یکی از موضوعات مهم و بحثبرانگیزی که قسمت مهم وقت پژوهشگران عرصه تاریخ اسلام به آن اختصاص یافته و به احتمال زیاد در آینده نیز چنین خواهد بود، موضوع چگونهگی گردآوری حدیث و پیامدهای خواسته یا ناخواسته این گردآوری است. میدانیم که حدیث (سنت) پس از گذشت دو قرن از وفات رسول خدا یا اندکی کمتر از آن، جمعآوری شده و همین امر زمینه را برای دخل و تصرف عوامل گوناگون، اعم از گرایشهای مذهبیـفرقهای، اختلافهای اجتماعی و نژادی و کشمکشهای سیاسی، در روند نقل و تدوین حدیث فراهم آورده و سبب شده که برخورد ما با سنت، همواره محتاطانه و با عدم اطمینان و قطعیت همراه باشد.
برای اثبات این نکته مثالهای بیشماری میتوان ذکر کرد که در طول تاریخ، روایتهای منسوب به پیامبر خدا در بسا موارد بهعنوان دستاویزی دینی برای توجیه منافع مذهبی و سیاسی به کار گرفته شده است. در این میان، آنچه بیش از هر عامل دیگری دست سوءاستفادهگران را باز گذاشته و موجب شده با آزادی بیشتر وارد عمل شوند، تأخیر در تدوین حدیث نبوی است. البته باید در جایش به این موضوع هم پرداخت که همعرض و همسنگ قرار دادن سنت با قرآن نیز یکی از علتهایی است که جمود و تحجر را در اندیشه دینی نهادینه کرده و میدانی برای جولان عقل و خرد انسانی باقی نگذاشته است.
یکی از عرصههایی که روایتهای منسوب به پیامبر خدا در آن، زمینهساز جمود و ایستایی شده، عرصه فقه سیاسی اسلام است. طبیعی است که حکومتهای مختلف در طول تاریخ، برای تضمین ماندگاری خود بهترین و میانبُرترین راه را این میدانستهاند که حدیث جعل کنند و به نام سخن پیامبر خدا به خورد مردم بدهند تا آنان را قانع به فرمانبری از خود کنند. مردم هم که گرفتار ذهن روایتزده بوده و چه بسا ایادی حکومتها در روایتزده شدن ذهن مردم نقش داشتهاند، به آسانی فریب تبلیغات حاکمانی را میخوردهاند که از سنت نبوی برای تقویت پایههای حکومتهای خود مایه میگذاشتهاند.
یکی از روایتهایی که در شکلدهی اندیشه سیاسی مسلمانانِ اهل سنت، عاملی موثر بوده، روایتی است که رهبری سیاسی مسلمانان را منحصر در «قبیله قریش» میکند و دیگران را از منازعه و کشمکش با قریش بر سر حاکمیت سیاسی برحذر میدارد. این روایت به عبارتهای مختلف در بسیاری از کتابهای حدیث از جمله صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است. مثلاً در سندی از این روایت در صحیح بخاری آمده که رسول خدا فرمود: «خلافت و حکومتداری در قریش است تا زمانی که قریشیان دین را برپا دارند و هر شخصی که با آنها در این زمینه دشمنی ورزد، خداوند در دوزخ نگونسارش میسازد.» در روایت مسلم آمده: «این دین با خلیفهگانی که همهگی قریشی هستند، عزیز خواهد ماند.»
با توجه به این روایت که از طُرُق متعددی نقل شده، دیدگاه اهل سنت و جماعت بر این قرار گرفته که یکی از شرطهای اصلی برای احراز صلاحیت رهبر سیاسی شدن، نسب قریشی داشتن است. امام شرفالدین نووی مدعی اجماع در این زمینه شده است. همچنان ابوالحسن ماوردی در «الاحکام السلطانیه» در مقام ذکر شروط امام اعظم نوشته است: «باید امام قریشی باشد؛ چون در اینباره نص وارد شده، افزون بر آنکه اجماع بر آن منعقد شده است.»
