یک قرن است که افغانستان با سقوط پیهم نظامها روبهرو است؛ زیرا سیاستورزی مدرن در آن شکل نگرفته است تا راه منازعه قدرت را از شکل خشونتآمیز به مسالمتآمیز تغییر دهد. افزون بر این، در فرهنگ سیاسی این سرزمین، رقابت همانند دشمنی و انتقاد همانند براندازی تعبیر شده است که غیر قابل تحمل است، و این کار جایی برای اپوزیسیون نمیگذارد. هنگامی که اپوزیسیونی منسجم وجود نداشته باشد، دستگاه حاکم قهراً به سوی استبداد میچرخد، فساد به تمام سطوح آن سرایت میکند و مخالفت قهرآمیز مردم باعث سقوطش میشود. از آن سو، هنگامی که شهروندان یک سرزمین امکان سازمان دادن به فعالیتهای خود در زیر چتر گروه سیاسی منتقد دستگاه حاکم نداشته باشند، ناگزیر میشوند راه براندازی را در پیش بگیرند، مانند دوره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق که با در پیش گرفتن سرکوب گسترده، عملاً قیام مسلحانه در برابر خود را مشروعیت داد. در دورههایی هرچند، مانند دهه دموکراسی در دوران شاهی، دستگاه حاکم کوشید با ایجاد اپوزیسیون فرمایشی، بخشی از انرژی اعتراضی درون جامعه را تخلیه و خنثا کند، اما این نتوانست مانع سقوط نظام شود. در دوران جمهوریت رهبری سیاسی دولت از شکلگیری اپوزیسیون اثرگذار هراس داشت و هر گونه ایتلاف سیاسی را که احتمالاً به پیدایش اپوزیسیون میانجامید، با ترفندهای مختلف در نطفه خنثا کرد تا افغانستان هیچگاه دارای اپوزیسیون واقعی در عرصه سیاست نشود.
غیبت نیروی اپوزیسیون، تنها به فقدان اراده در رهبری سیاسی دستگاه حاکم برنمیگردد، بلکه همچنان برخاسته از سستی و ناشایستهگی رهبران احزاب و گروههایی است که مدعی سیاستورزی بودهاند، ولی در هر بزنگاهی وارد امتیازخواهیهای کوچک و معاملههای شخصی با دستگاه حاکم شدهاند. رهبران میانمانه بیش از آنکه زاده تواناییها و کاریزمای واقعی خود باشند، زاده گردبادهای بهپاخاسته در عرصه سیاستاند که در اثر رقابت قدرتهای منطقهای و جهانی پدید میآید. چنین رهبرانی، که نیروهای نیابتی دیگران بودهاند، به جای دوراندیشی و در افکندن دیدگاههای کلان برای آینده یک سرزمین، در نقش دلالانی ظاهر شدهاند که کارشان بده-بستانهای پیشپاافتاده است؛ و سوگمندانه افغانستان دارای کلکسیون عریض و طویلی از ایندست رهبران است.
اکنون که کشور در چنگ گروهی فاقد مشروعیت منطقهای و بینالمللی گرفتار است و این گروه برای یافتن مشروعیت به هر دری میزند و از هیچجا لبیکی نمیشنود، فرصتی ارزشمند برای شکلگیری یک اپوزیسیون وزنهدار به وجود آمده است تا معادلات سیاسی را به سود مردم تغییر دهد؛ اما رهبران درمانده و مفلوک از برداشتن کوچکترین گامها در این زمینه عاجز به نظر میرسند. آنان به جای اندیشیدن به دستگیریها، اعدامها، تبعیضها، تحقیرها و مصیبتهای دیگری که گریبانگیر مردم است، تنها پریشان قصرها و ملکیتهای بادآوردهای هستند که از راههای غیرقانونی گرد آوردهاند.
یکی از گامهای زیربنایی برای تغییر فرهنگ سیاسی در افغانستان، شکل دادن به اپوزیسیونی معنادار است که تبلور خواستههای اقشار و گروههای مختلف مردمی باشد. بدون آن، جنگ و کشتار به تنها گزینه برای تغییر وضعیت تبدیل میشود و چرخه باطل سقوطهای متناوب نظامها، با قربانیهایی که از مردم میگیرد، به چرخش خود ادامه خواهد داد.