شعر و شعور واصف باختری» به‌گونه گسترده به بیان ویژه‌گی‌های شعر واصف پرداخته و در پیوند به چه‌گونه‌گی کاربرد اسطوره در شعر‌های او بحث کارشناسانه‌ای دارد؛ چنان که نوشته است: «دغدغه دیگر واصف، توسل به اسطوره است. او از اسطوره به‌عنوان نماد بهره می‌گیرد.‌ استفاده از استعارات اساطیری نیز، بر ابهام شعر می‌افزاید. واصف از اسطوره برای كشف و شهود و بازآفرینی واقعیت یاری می‌جوید و سر آن ندارد كه به عینیت توصیفی و بیان حرفی، بسنده كند و این عمل، شیوه همه سخن‌وران تواناست. در دایره شعری وی، دو گونه اساطیر راه دارند:

  • اساطیر سامی – اسلامی، چون یهودا، بابل، قابیل، یاران كهف، میكاییل، شداد، بلقیس، سلیمان، آذر، جبراییل، مریم، موسا …
  • اسطوره‌های آریایی چون سیاووش، داراب، افراسیاب، رخش، تهمینه، سام، جاماسپ، اسفندیار، رستم، كاووس، ضحاك و زال زر …»

کاربرد یک چنین اسطوره‌هایی در شعر واصف باختری در دهه پنجاه و پس از آن، دامنه بیش‌‌تری پیدا می‌کند و به یکی از ویژه‌گی‌های شاعری او بدل می‌شود. گاهی شعر او با یک روایت اسطوره‌ای آغاز می‌شود که محتوای شعر را از جهان اسطوره تا واقعیت جامعه، پیوند می‌زند.

«عقاب از اوج‌ها…» که در سال ۱۳۵۱ سروده شده، یکی از درخشان‌ترین نیمایی‌های واصف باختری است.