مدافعان سرسخت حدیث در کنار اینکه کوشیدهاند این حدیث را معتبر و موثق جلوه دهند، در ارزش محتوایی آن نیز سخن راندهاند. از جمله گفتهاند که این حدیث برای سدههای متوالی وحدت و یکپارچهگی مسلمانان را تضمین کرد و نگذاشت اشخاصی که در سر خیال غصب خلافت را میپختند، به خود جرأت این کار را بدهند؛ چون خود را تقابل با فرمایش رسول خدا و افکار عمومی مسلمانان میدیدند و در مییافتند که اقدامشان در این زمینه بیفرجام خواهد بود.
بگذارید بدون پیشپندار به سراغ روایت «الائمة من قريش» برویم؛ مخصوصاً با توجه به اینکه اینک فضا برای صریح حرف زدن در اینباره مساعد است؛ چون دگرگونیهای ژرف و همهجانبهای در جهان روی داده و اکنون قریشی بودن یا قریشی نبودن رهبر مسلمانان از اهمیت ویژهای برخوردار نیست. قراین عقلی و نقلی بسیاری این نکته را برملا میکند که این روایت از همان روایتهای ساختهگی است که برای بهکارگیری در جهت برآوردن اهداف و منافع گروهی خاص جعل شده و به پیامبر خدا نسبت داده شده است. بگذریم از اینکه از همان صدر اسلام، گروههای سیاسی و نحلههای فکری نیرومندی وجود داشتهاند که موضوع «رهبری سیاسی مسلمانان» را مختص به گروهی خاص نمیشمرده و آن را متعلق به همه میدانستهاند.
برای نقد این حدیث میتوان راههای متفاوتی را پیمود. از جمله راهها این است که ثابت کنیم این روایت با روایتهای دیگری که از پیامبر خدا نقل شده، در تضاد قرار دارد. از باب مثال، از پیامبر خدا نقل شده که ایشان مسلمانان را به «سمع و طاعت» از حاکم در هر شرایط فراخوانده، هرچند شخصی که بر آنها حکمرانی میکند، «برده سیاهپوستی باشد که سرش در کوچکی همانند کشمش باشد.» این روایت، این مسأله را آشکار میکند که اشکالی ندارد که رهبر سیاسی مسلمانان برده حبشی باشد.
از عمر بن خطاب، خلیفه دوم مسلمانان، نیز نقل شده که در لحظات مرگش گفته بود: «اگر سالم، مولای ابیحذیفه، زنده میبود موضوع جانشینی را به شورای ششنفره واگذار نمیکردم و بیشک و تردید وی را به جانشینی خود بر میگزیدم.» سالم از اهالی فارس بود و سابقه بردهگی داشت. با وجود این، عمر بن خطاب وی را شایسته خلافت میدانست و کسی از صحابه هم اعتراضی بر این اظهارات نکرد و وی را متهم به مخالفت با دستور رسول خدا نساخت.