چنین گفتند در افسانه‌های باستان افسانه‌آرایان

که بابل این ابرشهر این سپیدار کهن در جنگل تاریخ

چو شد بر سرزمین‌های دگر چیره

گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را

و هر یک خویشتن را ایزدی پنداشت

غرور شهروندان نیز از آیین سالاران فزونی یافت

خدا شد خشمگین زین نابکاری‌ها

سزایی داد ایشان را شگفتی‌زا

که از آن پس نداستند

زبان یک‌دگر آنان

یکی را گر درود گرم بر لب بود

به گوش دیگران دشنام می‌آمد

به بابل شهر زان پس ابر کین گسترده‌دامان بود

زبان‌ها در دهان‌ها چون زبان گرزه‌ماران بود

روان‌ها زهر خشم و کینه را آگنده انبان بود

جبین‌ها سوی هم از کینه آژنگین

سرود مهر خاموش و خروش خشم آهنگین

دگر در باغ دل‌ها جز گیاه هرزه نفرین نمی‌رویید

سخن از چنگ و دندان بود و هر واژه به زهر آلوده‌پیکان بود

کنون ای همنوردان – همنوردانی به شاخ کینه‌ها پیچیده پیچک‌وار –

مگر ما نیستیم آن بابلی سرگشته‌گان کز خشم و کین ناروا

            – این میوه‌های نخل تلخ خامی پندار –

ستیزیم با هم چون زبان هم نمی‌دانیم

چه نادان همسرایانیم

روان‌ها – شیشه‌های‌ از شرنگ رنج آگنده –

سخن‌ها – سبزه‌های خاک‌سود از سردی پاییز –

و دل‌ها چون تهی گهواره‌های کودک امید

چو چاووشان جادو، روی بر شب، پشت بر خورشید

به کاجستان ما گر آتش افگندند

به پادآوای فریاد گیاهان گر غریو باده‌های هرزه‌خوان برخاست

سترون نیست خاک این جاودانی چشمه زایا

نخواهد بود این زنگار بر آیینه‌ها پایا

اگر در باغ دل‌ها جز گیاه هرزه نفرین نمی‌روید

مپندارید این فرجام رویش‌هاست

که هر فرجام آغاز است و ره تا بی‌کران باز است

اگر رهوار از ره خسته پندار جز بی‌راه، جز تک‌راه، راهی را نمی‌پوید

چرا آیینه اندوه باید بود

زبونی تک‌درخت ناتوان را باد

غرور بارور را جنگل انبوه باید بود

عقاب از اوج‌ها فریاد می‌دارد

افق‌ها ناکران‌مندست

ز باروی سیاه شهر شب پرواز باید کرد

مباد اهریمن شب‌های سنگین‌پا

درفش خویش را بر واپسین سنگر برافرازد

مباد این مرغ آتش‌بال زرین گام

که دارد لحظه‌های زنده‌گانی نام

ز لرزان شاخه عمر سپنج ما کند پرواز

مبادا چون گل خشکیده بگذارند ما را در میان برگ‌های دفتر تاریخ

مبادا بر فرازان آتشی کز هیمه پاک روان ما بود روشن

فتد خاکستر تاریخ

که گر خاموش شد این تابناک آتش

نباشد واژه امید را آرش

شبستان گُسستن را اگر از چلچراغ بازپیوستن فروغی بود

ز خون خویشتن – این شبنم برگ گل هستی –

نگین سرخ بنشانیم بر انگشتر تاریخ

سفالینه‌ای چند بر پیشخوان بلورین فردا، ص۱۲۷ – ۱۲۹

این شعر زبان روایی دارد. با روایت اسطوره بابل آغاز می‌شود و در نخستین سطر ما را به‌سوی یک حادثه اسطوره‌ای پرتاب می‌کند. در چند سطر دگر ما خود را در بابل می‌یابیم با آن پیشوایان و مردمان مغرورش که هر یکی خود را خدایی می‌پندارند.

شعر را می‌توان به سه بخش دسته‌بندی کرد:

  • روایت اسطوره بابل،
  • آمیختن اسطوره با وضعیت اجتماعی – سیاسی،
  • نتیجه و پیام نهایی شعر.

این بخش‌ها به‌گونه سازمند در شعر با هم می‌آمیزند و محتوای شعر را می‌سازند. کاربرد اسطوره در این شعر چنان است که تاریخ و اسطوره با هم پیوند می‌خورد. گویی پلی است میان اسطوره و تاریخ. به زبان دیگر، اسطوره با تاریخ می‌آمیزد. یعنی واقعیت اسطوره‌ای با واقعیت تاریخی می‌آمیزد. محتوا تنها در یک خط روایی توصیفی حرکت نمی‌کند. خواننده از اسطوره می‌رسد به تاریخ و در آخر هم به روزگاری که در آن زنده‌گی می‌کند.

در بعضی از روایت‌های مذهبی آمده است که مردمان در آغاز به یک زبان سخن می‌گفتند. چون پس از توفان نوح آواره شدند و به بابل رسیدند، برای آن که پراکنده نشوند برجی ساختند بسیار بلند.

از این کار دو هدف داشتند. نخست این که می‌خواستند با هم زنده‌گی کنند تا پراکنده نشوند. دو دیگر این که می‌خواستند از برج بالا روند و به بهشت برسند. این برج را نه‌تنها پلی در میان زمین و آسمان می‌پنداشتند بلکه آن را دروازه‌ بهشت نیز می‌دانستند که آنان را به بهشت می‌رساند.

خداوند که آنان را به پراگنده‌‌ زنده‌گی کردن بر روی زمین دستور داده بود، از چنین کاری خشمگین شد. به تعبیر واصف باختری «جزای‌شان داد شگفتی‌زا».

شبی از خواب بیدار شدند و دیگر زبان هم را نمی‌دانستند. اگر کسی به دیگری درود و سلامی می‌فرستاد، در گوش او دشنام می‌آمد. دیگر زبان در میان آنان ابزاری برای پیوند و بیان عشق و عاطفه نبود، بلکه ابزاری شده بود برای دشمنی، جنگ و خون‌ریزی. چنین بود که با دشمنی از همدیگر جدا شدند و هر گروهی به هر سویی رفتند و زبان‌های گوناگونی را پدید آوردند.

هرچند این اسطوره نمی‌تواند یک سند تاریخی و علمی در پیوند به پیدایی زبان‌ها باشد، با این حال اشاره به این امر دارد که همه زبان‌ها از یک زبان که همان زبان مردم بابل بوده سرچشمه گرفته‌ است. این نکته را در نظر داشته باشیم که شماری از زبان‌شناسان در جریان پژوهش‌های خود این نظر را مطرح‌ کرده‌اند که زبان‌های موجود جهان با شباهت‌ها و اختلاف‌هایی که دارند به ریشه یگانه‌ای می‌رسند. به بیان دیگر، به یک زبان مادر می‌رسند که امروزه وجود ندارد.

در مثنوی معنوی دو روایت وجود دارد که مولانا بر اهمیت فهم زبان و جایگاهی که در پیوند به همبسته‌گی انسان‌ها دارد، تاکید کرده است. وقتی از گفته‌های طرف مقابل چیزی را قیاس می‌کنی و بعد گفتار و رفتارت را بربنیاد آن قیاس استوار می‌سازی، در حقیقت سنگ‌بنای دشمنی را تهداب‌گذاری کرده‌ای.

یکی هم، همان روایت جنگ چهار تن است بر سر انگور که در دفتر دوم مثنوی آمده است. روزی چهار تن از گوینده‌گان چهار زبان به راهی روان بودند. کسی به آن‌ها یک درهم می‌‌دهد. هرچند همه‌گان می‌خواهند که چون به بازار رسند، با آن پول انگور بخرند؛ اما چون زبان هم را نمی‌فهمند، کارشان به خشونت و جنگ می‌کشد.

چار کس را داد مردی یک درم

آن یکی گفت این به انگوری دهم

آن یکی دیگر عرب بُد گفت لا

من عنب خواهم نه انگور ای دغا

آن یکی ترکی بد و گفت این بَنُم

من نمی‌خواهم عنب خواهم اُزم

آن یکی رومی بگفت این قیل را

ترک کن خواهیم استافیل را

مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص ۳۲۷

این چهار تن یک چیز می‌خواستند. حقیقت خواسته‌های‌شان یک چیز بود؛ اما در لفظ‌های گوناگون. لفظ‌ها با هم فرق داشتند. اختلاف در لفظ‌ها بود نه در حقیقت. عنب، اُزم و استافیل در زبان‌های عربی، ترکی و رومی همان انگور است در زبان فارسی.

در تنازع آن نفر جنگی شدند

که ز سِر نام‌ها غافل بدند

مشت بر هم می‌زدند از ابلهی

پر بدند از جهل و از دانش تهی

همان، ص ۳۲۷

آنان با هم جنگیدند، بر روی یکدیگر مشت می‌زدند. با آن که یک چیز می‌خواستند و یک هدف داشتند؛ اما زبان هم را نمی‌فهمیدند و از سر ناآگاهی و بی‌دانشی به جان هم افتاده بودند.

مولانا در ادامه این قصه می‌گوید که اگر انسان صاحب سِر و راز دانی آن جا می‌بود این همه جنگ و ستیز در میان آنان برنمی‌خاست.

صاحِب سری، عزیزی، صد زبان

گر بدی آن‌جا بدادی صلح‌شان

پس بگفتی او که من زین یک درم

آرزوی جمله‌تان را می‌دهم

همان، ص ۴۲۸

روایت دیگر در دفتر اول، همان حکایت رفتن کَر یا ناشنوا به دیدار همسایه بیمارش است. چون کر خواست به دیدار همسایه بیمار خود برود، نزد خود قیاس‌هایی کرد که اگر من چیزی بپرسم، او لبی بجنباند، شاید چنین یا چنان بگوید و من باز چیز دیگری بپرسم. مرد ناشنوا با پرسش‌ها و پاسخ‌های قیاسی، حدس و گمان‌هایی که در ذهنش ساخته بود به دیدار همسایه بیمار خود رفت. کنار او نشست و با مهربانی پرسید:

گفت چونی گفت مردم، گفت: شکر

شد از این رنجور، پرآزار و نُکر

کین چه شکرست او مگر با ما بدست

کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست

بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر

گفت نوشت باد افزون گشت قهر

بعد از آن گفت از طبیبان کیست او

که همی‌آید به چاره پیش تو

گفت عزرائیل می‌آید برو

گفت پایش بس مبارک شاد شو

کر برون آمد بگفت او شادمان

شکر کِش کردم مراعات این زمان

همان، ص ۱۵۰

کر شادمان از خانه بیمار بیرون می‌شود که حق همسایه‌گی را ادا کرده؛ اما سخنان او دل بیمار را شکسته است. بیمار با خود می‌گوید:

گفت رنجور این عدوی جان ماست

ما ندانستیم کو کان جفاست

کر با قیاس حسی خود هرچند در تلاش مهربانی و غم‌شریکی با همسایه بیمار خود بود؛ اما به سبب نفهمیدن زبان او نه‌تنها دوستی ده‌ساله را برباد داد، بلکه همسایه را به دشمن خود بدل کرد.