از همه اینها گذشته، مسلمانان همواره با افتخار از این حرف میزنند که با ظهور اسلام امتیازات قبیلهای و برتریخواهیهای نژادی و قومی ملغا شده و انسانها باهم مساوی تلقی شدهاند و از منظر اسلام هیچکس از دیگری، جز به پارسایی و پرهیزکاری، برتری ندارد. با این حساب، آیا این ادعا که به جز قبیله قریش، شخص یا قبیله دیگر شایستهگی احراز مسوولیت رهبری مسلمانان را ندارد، تلاش برای زنده کردن نعرههای جاهلی و افتخارات موهوم نیست؟ آیا امکان دارد علمای اسلام بر امری اجماع کنند که با گوهر آموزههای دین در تعارض قرار دارد؟ شخصی که عرب یا قریشی نیست، چه گناهی را مرتکب شده که با اصل و نسب متفاوت چشم به جهان گشوده تا سزایش این باشد که از حق رسیدن به رهبری مسلمانان محروم شود؟
یکی از قراین و شواهدی که ثابت میکند روایت «الائمة من قريش» احتمالاً برساخته است و برای برآوردن اهداف سیاسی خاص، جعل و وضع شده، این است که گفتوگوهایی که در سقیفه بنی ساعده میان صحابه صورت پذیرفته و تاریخنویسان مسلمان آن را در کتابهایشان ثبت کردهاند، از جنس گفتوگوهایی بوده که صحابه کوشیدهاند با پیش کشیدن حجتهای منطقی و استدلالهای عقلانی، حرف خود را به کرسی بنشانند و در آنها خبری از استناد به سخن پیامبر خدا و نص دینی نبوده است. در سقیفه بنی ساعده میان دو گروه از مسلمانان (مهاجران و انصار) گفتوشنیدی داغ صورت پذیرفت. انصار معتقد بودند که آنان بهدلیل مجاهدتهایشان در راه دفاع از اسلام و حضرت محمد حق دارند که یکی را از میان خود بهعنوان جانشین رسول خدا برگزینند. نمایندهگان قریش (ابوبکر، عمر و ابوعبیده) اینگونه استدلال میکردند که عربها به علت جایگاهی که قریش دارد و نیز به این جهت که پیامبر خدا از بین آنها ظهور کرده، قریش را شایستهتر برای رهبری سیاسی میدانند و از رهبری که از قبایل دیگر ظهور کند، فرمان نمیبرند و اگر قرار باشد رهبر مسلمانان از میان انصار انتخاب شود، آشفتهگی و اختلاف پدید میآید.
واضح است که اگر روایتی در این باب وجود میداشت، حتماً قریشیان برای تقویت ادعاهای خود به آن استناد میکردند و مخالفان را با این حربه به سکوت وامیداشتند و مجبور نبودند وارد گفتوگوهای طولانی و خستهکن با انصار شوند. محمدعابر الجابری در «نقد العقل السیاسی العربی» شرح و تفصیلی کافی در این مورد ارایه کرده و نشان داده که آن شمار از یاران پیامبر خدا که در سقیفه گرد هم آمده بودند تا در خصوص تعیین رهبر سیاسی آینده مسلمانان رایزنی کنند، هیچوقت حرفی از آیت و روایت نزدند.
اهل سنت و جماعت که عموماً معتقد به لزوم قریشی بودن خلیفه بودند، بعدها مجبور شدند این شرط را در رهبر سیاسی نادیده بگیرند و از کنار آن شتابان عبور کنند. مثلاً عثمانیها صدها سال بر سرزمینهای اسلامی فرمانروایی کردند، بدون آنکه نسبتی با قریش یا حتا عرب داشته باشند. فقیهان مسلمان برای اینکه در برابر عمل انجامشده قرار گرفته بودند، تبصرههایی بر این شرط اضافه کردند تا برای وضع بهوجودآمده، توجیهی تراشیده باشند. از جمله شماری از آنها گفتند که قریشی بودن رهبر سیاسی شرط اولویت است نه وجوب. یا گفتند که قریشی بودن رهبر سیاسی در صورتی لازم است که همزمان با آن، قهر و غلبه هم وجود داشته باشد و حالا که قهر و غلبه از آن دیگران است، شرط قریشی بودن ساقط شده است.
در یکی از برهههای زمانی که موضوع قریشی بودن خلیفه مسلمانان به بحثی داغ تبدیل شد، سالهای آخر عمر خلافت عثمانی بود و این دقیقاً مصادف به سالهایی بود که خلافت عثمانی به مرد بیمار اروپا مبدل شده بود. در این سالها استعمار بریتانیا در تلاش بود که رابطه عربها را با ترکهای عثمانی پرتنش بسازد و رهبران سیاسی عرب را علیه خلافت عثمانی برشورانَد. در گزارشی که وزارت دفاع بریتانیا در سال 1907 در مورد سرزمین و تاریخ عربها تهیه کرده، چنین آمده است: «آموزههایی که در اسلام وجود دارد و همقبیله پیامبر اسلام بودنِ خلیفه را حتمی میداند، مبتنی بر حقیقتی راسخ است. شکی نیست که هر شخصی که پیرو سنت است، باید این آموزه را بپذیرد. مشروط ساختن شایستهگی برای احراز خلافت به نسب قریشی داشتن، بدون تردید بر ادعاهای سلطان عثمانی که نه نسب قریشی دارد و نه ریشه در سایر قبایل عرب دارد، خط بطلان میکشد.»