‌از قیاسی که بکرد آن کر گُزین

صحبت ده‌ساله باطل شد بدین

در شعر «عقاب از اوج‌ها» در بخش دوم، اسطوره با وضعیت سیاسی – اجتماعی افغانستان پیوند می‌خورد. به تاریخ سرایش شعر که توجه کنیم در آن سال‌ها افغانستان با یک بحران بزرگ سیاسی – اجتماعی سردچار بود.

خشک‌سالی مردم را درمانده ساخته بود. احزاب و سازمان‌های سیاسی به‌جای این که به‌سوی تفاهم و هم‌گرایی گام بردارند، هر کدام شاخه‌شاخه‌ از هم جدا می‌شدند و این شاخه‌ها در برابر هم قرار می‌گرفتند.

هرازگاهی دانشگاه کابل به میدان زورگویی و برخوردهای فزیکی احزاب سیاسی بدل می‌شد. با چوب و چماق در برابر هم قرار می‌گرفتند. گویی دانشگاه به میدان دویل دانش‌جویان وابسته به حزب‌ها و سازمان‌های سیاسی بدل شده بود.

در همین سال‌ها بود که نخستین بار بر روی زنان و دختران در کابل اسید پاشیده شد. در همین سال‌ها بود که در دانشگاه کابل در اثر برخورد دانش‌جویان حزبی و سازمانی، یکی از دانش‌جویان دانشکده ساینس کشته شد و شماری هم زخمی شدند. یک چنین حادثه‌‌هایی در بعضی از ولایت‌ها نیز رخ می‌داد.

حرکت‌های کودتایی در زیر پوست ارتش کشور جریان داشت تا این که کودتای داوود خان در سرطان ۱۳۵۲ به ثمر رسید و بدین گونه، بساط دموکراسی برچیده شد.

سازمان‌ها و احزاب سیاسی به تعبیری شمشیر به شمشیر بودند. هر کدام دیگری را خاین، وطن‌فروش، جاسوس و چیزهایی از این دست می‌گفتند.

احزاب سیاسی و رهبران سیاسی مخالفان خود را حتا با تجاوز به حریم زنده‌گی خصوصی و خانواده‌گی تخریب می‌کردند و دشمنی‌های آینده را بذرافشانی می‌کردند. بعدها نتیجه‌اش را هم دیدیم. به تعبیر واصف: «سخن از چنگ و دندان بود و هر واژه به زهر آلوده‌پیکان بود».

او در چنین وضعیتی با زبان طعنه‌آمیز هشدار می‌دهد:

«ستیزیم با هم چون زبان هم نمی‌دانیم

چه نادان همسرایانیم»

پایان شعر نه به نوحه‌سرایی می‌رسد، نه هم بیان اندوه و ناامیدی است؛ بلکه شاعر از یک آینده تاریک هشدار می‌دهد. یک آژیر خطر است که به صدا در آمده است. آژیر برخاسته از ناامیدی نیست. آژیر خطر برای آن بلند می‌شود تا از حادثه خبر دهد. به هدف آماده‌گی در برابر خطر است که آژیر خطر بلند می‌شود. خطر را باید شناخت و در برابر آن برای مبارزه آماده شد. در غیر این، حادثه است که ما را در خود می‌پیچد و می‌برد به آن سویی که می‌خواهد.

مبادا چون گل خشکیده بگذارند ما را در میان برگ‌های دفتر تاریخ

مبادا بر فروزان آتشی کز هیمه پاک روان ما بود روشن

فتد خاکستر تاریخ

که گر خاموش شد این تابناک آتش

نباشد واژه امید را آرش

شبستان گسستن را اگر از چلچراغ باز پیوستن فروغی بود

ز خون خویشتن – این شبنم برگ گل هستی –

نگین سرخ بنشانیم بر انگشتر تاریخ

شاعر از خاموش شدن آتش مبارزه در برابر بادهای پراکنده‌گی نگران است. می‌هراسد که اگر چنین شود، دیگر این مبارزه به نتیجه‌ای نخواهد رسید و تنها مانند برگ‌های گلی که در میان ورق‌های کتاب می‌خشکند، رویدادی خواهد بود تنها در حافظه تاریخ.

با دریغ صدای این آژیر شنیده نشد. هرچند حزب دموکراتیک خلق با یک اقدام کودتایی به قدرت رسید؛ اما نخستین و نیرومندترین دشمن آن در دورنش بود. آن دشمن چیزی نبود جز این که زبان هم را نمی‌فهمیدند و به دشمنی در برابر هم برخاستند. چنان بود که تاریخ گلیم قدرت‌شان را برچید.