در مکاتبات متعددی که میان شریف حسین و انگلیسیها صورت گرفته و در طی آن، انگلیسیها شریف حسین را بر شورش علیه ترکها تحریک کردهاند، مسأله قریشی بودن خلیفه به خوبی منعکس شده است. بریتانیای کبیر در آن سالها طرفدار این بود که حکومت عربی قریشی به وجود آید و این حکومت سرزمین حجاز و پیرامون آن را در تصرف خود درآورد. بریتانیاییها در جریان جنگ جهانی اول هم در این راستا کارهایی انجام دادند و از طریق خاورشناسان نزدیک به دولت بریتانیا ایده تأسیس حکومت عربی را دنبال کردند. البته دغدغه عمده این نویسندهگان جنبه سیاسی مسأله بود. با اینحال، عالمان دین برجستهای در همین سالها از میان مسلمانان عرب عرض اندام کردند تا جنبه فقهی قریشی بودن خلیفه را واکاوی کنند.
رشید رضا با استفاده از مجله «المنار» در طی سالهای متمادی، مشروعیت حکومت عثمانی را زیر پرسش میبرد و در عوض، در پی این بود که حکومتی ایجاد شود که رهبر آن، ریشه عربی و نسب قریشی داشته باشد. رشید رضا باور به این داشت که قریشی بودن رهبر سیاسی از جمله مسلمات دینی است و هیچ کسی بهجز «بعضی جاهلان و برخی اشخاصی که گرایشهای سیاسی را بر دین چیره میسازند» در آن تشکیک روا نمیدارد. به قول رشید رضا، «هرگاه مسألهای وجود داشته باشد که برای اثبات آن، دلیل نیرومند در دسترس باشد و مسلمانان یا اکثر آنان در قرون اولیه اسلام بر آن اجماع کرده باشند، هرگز ما حاضر نیستیم رأی خلاف آن را بپذیریم یا به مناقشهای در مورد آن گوش دهیم. در غیر این صورت، چیزی از دین ما برای ما باقی نخواهد ماند.»
جالب این است که رشید رضا مخالفان مشروط ساختن رهبری سیاسی به نسب قریشی را متهم به «سیاسیسازی مسأله» میسازد؛ حال آنکه مبحث قریشی بودن رهبر سیاسی ریشه در سیاست و زدوبندها و رقابتهای سیاسی دارد و مسألهای صرفاً سیاسی است. از آن گذشته، رشید رضا در مورد ادعایی، مدعی اجماع میشود که ادعایی مناقشهبرانگیز و پرچونوچرا است و با اصول دین در تعارض قرار دارد و بعضی نحلهها و فرقههای اسلام با این ادعا از همان صدر اسلام در مخالفت قرار داشتهاند.
مدافعان سرسخت احادیث گردآوریشده در کتابهای حدیث، پیوسته مخالفان خود را به پیروی از سیاستهای استعماری در شبههانگیزی در سنت نبوی متهم میکنند و با این اتهامبستنها قصد دارند جایگاه آنان را نزد افکار عامه تضعیف کنند؛ اما اینک با ذکر مثال روشن شد که استعمار زمانی که مصلحتش اقتضا کند، به صورت تمامقد به دفاع از حدیث و سنت نیز میپردازد. برای بازیگردانهای خیمهشببازی سیاست، منافعشان در اولویت قرار دارد و برای دستیابی به این منافع هر راهی را میروند. اگر احیاناً احیای فلان یا بهمان روایت فراموششده بتواند آنان را کمک کند، لحظهای در این کار درنگ نمیکنند. طنز سرنوشت، گاهی صحنههای عجیب را رقم میزند. گاهی استعمار در صدد برمیآید که روایتی فراموششده را دوباره به یاد مسلمانان بیاورد و بدینگونه ارزشهای آنان را زنده کند و به مسلمانان درس دینی ارایه دهد.