مجاهدین هم به چنین سرنوشتی گرفتار آمدند. همه از حکومت اسلامی می‌گفتند، اما زبان هم را نمی‌دانستند تا این که به تاریخ پیوستند. چون بدون فهم زیان همدیگر هیچ گروهی ره به جایی نمی‌برد.

واصف باختری از اسطوره‌ها و شخصیت‌های اسطوره‌ای بیش‌تر همین گونه استفاده می‌کند. بی‌هدف به تکرار اسطوره نمی‌پردازد بلکه اسطوره را در خدمت محتوای شعر قرار می‌دهد. گویی اسطوره در محتوای شعر حل می‌شود و شعر به محتوای ژرف‌تر و گسترده‌تری می‌رسد.

ShareتوئیتارسالارسالShare

مطالب مرتبط

هشت صبح

منظومه‌ای در سوگ استاد واصف باختری


15 میزان/مهر 1402 - Oct 7, 2023
هشت صبح

آخرین وداع با استاد واصف باختری، آشناترین چهره معاصر‌مان

16 سنبله/شهریور 1402 - Sep 7, 2023
هشت صبح

«دلم چگونه شکیب آورد نبود ترا»

10 سنبله/شهریور 1402 - Sep 1, 2023

تازه‌ترین مطالب

یوان‌اچ‌سی‌آر: بیش از سه میلیون تن در افغانستان آواره هستند

5 دقیقه پیش
برنامه جهانی غذا به بیش از ۱۵ هزار خانواده نیازمند در غور و پکتیکا کمک توزیع کرد

برنامه جهانی غذا به بیش از ۱۵ هزار خانواده نیازمند در غور و پکتیکا کمک توزیع کرد

2 ساعت پیش
Auto Draft

طالبان: بانک جهانی دفترش در افغانستان را تا یک ماه دیگر بازگشایی می‌کند

3 ساعت پیش

تفنگ‌داران ناشناس یک تن را در هرات به قتل رساندند

4 ساعت پیش

طالبان به باشنده‌گان ولسوالی بگرام: مشخصات مهمان‌های تان را برای ما شریک کنید

4 ساعت پیش

پادکست

پادکست ۸صبح
پادکست ۸صبح

پادکست روزنامه ۸صبح برنامه‌های ضبط شده تویتتر اسپیس روزنامه ۸صبح می‌باشد که شام روزهای جمعه، به صورت زنده از طریق تویتتر روزنامه ۸صبح برگزار می‌گردد.
دربرنامه‌های توییتر اسپیس روزنامه ۸صبح که با حضور کارشناسان، تحلیل‌گران و فعالین سیاسی و مدنی برگزار می‌گردد، مسایل عمده و اساسی جامعه افغانستان به بحث گرفته می‌شود. در این برنامه‌ها، مخاطبان نیز فرصت پرسش و ابراز نظر دارند.
#8amSpaces @HashteSubhDaily

«سخن زن/۷:‌ از دنیای موسیقی تا دنیای آواره‌گی؛ «شب‌ها را در پارک‌های ایران صبح کردم
«سخن زن/۷:‌ از دنیای موسیقی تا دنیای آواره‌گی؛ «شب‌ها را در پارک‌های ایران صبح کردم
Episode play icon
«سخن زن/۷:‌ از دنیای موسیقی تا دنیای آواره‌گی؛ «شب‌ها را در پارک‌های ایران صبح کردم
Episode play icon
سخن زن/۶: کودکی در لباس عروس؛ از ظلم پدر تا خزیدن به خانه شوهر
Episode play icon
پادکست هفتگی/۲۹: اخراج پناه‌جویان افغان از پاکستان: قصه تلخ مهاجرت و بی‌وطنی
Episode play icon
سخن زن/۵: مردن در زیر درخت توت؛ قتلی که خودکشی خوانده شد
Episode play icon
پادکست هفتگی/۲۸: روز ملی زبان اوزبیکی و راه‌اندازی بخش اوزبیکی در روزنامه ۸صبح
Episode play icon
سخن زن/۴:خاطرات کاج؛ ضجه‌های مادران در سوگ فرزندان‌شان
Episode play icon
پادکست هفتگی/۲۷: گفت‌وگوی روایت‌ها (۱)؛ چیستی روایت و رابطه آن با شکل‌گیری جریان‌های سیاسی
Episode play icon
پادکست هفتگی/۲۶: روابط افغانستان و پاکستان: گذشته سیاه، آینده تاریک
Episode play icon
سخن زن/۳: آزاد شدم، اما به قیمت جان و‌ جوانی
Episode play icon
پادکست هفتگی/۲۵: گفت‌وگوی روایت‌ها (۲)؛ چپ‌گرایی در افغانستان
Search Results placeholder

پربازدیدترین مطالب

  • وضعیت هزاره‌ها در رژیم طالبان؛ ۱۳ تن در یک ماه در هرات ترور شدند

    ترکیه به‌دلیل شکایت ایران امیر تتلو را بازداشت کرد

    0 shares
    Share 0 توئیت 0
  • الجزیره: سازمان‌های استخباراتی پنج کشور در جنگ غزه با اسراییل همکاری می‌کنند

    0 shares
    Share 0 توئیت 0
  • پایان نشست ویانا؛ مخالفان سیاسی طالبان بسیج می‌شوند

    0 shares
    Share 0 توئیت 0
  • تاریخ بیهقی؛ نسخه خطی دانشگاه آکسفورد

    0 shares
    Share 0 توئیت 0
  • تفنگ‌داران ناشناس یک فرمانده محلی طالبان را در تخار کشتند

    0 shares
    Share 0 توئیت 0
روزنامه ۸صبح

پرخواننده‌ترین روزنامه‌ افغانستان
صاحب امتیاز: سنجر سهیل
ایمیل: [email protected]
رئیس اجرایی: پرویز کاوه
ایمیل: [email protected]
مدیر مسوول: محمد محق
ایمیل: [email protected]
سردبیر: علی نظری
دبیر گزارش‌ها: امین کاوه
تحلیل‌گر: شجاع‌الدین امینی
پذیرش مقالات و اعلان: [email protected]

تازه‌ترین مطالب

یوان‌اچ‌سی‌آر: بیش از سه میلیون تن در افغانستان آواره هستند

5 دقیقه پیش
برنامه جهانی غذا به بیش از ۱۵ هزار خانواده نیازمند در غور و پکتیکا کمک توزیع کرد

برنامه جهانی غذا به بیش از ۱۵ هزار خانواده نیازمند در غور و پکتیکا کمک توزیع کرد

2 ساعت پیش
Auto Draft

طالبان: بانک جهانی دفترش در افغانستان را تا یک ماه دیگر بازگشایی می‌کند

3 ساعت پیش

تفنگ‌داران ناشناس یک تن را در هرات به قتل رساندند

4 ساعت پیش

© کپی‌رایت 2023؛ کلیه حقوق برای روزنامه 8صبح محفوظ است.

بدون نتیجه
نمایش همه نتایج
برگشت به 8am.media
پښتو ویب‌پاڼه
English Website
اۉزبېکچه ویب‌سایت
  • صفحه نخست
  • اخبار
    • افغانستان
    • جهان
  • گزارش‌ها
    • گزارش‌های روز
    • گزارش‌های تحقیقی
  • مصاحبه‌ها
  • تحلیل و یادداشت
  • زنگ اول
  • جامعه
    • دموکراسی و حقوق بشر
    • حقوق زنان
    • محیط زیست
  • اقتصاد و توسعه
  • فرهنگ و هنر
    • ادبیات
    • سینما
    • موسیقی
    • داستان
    • هنر تجسمی
  • ورزش
  • ویژه‌ها
    • دوسالگی سقوط و حاکمیت دوباره طالبان
    • سخن زن
    • صفحه گزارش ویژه ملا هبت‌الله
    • صفحه‌ی ویژه ایستادگی برای آموزش
    • صفحه ویژه نصاب آموزشی در دوران حاکمیت طالبان
    • صفحه ویژه نوروز
    • صفحه ویژه ۸ مارچ
    • صفحه ویژه تحولات اوکراین
  • ارتباط با ما
    • درباره ما
    • ارسال مقاله
    • تماس با ما
    • درخواست تبلیغات

© کپی‌رایت 2023؛ کلیه حقوق برای روزنامه 8صبح محفوظ است.

Welcome Back!

Login to your account below

Forgotten Password?

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Log In

Add New Playlist

This website uses cookies. By continuing to use this website you are giving consent to cookies being used. Visit our Privacy and Cookie Policy.